کتاب دور شده
معرفی کتاب دور شده
کتاب دور شده نوشته جین ارکهارت است که با ترجمه روان و جذاب مهدی سجودی مقدم در انتشارات مهراندیش منتشر شده است. دور شده در سال انتشار به پرفروشترین کتابِ کانادا تبدیل شد و جایزه تریلیوم اِوارد را از آنِ خود کرد. برخی منتقدینِ ادبی از دورشده بهعنوان بزرگترین رمانِ اسطوره و تاریخ معاصر یاد کردهاند.
درباره کتاب دور شده
دور شده در یک دوره زمانی ۱۴۰ روایت میشود و ماجرا سرنوشتِ پنج نسلِ متوالی است. این داستانها شفاهی از زبان استر و آیلین نقل قول میشود. داستانِ دختری زیبارو به نام مِری که به یک دیو ـ پری، موجودی آندنیایی، دل میبندد و بر اساسِ باورهای اسطورهای ایرلند، روحش در تصرف او قرار میگیرد؛ و داستان با روایت پنج نسلِ همچنان در تصرف، و ایرلندِ تحتِ استعمار انگلستان، و قحطیِ بزرگِ مردم ایرلند، و مهاجرت به کانادا و وقایعِ مهاجران و سرزمینِ ناشناخته جدید ادامه پیدا میکند.
دورشده داستانی قدرتمند و بسیار دقیق است که آمیزهای از اسطوره و تاریخ دارد و درعینحال با زبانی خاص و گاهی ادیبانه، و حضورِ چشمگیر و مداومِ رئالیسم جادویی، به زیبایی و ظرافت، در هم تنیده شده است و با روایتی پیچیده خواننده را با خود همراه میکند.
حضور مشخص و قانونمندِ همهٔ عناصر رمان را بهخوبی میتوان در دور شده احساس کرد. «شخصیتها» بهخوبی تعریف شدهاند، «زبان» کاربرد اصلی خودش را دارد، موضوع محوریِ رمان بهشکلی منطقی بر تمام رمان حاکم است و وقابع بیهیچ تناقضی، در کنار همدیگر، به پرداختِ روان و منطقیِ داستان یاری میرسانند. این است که شاید بتوان دورشده را در جایگاه یک نمونهٔ معیار در رمانِ معاصر بر سکوی اقتدار نشاند و توانمندیها و امتیازهایش را دید و شماره کرد.
دور شده رمانی نیست که بشود با یک بار خواندن از آن عبور کرد و ردّ و نشان آن را بر اندیشه و خاطرهٔ آدمی جستوجو نکرد. از همان ابتدا که نقلِ آن با سرزمینهای بینامونشان و آبهای خروشان آغاز میشود، دنیایی است با انبوهِ سخنهای گفته و ناگفته، پرایهام و رازآلود که خواننده را یکسره دعوت به تأمل و تفکر میکند. در لابهلای صفحات تاریخِ ملتی نشوونما میکند، از دلِ کهنالگوها و اسطورههایِ ماندگار قد میکشد و با زبانی فاخر' داستانی خواندنی و پرمایه را میپروراند.
خواندن کتاب دور شده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره جین اکهارت
جِین اِرکْهارت در ۲۱ ژوئن ۱۹۴۹ در اُنتاریو، به دنیا آمد و در تورنتو بزرگ شد. در سال ۱۹۷۱ از دانشگاه گوئلف، اُنتاریو، در مقطعِ لیسانسِ ادبیاتِ انگلیسی فارغالتحصیل شد و سپس در سال ۱۹۷۶ دومین لیسانس خود را از همان دانشگاه و این بار در رشته تاریخ هنر اخذ کرد. اِرکْهارت نویسنده هفت رمانِ تحسینبرانگیز، سه کتاب شعر و بسیاری داستانهای کوتاه است. او دارای مقام افتخاریِ اُسی (Order of Canada/OC)، دومین لقب و مدال افتخار در کانادا، است. هرکدام از رمانهای اِرکْهارت جوایز بزرگ و برجستهای را از آن خود کردهاند.
همسرِ اِرکْهارت، پنج سال پس از ازدواج، و درحالیکه اِرکْهارت هنوز بیستوچهار سالش بود و صاحب چهار فرزند، در یک تصادفِ با ماشین از دنیا میرود. سه سال بعد، مجدداً، با هنرمندی کانادایی ازدواج میکند که این زندگی تاکنون ادامه دارد.
بخشی از کتاب دور شده
حالا مکث میکند و چشم میدوزد به دریاچه و آسمانِ بالایش که مرغهای دریایی ناگهان تغییر مسیر میدهند؛ درحالیکه آفتابِ رو به غروب' روی شکمهای سفیدشان مینشیند و به درخششی ناگهانی برق میزند. پدرش را به یاد میآورد که در غروبهایی مثل همین غروب به آنها «مرغهای دریایی ستارهای» میگفت. آیلینِ پیر را به یاد میآورد که بههمراهِ خانواده توی ایوانِ روبازِ جلویی مینشست و میگفت: «یهموقعی دنبال یه بادبان سفید بودم.» و بعد دیگر هیچچیزی نمیگفت.
به انتهای باغ میرسد و آهسته میچرخد، درحالیکه پشت میکند به تابلوهای نصبشده به موجشکنِ آلومینیومی، تسمهنقاله، که اعلام میکنند خطرِ انفجار، و شروع میکند بااحتیاط، سلانهسلانه، برمیگردد. خورشید' دیگر در چشمهایش نیست و بهجایش آن خانهٔ قدیمی نشسته است ـ کشتی سفیدی در دریایی از علفهای بلند لنگر انداخته، کاجهای خمرهای در یک طرفش چمباتمه زدهاند، دریاچه' پیشبندی که در طرف دیگر گشوده شده است. دوروبرش چنگکهای یونجهچینی و خیشهای آهنیِ در حال زنگ زدن پراکندهاند. در میان علفهای لابهلای زمین و صخرهها و هیزمهای نیمسوزِ روی تپهٔ سه مایل آنطرفتر تکههای درشتِ شیشه و قطعات شکنندهٔ عروسکهای چینیای روی زمیناند که کسی چیزی از آنها نمیداند. پایینِ ماسههای شبهجزیرهای که تا توی دریاچه جلو رفته، اتاقهایی هست که کاغذدیواریاش مناظری از پلها، درختهای بید و رودخانهها را نشان میدهد ـ مناظری از یک سرزمین خارجی. زیر آب، در انتهای اسکلهٔ در حال سبز شدن، ستونبندیهای پوشیدهشده از جلبکها و خزههای دریاییای هست که تمنا و انتظارِ بادبانی سفید و دستی رنگپریده را به یاد میآورد.
همهٔ ماه گذشته را در تبوتاب آماده شدن برای امکان این آخرین غروب و آخرین طلوع فردا گذرانده است. همینطور که حالا دارد وارد خانهٔ قدیمی میشود، به اسبابواثاثیه، کشوها و هر سوراخسنبهای که با پیغامها و نوشتهها پرش کرده است، خیره میشود ـ پیغامهایی نه برای افرادی مشخص و معلوم. تکههای کوچکی از کاغذ بسته شده است به پایههای میزها و نشیمن صندلیها؛ سنجاق شدهاند به کاناپهها و قلاببافیها. چپانده شدهاند توی قوطیِ جواهراتِ بدلی و آویزاناند از تهِ ابزارهای کهنه در انبار هیزم. حتی به قاب تکیِ شیشههای تمیزِ تازه هم داستانی پیوست شده. بسته به حالوهوایش، یا چیزی ساده نوشته ـ «جان اینو شکست ... بهخاطرش تنبیه هم نشد» ـ یا چیزی خیلی دقیقتر و واقعیتر، با ذکر تاریخها، جزئیات اتفاقات و مکانها. گاهی هم احساسات شخصی خودش ثبت شده است. روی یک دیگ بخارِ مسی این کلمات را نوشته بود: «از شادی گریهام گرفت. دریاچه آرام بود و نور' آشپزخانه را بلعیده بود.» کلماتی که برای کسان دیگری که آن را مییافتند، معنایی نداشت. به قوطی فلزیِ یک ساعتجیبیِ طلا که روی میز اتاق ناهارخوری قرار دارد، برچسب چمدانی نصب شده، و روی آن نوشته است: «یکی از ما، اغلب، کسی بود که دورشده بود.»
اگر در قوطی را باز میکردی، چیزی که وقت و زمان را نشان بدهد، دیده نمیشد، فقط شیشهٔ نازکی بود که زیرش طرهٔ مویی مشکی قرار داشت که به دستهای موی قرمز ـ طلایی و بهشکل حلقه' مدل داده شده' بافته شده بود. کنار این' سنجاقسرِ استخوانیای بود که یک رشتهٔ بلند از همان موی قرمز ـ طلایی دورش پیچیده شده بود، تکهای فیروزهٔ چینی، و یک چرم مشکی، کهنه، پاره، و علیالظاهر بیارزش و فراموششده.
همینطور که اِستر از توی سالن به سمت اتاقِ بزرگی با چشماندازِ دریاچه جلو میرود، پلههای صاف و صیقلیِ چوبیِ زیر پاهایش غژغژ میکنند. بیرون، درختهای صنوبرِ جلوی خانه دارند آخرین آتش غروبِ آفتابِ آخر وقت را میقاپند. ازآنجاییکه باد حسابی گرفته و دریاچه هم ناآرام شده، خیلی سخت است که بشود سروصدای ماشینهای نزدیکشونده را از صدای برخوردِ امواج به سنگهای ساحل جدا کرد. اِستر به فسیلهای میلیونساله فکر میکند که این سنگها را تزیین میکنند و اینکه چطور سنگِ آهک با ثبت نابودی آنها فروپاشیِ چشماندازِ خودِ او را هم باعث شده است، حفرهای بیشمار در زمین، پوشش خانههای بتونی که بهتدریج دهکدههایی را که در کودکی میشناخت، محو میکنند. همینطور که میرود بالا توی تختخواب سورتمهای که همیشه در این اتاق بوده، بهخوبی میداند چیزی که میخواهد این است که به یکصدوچهل سال شکل بدهد.۲۸ میخواهد همان مراتع و چمنزارها را که دیگر وجود ندارند، ازنو بسازد ـ معماری فروپاشیدهشده، شکمِ تیرهٔ یک کشتی مهاجر، پیشگامی، حیرتزده از جنگل، ایستاده در این سرزمین، کشاورزی که در میان آن دستههای نور که انبار غلهاش را پر کردهاند، راه میرود.
حجم
۴۱۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
حجم
۴۱۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه