کتاب هومر و لنگلی
معرفی کتاب هومر و لنگلی
کتاب هومر و لنگلی نوشته ادگار لارنسس داکترو است. این کتاب را انتشارات شانی منتشر کرده است. آثار ادگار لارنس دکتروف به بیش از سی زبان ترجمه و منتشر شدهاند. او برای این آثار جوایز بسیاری از جمله جایزه حلقه منتقدان ملی کتاب در ۱۹۷۶ و ۱۹۹۰، جایزه ملی کتاب در ۱۹۸۶ و ۲۰۰۶ و جایزه پن/فاکنر در ۱۹۹۰ و ۲۰۰۶ شده است.
او همچنین نامزد نهایی جوایز پولیتزر و بوکر بوده است. دکتروف عضو آکادمی هنرها و علوم امریکا، انجمن فلسفه امریکا و صاحب کرسی در دانشگاه نیویورک است. هومر و لانگلی تازهترین رمان دکتروف است که به فارسی ترجمه و منتشر شده است.
درباره کتاب هومر و لنگلی
هومر و لنگلی کولیر برادر هستند، یکی نابینا و دیگری، در جنگ جهانی با گاز خردل آسیبدیده است. آنها اکنون در انزوا در عمارت بزرگ خانوادگی خود زندگی میکنند و خیابانها را برای یافتن چیزهای بهدردبخور میگردند. اما رویدادهای بزرگ قرن، جنگها، جنبشهای سیاسی و پیشرفتهای فناوری، زندگی این دو برادر را کاملاً تحتتأثیر قرار میدهد و اگرچه آنها فقط میخواهند دنیا دست از سرشان بردارد، اما انگار تاریخ قصد کرده در خانه آنها خود را به نمایش بگذارد. این دو برادر تلاش میکنند تا از این شرایط جان سالم به در ببرند و معنایی برای زندگی خود بسازند.
خواندن کتاب هومر و لنگلی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای خارجی با رنگ و بویی تاریخی میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.
درباره ادگار لارنسس داکترو
ادگار لارنسس داکترو، در ششم ژانویه سال ۱۹۳۱ در برانکس نیویورک به دنیا آمد. مادر او رز لويسنا و پدرش دیوید ریچارد داکتر و نام داشت. والدین داکترو نسل دوم مهاجران روس به امریکا محسوب میشدند و او را بهخاطر علاقهای که به ادگار آلنپو، نویسنده شهیر آمریکایی، داشتند، ادگار لارنس نامیدند. ادگار لارنس، دوران ابتدایی و دبیرستان را در همان برانکس میگذراند و آنطور که خودش گفته بود از شر همکلاسیهای ریاضی زده و تیزهوشش به کتابخانه دبیرستان پناه میبرده تا عطشش به ادبیات را کمی فروبنشاند و بعدها به کارگاه روزنامهنگاری میپیوندد تا بتواند بنویسد. سپس به کالج کنیون در اوهایو میرود و ادبیات نمایشی میخواند و با عنوان دانشآموخته فلسفه از آن کالج فارغالتحصیل میشود. پیش از رفتن به سربازی اجباری یک سال در دانشگاه کلمبیا ادبیات نمایشی میخواند و با در جای ممتاز از آنجا فارغالتحصیل میشود و سپس دوران سربازیاش را در آلمان به سال ۱۹۵۵ به پایان میرساند و به نیویورک بازمیگردد.
پس از بازگشت به نیویورک در یک کمپانی سینمایی مشغول به کار میشود و بعداً بهصورت حرفهای به نوشتن رمان و داستان کوتاه و مقاله و غیره و غیره میپردازد و رمان هایسی چون رگتایم، بیلی باتگیت، پیشروی، نمایشگاه جهانی، هومر و انگلیسی و مغز اندرو و مجموعه داستان کوتاههایی چون خانهای در دشت و حالا حالاها وقت هست را مینویسد و منتشر میکند. داکترو در یکی از مصاحبههایش میگوید خود را رماننویسی تاریخنگار نمیداند بلکه جغرافیا بنمایه اصلی رمانهای او است. او در جواب به این سؤال که چگونه نویسنده شدی پاسخ داد «کودک که بودم هر آن چه را به دستم میرسید میخواندم و وقتی داستان میخواندم فقط از خودم نمیپرسیدم قرار است چه اتفاقاتی در صفحات پیش رو حادث شود، بلکه میپرسیدم چگونه اینها به رشته تحریر درآمده است و اینگونه بود که نویسنده شدم». داکترو، در ۲۱ جولای، ۲۰۱۵ در سن ۸۴ سالگی درگذشت.
بخشی از کتاب هومر و لنگلی
«حتی مواقعی که پدر و مادرمان مشغول گشتوگذار در انگلستان، ایتالیا، مصر، یونان، یا هر جای دیگری بودند، بازگشتشان را میشد از بستههای پستی ای که به در پشتی خانه ارسال شده بود، فهمید: هرآنچه فکرش را بکنی داخلشان پیدا میشد: از سفالهای قدیمی اسلامی، کتابهای نایاب، فوارههای مرمرین آب، مجسمههای نیمتنه رومیهایی که یا دماغ نداشتند یا گوش، گرفته تا گنجههای عتیقهای که بوی مدفوع میداد و سر آخر بعد از آن که دیگر تقریباً فراموششان کرده بودم سروکلهشان پیدا میشد، جلوی در خانه درحالیکه دستانشان پر بود از گنجهایی که قبل از خودشان نرسیده بود از تاکسی پیاده میشدند. آنقدرها هم پدر و مادر بیفکر و ملاحظهای نبودند، چون همیشه برای من و لنگلی هم کلی هدیه میآوردند، چیزهایی که یک پسربچه را حقیقتاً سر کیف میآورد، مثلاً یک قطار عتیقه که آنقدر کوچک و ظریف بود که نمیشد با آن بازی کرد، با یک برس با قاب طلایی.
من و برادرم هم گاهگداری مسافرت میرفتیم، وقتی کمسنوسال بودیم پای ثابت اردوهای تابستانی بودیم. اردوگاهمان در ماین واقع در یک فلات ساحلی مشرف به جنگل و دشتهای زیبا بود. بهترین جا برای درک کردن و لذت بردن از طبیعت. هر چهقدر کشورمان بیشتر سر زیر دود کارخانهها میبرد، زغالسنگ بیشتری هم از دل معادنمان بیرون میزد و لوکوموتیوهای غولپیکر در دل شب بیشتر میغریدند و ماشینهای خرمنکوب راهشان را از دل مزارع باز میکردند و ماشینهای سیاه بوق زنان و به هم زنان، خیابانها را اشغال میکردند و امریکاییها هم بیشتر و بیشتر طبیعت را ستایش میکردند و البته اغلب این عشق و محبت به طبیعت محدود به بچهها بود. به همین دلیل در کلبههای بدوی خودمان در اردوگاه ماین دختر و پسر کنار هم زندگی میکردیم.»
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۳ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۳ صفحه
نظرات کاربران
مثل بقیه کتاب های این نویسنده فوقالعاده بود فقط از ترجمه راضی نیستم نمیدونم چرا مترجم بالای صد بار کلمه پنداری رو بکار برده بود
لطفا آثار بیشتری از این نویسنده منتشر کنید.