کتاب در من هوا سرد است
معرفی کتاب در من هوا سرد است
کتاب الکترونیکی «در من هوا سرد است» نوشتهٔ طیبه نجیب در انتشارات کتاب نیستان چاپ شده است. در کتاب در من هوا سرد است زنی به روایت زندگی خویش و چند زن دیگر که باهم در ارتباط هستند میپردازد و دیدگاه و افکار طبقهٔ خاصی از زنان جامعه را نسبت به مسائلی چون عشق، ازدواج، جوانی و… نشان میدهد.
درباره کتاب در من هوا سرد است
شاید بتوان تاریخچه شکلگیری ادبیات اجتماعی زنان در قالب مدرن را به نخستین تلاشهای زنان نویسنده ایرانی در یکصد سال اخیر برای خلق آثار داستانی با محوریت زنان نسبت داد و البته این جدای از پیشینه کلاسیک ادب فارسی است که زنان بخش قابل توجهی از شخصیتها و چهرههای سازنده آن را شکل میدهند.
کتاب در من هوا سرد است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای ایرانی معاصر با محوریت زنان پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب در من هوا سرد است
آن روز پشت میز نشسته بودم و داشتم شعر مینوشتم. پدر همیشه از شعرهایم تعریف میکرد؛ هر چند میدانستم که تعریفی ندارد. کلمات شعرهای دیگران را جابهجا میکردم و زیرش مینوشتم مینا.
ناگهان سایه مهران را روی دفترم دیدم. تا به خود بیایم دفتر را از زیر دستم بیرون کشید و شروع کرد به نیش و کنایهزدن.
«بدهش به من مهران حوصلهت رو ندارم!»
«چطور حوصله فوفوجون رو داری؟» مهران همیشه بهخاطر اینکه من را عصبیکند، یا به قول خودش لجم را در بیاورد به فروغ میگفت فوفوجون. میدانست که چقدر ناراحت میشوم. مادر داشت زیر چشمی ما را میپایید. با بغض گفتم: «نگاش کن چهجور اذیتم میکنه!»
ولی او فقط نگاهی به مهران کرد و چادر روی سر انداخت و از اتاق بیرون رفت.
صدای در حیاط که آمد فهمیدم مادر از خانه بیرون رفته و به کمک او هم امیدی نیست. هر چند اگر بود هم به او امیدی نبود.
مهران بلندبلند شروع به خواندن کرد:
«ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
توجه توجه! شعر از میناجون به تقلید از فوفوجون:
ای که رنگین میکند شهر شبم را فکر تو
ای که نوشین میکند زهر غمم را ذکر تو»
«دفترم رو بده»
«اگه ندم؟»
«گفتم بده!»
«نگفتی اگه ندم چی میشه؟»
میدانستم که نمیدهد و میدانستم که اگر ندهد هیچ اتفاقی برای او نمیافتد. اما برای من بزرگترین مصیبت زندگیام تا آنموقع اتفاق افتاد. مهران مثل دیوانهها دفتر شعرم را پاره کرد.
و وقتی دفتر پاره شد، فهمیدم که همیشه توی ذهنم واژههای قشنگ از اینسو به آنسو نمیروند. فهمیدم گاهی هم احساساتی دارم که باید مجال دهم در ذهنم و روی زبانم جولان دهند. و مجال دادم. و فریادی که باعث تعجب خودم شد توی خانه پیچید.
«مهران تکهتکهت میکنم!»
ولی آنچه تکهتکه شد احساساتی بود که توی دفترم ریخته بودم. و آنچه تکهتکه شد غروری بود که با شمشیر صدای مادرم سلاخی شد.
«دختر خفه شو! صدات هفت کوچه اون طرفتر هم رسید» و درست وقتی که مهران داشت خردههای کاغذ را مثل نقل عروسی روی سرم میریخت، مادر تیر خلاص را زد:
«غلط میکنی دیگه از این چرت و پرتها بنویسی. من به مهران گفتم. تقصیر بابای...» و ادامهاش را نگفت.
مادر استاد توی ذوق زدن بود و پدر استاد دلگرمی دادن. ولی من اینبار چنان توی ذوقم خورد که به پدر چیزی نگفتم تا دلگرمم کند. میدانستم که اشتیاق یخکرده، به خیار یخزده میماند. اگر گرم هم بشود دیگر فایدهای ندارد.
و دیگر شعر ننوشتم.
هیچوقت.
حجم
۱۸۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
حجم
۱۸۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه