کتاب مرگ چوب صندل
معرفی کتاب مرگ چوب صندل
کتاب الکترونیکی «مرگ چوب صندل» نوشتهٔ مو یان و ناصر کوهگیلانی در انتشارات آرمان رشد چاپ شده است. این کتاب روایت تاوان سخت مبارزه برای رهایی از استبداد است. کل داستان دربارۀ صدا است. انتخاب عنوانهای دفتر اول و سوم، سر ققنوس و دم پلنگ و بقیۀ سرفصلها یاوهگوییهای ژائو جیا، گفتار طعنهآمیز کیان دینگ، اپرای سان دینگ و... کاملاً به سبک سخنگویی یک نقّال ویژه است. «مو یان» به خاطر توانایی خود در آمیختن داستان های محبوب، تاریخ و «مدرنیسم» با تصویری رویاگونه از واقع گرایی ادبی، در سال 2012 جایزه ی «نوبل ادبیات» را از آن خود کرد.
درباره کتاب مرگ چوب صندل
نخستین صدا درواقع پژواک قطارهایی بود که روی خط تاریخی جیائوژو- جینان قرار داشتند و شهرهای جینان و کینگدائو را برای یک قرن به یکدیگر متصل کرده بودند. آنها موزون، رسا، قدرتمند، اندوهناک، نیلگون، سنگین مانند آهن و فولاد و به سردی یخ آوازی از خود منتشر میکردند. درست لحظهای که از ایستگاه قطار بیرون آمدم نغمههای محزون و تکاندهندۀ تکخوانی مائوکیانگ را شنیدم که از رستوران کوچکی کنار میدان ایستگاه شنیده میشد. اشعار حزنانگیز با سوت قطار ترکیب و قلبم از احساسات مختلفی انباشته شد. هر دو صدا همچون بذرهایی با بزرگ شدن من در حال رشد بودند. آنها در قلبم کاشته شد، آنجا رشد کرد، بالغ شدند تا پایههای یکی از مهمترین آفریدههایم گشتند. در سال ۱۹۹۶ نوشتن مرگ چوب صندل را شروع کردم. حدود ۵۰۰۰۰ کلمه دربارۀ مشکلات افسانههای غیر واقعی قطارها و راهآهن نوشتم، اما برای مدتی نگارش را رها کردم. وقتی دوباره به سراغش رفتم نوعی رئالیسم جادویی در آن خالی بود؛ بنابراین از نو شروع کردم. تصمیم گرفتم در داستانم از قطارها و صدای آنها کمتر سخن بگویم و مائوکیانگ را محور موضوع قرار دادم. ازآنجاییکه مائوکیانگ نمیتواند رقیب اپراهای ایتالیایی یا روسی باشد؛ بنابراین شاید مورد علاقۀ خوانندگان ادبیات غرب واقع نشود. همانطورکه مائوکیانگ در فضاهای باز و برای تودۀ کارگری اجرا میشود، داستانم فقط توسط خوانندگانی که با انسانهای معمولی سر و کار دارند استقبال خواهد شد. درحقیقت با آواهای دورگه در میدان عمومی و میان جمع شنوندگان مشتاق بهتر هماهنگ میگردد تا خوانندگانی که در داستان مشارکت میکنند. با زحمت بسیار قافیهها و بازگوییهای شورانگیز را با زبانی ساده و عامهپسند خلق کردم. شاید نگارش مرگ چوب صندل که زمانی تنها مشغولیت ذهنیام بود، این روزها قدمی به عقب تلقی شود.
کتاب مرگ چوب صندل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به ادبیات چین پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب مرگ چوب صندل
آن روز صبح پدرشوهرم، ژائو جیا، حتی در کابوسهایش هم تصور نمیکرد که قرار است در مدت هفت روز در دستان من جان دهد. مرگش در آن شرایط از کشتن یک سگ پیر وفادار هم مهمتر و واجبتر بود. هرگز به ذهنش خطور نکرد شاید زن تنهایی مثل من با چاقوی در دست و آن پدرشوهر بالاخره روزی خودش را خواهد کشت. زندگی با پیرمردی که بیشتر از نصف عمرش را به آدمکُشی گذرانده خیلی سخت بود. او همچون دژخیمان بهراحتی و در چشم به هم زدنی میتوانست آدم بکشد. شبها با کلاه منگولهدار سرخ و قَبای بلندش، کُت کوتاه و بالاپوشی باز با دکمههایی از جلو تا پایین در خانهای پر از فرزند و نوه در حیاط میگشت. پدرشوهرم همچون یک مأمور یا یک جناب همیشه در حال شمارش دانههای تسبیح با ذکر بوداییاش بود، اما درواقع او هیچیک از آنها نبود بلکه جلاد ماهری در کمیتۀ مجازات، شعبدهبازی با چاقو، گردنزنی بینظیر و مردی لایق در اجرای شدیدترین و فجیعترین مجازاتها بود. با بهکارگیری شگردهای خاص واقعاً نخبهای حقیقی در حرفۀ خودش بود. حتی یکبار اعتراف کرد که با چهار دهه عضویت و خدمت در کمیتۀ مجازات بیشتر از تولید هندوانۀ ایالت گائومی سر از تن افراد جدا کرده است. افکار آشفته و پریشان در طول شب به سراغم آمد. روی کانگ مانند تفت دادن و غلتاندن نان از این پهلو به آن پهلو شدم. پدرم، سان بینگ، توسط رئیس دادگاه ایالت، کیان دینگ، آن حرامزادۀ بیرحم دستگیر و زندانی شد. حتی اگر او بدترین آدم در جهان باشد بههرحال پدرم بود و ذهنم را به خودش درگیر کرده بود. هرچه سعی کردم برای لحظهای کوتاه به پدر و عاقبتش فکر نکنم نشد که نشد و اصلاً خواب به چشمانم نیامد. صدای بلند خُرخُر سگهای دورگه در لانهها و پارس خوکهای چاق در خوکدانیشان را شنیدم. همهمۀ خوکها به صدای سگ و پارس سگان به هیاهوی خوکها تبدیل شده بود. آنها مدت زمان کوتاهی ساکت شدند، اما بعد از چند لحظه صداهایشان تا حد یک اپرا بالا رفت. حتی اگر یک سگ صدای خُرخُر خوک درآوَرَد هنوز یک سگ است، اگر یک خوک پارس کند بازهم خوک است و او با وجود تمام اتهامات و گناهها همچنان پدرم است حتی اگر رفتار مهربان و پدرانهای نداشته باشد. صدای غاغا و عوعوی حیوانات دیوانهام کرد. ظاهراً آنها هم مانند پدرم میدانستند که بهزودی کشته خواهند شد. حیوانات از انسانها باهوشتر و زرنگتر هستند؛ زیرا بوی خون پخششده در حیاط را کاملاً استشمام کردند و ارواح سرگردان موجودات کشتهشده را زیر نور ماه دیدند. آنها میدانستند با آغاز سپیدهدم و بهمحض تابش پرتوهای خورشید با یاما، سلطان دوزخ، ملاقات خواهند کرد ازاینرو سر و صدای زیادی همچون فریاد حزنآلود مرگی در شرف وقوع راه انداختند.
حجم
۳۶۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۳۲ صفحه
حجم
۳۶۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۳۲ صفحه