دانلود و خرید کتاب راز پنهان سمیه نگارنده
تصویر جلد کتاب راز پنهان

کتاب راز پنهان

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب راز پنهان

کتاب راز پنهان نوشتهٔ سمیه نگارنده است و نشر ویکتور هوگو آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب راز پنهان

تابستان بود و هوا روز به روز گرم تر می شد. درختان باغ پیرمراد مثل هر سال به خوبی به ثمر نشسته و شاخه‌های درختان از شدت بار سنگین شده بودند. پیرمراد زیر هر شاخه‌ای که خم شده بود، چوبی را پایه قرار داده تا شاخهٔ درختان نشکند. پیرمراد به پیرمرد شش انگشتی هم معروف بود، از آن آدم های خوب روزگار که شاید دیگر کمتر کسی را مثل او بتوان یافت.

پیرمراد بسیار مهربان و زحمتکش بود. از زمان شکوفایی درختان، بیشتر از آنها نگهداری می‌کرد. کار سخت و طاقت فرسایی داشت و این را از چهرهٔ آفتاب سوخته‌اش که همیشه لبخند به لب داشت می‌شد فهمید و حالا که گرد پیری روی چهره‌اش نشسته بود در باغش به تنهایی زندگی می‌کرد. همسرش گلبهار پنج سال پیش فوت کرده بود و تنها پسرش هم چند سال پیش برای تحصیل به خارج از کشور سفر کرد و حالا که جراح موفقی شده بود قصد نداشت به کشورش برگردد و هرچه به پدرش اصرار می‌کرد پیش او برود پیرمراد زیر بار نمی رفت.

پیرمراد خانه‌اش را که در وسط روستا قرار داشت در اختیار زوج جوانی قرار داده بود تا وقتی که خانه دار شوند آنجا زندگی کنند. پیرمراد عقیده داشت آن خانه بدون گلبهار صفایی ندارد و زندگی در باغ را ترجیح می‌داد.

باغ او در بین باغ های آن منطقه از نظر نوع درختان و میوه از دیگر باغات بهتر بود و اهالی روستا بر این باور بودند که به خاطر خوش انصافی و نیت خوب اوست که باغش همیشه بهترین میوه‌ها را می‌دهد. وقت برداشت محصول، پیر مراد از نوجوان‌های روستا کمک می‌گرفت تا آنها در تابستان بیکار نباشند. آنها هم با ذوق و شوق برای چیدن گوجه سبزها به باغ می‌آمدند.

راز پنهان داستان اتفاقات پرفراز و نشیبی است که در همین حین در این باغ و پیرامون آن می‌افتد.

خواندن کتاب راز پنهان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب راز پنهان

جمیله دستش را در دستان سیامک گذاشت و محکم دست او را گرفت. شاید حس ترس یا غریبی می‌کرد و سیامک تنها تکیه گاهش بود. سیامک هم دست جمیله را به نشانۀ امنیت کمی فشار داد، جمیله خیالش راحت شد. مراد دستش را به سختی به زنگ در حیاط رساند چون هم قدش کوتاه بود و هم اینکه زنگ را تا جایی که می شد بالا نصب کرده بودند. می‌شد فهمید در کوچه بچه های فضول و شیطان هم زندگی می‌کنند. از آنهایی که زنگ می زنند و فرار می‌کنند.

آقای زمانی لنگ لنگان خودش را به در رساند، هنوز در را باز نکرده غرولندش شروع شد.

- چه خبراست؟ مگر سر آوردید؟ امان بدهید خوب...

سیامک و جمیله با هم سلام کردند و وارد شدند. چهار پله پایین رفتند، یک دالان کوتاه را گذراندند سپس کمی ایستادند و حیاط و خانه را نگاه کردند. درست وسط حیاط حوض آب تمیزی قرار داشت که دور تا دورش با شمعدانی پوشیده شده بود. دو درخت تنومند هم رو به روی اتاق ها قرار داشت. عمارت زیبای قدیمی با اتاق های زیاد و پنجره‌های چوبی بلند با پرده های کش دوزی سفید، بیشتر از هر چیز نظر سیامک و جمیله را جلب کرد، طوری که صدای آقای زمانی را نشنیدند. 

کاربر ۳۸۹۲۰۲۷
۱۴۰۱/۰۱/۱۶

من این کتاب رو تهیه کردم و خوندم و داستان‌های زیاببی داره، توصیه میکنم تهیه کنید و لذت ببرید😉

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان