دانلود و خرید کتاب ۷ سال و ۹ ماه و ۱۸ روز محمد سهرابی
تصویر جلد کتاب ۷ سال و ۹ ماه و ۱۸ روز

کتاب ۷ سال و ۹ ماه و ۱۸ روز

نویسنده:محمد سهرابی
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب ۷ سال و ۹ ماه و ۱۸ روز

کتاب ۷ سال و ۹ ماه و ۱۸ روز از محمد سهرابی است و انتشارات کتاب نیستان آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب ۷ سال و ۹ ماه و ۱۸ روز

 ۷ سال و ۹ ماه و ۱۸ روز مجموعه‌ای است متشکل از ۷ داستان کوتاه با نام‌های روایت راویان، ستاره، ۷ سال و ۹ ماه و ۱۸ روز، بی‌پرنده‌ترین درخت، یک روز از زندگی من یا نویسنده‌ای که داستانش را گم کرده بود، دریا خانه، آزادی یک نفر.

هرکدام از داستان‌ها روایت یک قصهٔ آشنا برای ماست که هر روز در گوشه و کنار خیابان یا حتی کنار خودمان می‌‌‌بینیم اما از شدت تکرار دیدن آن‌ها، فراموششان می‌کنیم. برای مثال، پسر جوانی که پشت موتورش سوار شدیم، رانندهٔ تاکسی که هر روز می‌بینیم، پسر همسایه‌مان که نمی‌دانیم چرا همیشه این قدر ساکت است و سوپر مارکت سر کوچه... . این آدم‌ها خیلی خاص نیستند و کار ویژه‌ای هم نکرده‌اند اما داستانی برای خود دارند که برای ما تعریف می‌کنند. وقتی با داستان آن‌ها آشنا می‌شویم حس می‌کنیم بیشتر از قبل می‌شناسیمشان. بنابراین روز بعد که مشابه آن‌ها را در خیابان می‌بینیم با نگاه دیگری به آن‌ها می‌نگریم.

خواندن کتاب  ۷ سال و ۹ ماه و ۱۸ روز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن کتاب ۷ سال و ۹ ماه و ۱۸ روز را به دوستداران داستان کوتاه فارسی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب  ۷ سال و ۹ ماه و ۱۸ روز

سلام، من یک نویسنده‌ام، اسم من، اسمم مهم نیست، می‌توانید من را نویسنده صدا کنید، قبول دارم نویسنده اسم نیست ولی دوست دارم من را با این نام صدا کنند. من نویسنده‌ام اما تا حالا چیزی از من چاپ نشده، پس شما هم حتماً نوشته‌های مرا نخوانده‌اید؛ بله، بله قبول دارم وقتی چیزی از من منتشر نشده نمی‌توانم بگویم نویسنده هستم، ولی شغل من؛ اما خوب این‌جا نویسندگی شغل نیست. به هرحال من یک نویسنده‌ام که چیزی از او چاپ نشده. خودتان حتماً قبول دارید که نویسنده اسم کوتاه و سرراستی برای من است.

هر روز صبح که از خواب بلند می‌شوم ۵ ثانیه طول می‌کشد تا بفهمم کجا هستم؛ ۵ ثانیه‌ای که اسمش را گذاشته‌ام «زمان برزخی». وقتی که این زمان برزخی تمام می‌شود اولین چیزی که می‌بینم، سقف سفید اتاق است که خیلی احساس می‌کنم نزدیک است، من موقع خوابیدن دمر نمی‌شوم یا به پهلو نمی‌خوابم برای همین همیشه هر روز همان تصویر سقف سفید را می‌بینم، گاهی به نظر می‌آید انگار توی قبر خوابیده‌ام و دارم به سقف قبر نگاه می‌کنم.

هر روز ساعت ۹ یا ۹:۳۰ یا ۱۰ یا ۱۱ از خواب بلند می‌شوم و بدون دمپایی می‌روم ـ گلاب به رویتان بی‌ادبی نباشد ـ اصلاً ولش کن می‌روم دست و صورتم را بشورم. وقتی که صورتم را می‌شورم تازه متوجه می‌شوم که دمپایی ندارم و بدو بدو می‌روم بپوشم. ما در خانه‌مان تلویزیون نداریم یعنی تلویزیون داریم ولی به عنوان جعبه جادویی از آن استفاده نمی‌کنیم، چون آنتن نداریم، دوست هم ندارم که تلویزیون نگاه کنم، فکر می‌کنم وقت آدم تلف می‌شود. گفتم «ما» توجه کردید که؟

من و زنم؛ زن من دکتر است، در نتیجه به من می‌گویند «شوهر خانم دکتر». اگر درست یادم مانده باشد من می‌شوم معرفه به اضافه یعنی شوهر نکره است. وقتی که به خانم دکتر اضافه می‌شود، معرفه است. خانم دکتر بیشتر مواقع خانه نیست، کاری که او انجام می‌دهد شغل محسوب می‌شود؛ در نتیجه خانواده ما به عنوان خانواده خانم دکتر شناخته می‌شود. تقریباً هیچ‌کدام از شب‌ها خانم دکتر خانه نیست، چند باری که زنگ زده‌ام ببینم کجاست، سر و صدای موزیک و کلی آدم می‌آمده توی تلفن، بعدها وقتی پرسیدم کجا بودی؟ ایشان جواب دادند: «اتاق استراحت بودم دیگه! با این وضع مخارج مجبورم هر شب شیفت بگیرم. جنابعالی که عین خیالتان نیست». فکر می‌کنم این اتاق استراحت باید ۳۰۰، ۴۰۰ متری باشد که این همه آدم توی آن، جا می‌گیرند. داشتم می‌گفتم، ما تلویزیون نداریم و وسیله ارتباط من با بیرون DVD Player است. (باور کنید این دستگاه معادل فارسی ندارد، اگر هم بنویسم دی وی دی پلیر واقعاً ضایع است). خلاصه این وسیله کل زندگی من است؛ هر فیلمی که می‌خواهم ببینم یا موسیقی گوش کنم کارم را راه می‌اندازد.


نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۹۸ صفحه

حجم

۶۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۹۸ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۵۰
۶,۶۱۵
۷۰%
تومان