کتاب با مظلومی صبور
معرفی کتاب با مظلومی صبور
کتاب با مظلومی صبور نوشته محمد انصاری است. این کتاب را انتشارات دلیل ما منتشر کرده است و سرگذشت امام حسن(ع) است.
درباره کتاب با مظلومی صبور
کتاب سهشنبه، شب پانزدهم ماه رمضان در شهر مدینه آغاز میشود. زمان سال سوم هجرت پیامبر(ص) به مدینه است، و جنگ بدر با پیروزی مسلمانان به پایان رسیده است. تمام ملائک و اهل آسمان چشم به خانه علوی و سرای فاطمی دوختهاند و منتظر اولین ثمره ولایت و نبوتاند. همه چشم انتظار تولد فرزندی مبارکاند. در همین زمان عدهای تا سر حد مرگ در حقد و حسد و دشمنی دندان به هم میفشارند و در آتش غیظ میسوزند. دو قابله به نامهای اسماء بنت عمیس و ام سلمه فرزندی را بهدنیا میآورند. او کودکی مبارک است که چراغ خانه امام علی(ع) است و حضرت فاطمه (س) میشود. این کتاب روایتی داستانی و جذاب از زندگی امام حسن(ع) است و شما را به آغاز تاریخ اسلام میبرد و کمک میکند تا اتفاقاتی را ببینید که شاید چندان از آنها اطلاع نداشته باشید.
خواندن کتاب با مظلومی صبور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به زندگی اهل بیت پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب با مظلومی صبور
چند روزی است پیامبرصلی الله علیه وآله بیمار شده و بیقرارتر از همه کیست: تنها دخترش و پاره تنش فاطمهعلیها السلام.
دست دو گوشوار خود را گرفته و نزد پدر میآید.
وقتی میرسد که پدر به خواب رفته؛ گویی حال او رو به بهبودی است.
حسنعلیه السلام طرف راست و حسینعلیه السلام طرف چپ پدر بزرگ مینشینند. میخواهند او را بیدار کنند و مثل همیشه از دیدارش جانی تازه بگیرند، ولی پیامبرصلی الله علیه وآله به خوابی عمیق فرو رفته است.
بالاخره مادر حسنینعلیهما السلام فاطمه زهراعلیها السلام - سرشار از عطوفت - تاب نمیآورد، و فرزندانش را از کنار پدر فرا میخواند:
- حبیبان من، جدتان به خواب رفته؛ اکنون بروید و بگذارید تا خود بیدار شود و نزد او آیید.
ولی دو جگر گوشه ولایت تاب دوری جدشان را ندارند. همانجا کنار جدشان خوابیدند: حسنعلیه السلام بر بازوی راست نبوت و حسینعلیه السلام بر بازوی چپ.
و پس از اندی بیدار شدند که هنوز جدشان خواب بود و مادر به خانه بازگشته. آفتاب مدینه اما غروب کرده بود.
در شب ظلمانی و بارانی از خانه پدر بزرگ خارج شدند در حالی که برادر بزرگتر دست برادر کوچکتر را گرفته بود.
تا باغ بنیالنجار که پیش رفتند متوجه شدند راه خانه را گم کردهاند. حسنعلیه السلام - که احساس میکرد مادر حسینعلیه السلام را به او سپرده - رو به برادر نمود:
- ما راه را گم کردهایم و متحیر ماندهایم به کدام راه برویم. بهتر است همین جا بخوابیم تا صبح شود.
و هر دو در آغوش یکدیگر به خواب رفتند.
اکنون ملائکه زیبا منظرهای را مینگریستند: دو گوشوار عرش همچون دو دُرّ گرانبها در دل صحرایی، یکدیگر را در آغوش گرفتهاند و با اطمینانی ابراهیمی به خواب رفتهاند.
از آن سو جدشان از خواب بیدار شد؛
گویی ارتباط قلبی بین این دو نوه و جدشان است؛
و سراغ دو جگر گوشهاش را در منزل دخترش گرفت، ولی نبودند!
دل رسالت که استواری و اطمینان قلب انبیا با اوست به لرزه افتاد. رو به پروردگارش نمود:
الهی و سیدی و مولای! این دو فرزندان منند. خداوندا آنها را حفظ کن.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۱۰۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۱۰۶ صفحه