کتاب مسافر آسمان
معرفی کتاب مسافر آسمان
کتاب مسافر آسمان نوشتهٔ سیدهنجات سیدحسینی در انتشارات نظری چاپ شده است. این کتاب مجموعهای از داستانهای کوتاه با موضوع دفاع مقدس و سالهای آغازین انقلاب اسلامی است.
درباره کتاب مسافر آسمان
این کتاب از ۱۳ داستان کوتاه با عناوین زیر تشکیل شده است:
به یاد عاشقان
فرزند خوب مادر
شاهنامهٔ انقلاب
زندگی در قبرها
لحظههای نورانی
فرشتهٔ نجات
پزشک بخش ۹
مریم فرهانیان
کاروان عشق
مسافر آسمان
آتش در خانه
معنی زندگی
اولین پنجشنبه
(لحظههای نورانی، فرشته نجات، پزشک بخش ۹، مریم فرهانیان، کاروان عشق، مسافر آسمان، خانه در آتش) برگرفته از خاطرات خواهر بزرگوار خانم مرضیه پرنیانی مُقبل، مادر شهیده "زهرا جلیلی" است.
کتاب مسافر آسمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستان کوتاه معاصر ایرانی با درونمایهٔ دفاع مقدس پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب مسافر آسمان
فرزند خوب مادر
باد پاییزی لباس خاکی بچهها را بر جثهی استخوانی آنها تکان میداد و روزهای اول مدرسه را به یادم میآورد. مثل صف برنامهی صبحگاهی در مدرسه به ترتیب کنار هم قرار گرفته بودیم. کتاب و درس را رها کرده بودیم تا درسی تازه بیاموزیم. بعضی بچهها سن کمی داشتند اما در فریادشان سخن فراتر بود.
شوق رفتن چنان وجودم را احاطه کرده بود که هر لحظه انتظار برایم سخت بود. میخواستم بروم و نشان بدهم که هستم. به خودم و به همهی دنیایی که بیرحمانه به تماشای غارت مرزهای میهن عزیزم نشسته بود. میخواستم از سرزمینم و از ناموسم دفاع کنم. به عنوان بسیجی فعالیتهای مختلفی داشتیم اما بار اول بود که اعزام میشدیم.
نغمهی روحبخش نوحهی حسینی که از اعماق وجود بچهها برمیخاست، حکایتی غریب داشت.
جعفر کنار دستم ایستاده بود و سینه میزد. لباس رزم بر تن جعفر خیلی برازنده بود. همیشه یادم میرفت که سن او کمتر از من است. رفتار او بیشتر از جثهی مردانهاش حرف میزد. اما نمیدانستم چرا جعفر که آنهمه برای رفتن اصرار داشت حالا با آن حال عجیب است و امتداد نگاهش چه چیز را دنبال میکند که امروز اینگونه بیقرار است. میدیدم که هر لحظه حواسش به سمتی پرت میشود. آیا جعفر از رفتن پشیمان شده بود؟!
همهی این افکار در چند لحظه مرا مشغول کرد با خود گفتم: لعنت بر شیطان.
در همین حال بودم که فریاد زنی با صدای نوحهخوانی در هم آمیخت. صدایش آشنا بود. جعفر هم از حال خودش خارج شد و نگاهی آمیخته با نگرانی به سمت صدا انداخت.
دستها از سینهها افتاد و سکوتی محوطه را فرا گرفت همهمهای پادگان را فرا گرفت و نوحهخوان دفترش را بست.
«خدای من این مادر جعفره اینجا توی پادگان!؟ »
گیج شده بودم. فریاد مادر جعفر هر لحظه بلندتر میشد. میگفت:
اگه جعفر برنگرده منم برنمیگردم. به خدا همین جا خودمو آتیش میزنم!
حجم
۱۵۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۵۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه