کتاب وقتی خدا وارد شود، معجزه می شود
معرفی کتاب وقتی خدا وارد شود، معجزه می شود
کتاب وقتی خدا وارد شود، معجزه می شود نوشته نیل دونالد والش است. این کتاب با ترجمه زهده زاهدی منتشر شده است و سعی دارد زندگی شما را تغییر دهد.
درباره کتاب وقتی خدا وارد شود، معجزه می شود
کتابی که در دست دارید، چاپ مجدد کتابی است که نویسنده در سال ۲۰۰۱ تحت عنوان «لحظات متبرک» نوشته است. نویسنده در مقدمه کتاب توضیح میدهد او میخواهد هر كسی كه این كلمات را میخواند نسبت به شگفتی هر سال، هر ماه، هر هفته، هر روز، هر ساعت، هر دقیقه و هر ثانیه زندگیاش هشیار باشد. هر كدام از آنها بخشی از موهبتی بیمانند هستند. هر نفسی كه فرو میدهیم، عشقی است كه خداوند به ما هدیه میكند.
میخواهد از شما دعوت كند که تجربه آن را در زندگی به خود هدیه كنید، زیرا اگر بتوانید زندگی را به عنوان یک گنج لحظه به لحظه تجربه كنید، كل زندگی را جور دیگری خواهید دید. آنگاه شگفتیای را كه خداوند در ساختار كل زندگی بهكار برده است، تشخیص خواهید داد. آرام گرفتن در لحظاتی خاص، به ما امكان میدهد معجزات را ببینیم. و هیچ چیز اعتمادبخشتر از این نیست كه بدانیم یک معجزهگر را در كنار خود داریم.
خداوند به شكل بسیار واقعی، مستقیم و قابل رؤیتی در زندگی ما مداخله میكند. لحظاتی هستند كه رویدادی كوچک یا بزرگ اتفاق میافتد و مسیر زندگی را تغییر میدهد. این کتاب درباره این مداخلههای مهم است.
خواندن کتاب وقتی خدا وارد شود، معجزه می شود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که در زندگی بهدنبال ارامش هستند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب وقتی خدا وارد شود، معجزه می شود
من و پسر ۱۱سالهام در راه رفتن به اردویی در جنوب ایالت، برای قایقسواری در رودخانهی هادسون بودیم. در طول دو ساعت مسافرتمان با اتوموبیل، مطابق معمول داشتیم به كتاب صوتی گفتگو با خدا گوش میكردیم.
در آن بعدازظهر گرم آفتابی در ماه اوت (مرداد) متوجه شدیم كه در طول سفرمان تعداد بسیار زیادی پروانههای ملكه را در حال پرواز دیدیم. در حالی كه خود را پر از نور و عشق احساس میكردیم و با رخوت مشغول قایقسواری بودیم، من در ذهنم حضرت عیسی (ع) را دیدم كه با دستهای گشوده در یك كشتزار ایستاده بود و پروانه زیادی را به سوی خود میخواند. آنها اطاعت امر كردند و جمع شدند، نارنجی، سیاه و زیبا فرود آمدند و شانهها، دستها و سر او را پوشاندند. تصویر بسیار زیبایی بود و دلم را آرام كرد.
در آن لحظه در حالی كه خودم را با خدا یكی احساس میكردم، در خیال مجسم كردم كه خودم هم دارم پروانهها را به همان شیوه به سمت خودم صدا میكنم. این در ذهن من لحظهی بسیار زیبایی بود. دلم میخواست ادامه پیدا كند. دلم میخواست هرگز تمام نشود.
سپس تردیدهای انسانیبه ذهنم نفوذ كردند. فكر كردم، شاید دارم این چیزها را از خودم درمیآورم. همهی این احساسات و مشاهدات، ساخته و پرداختهی تخیلات خودم هستند. احساس بیهودگی كردم. آرزو كردم كاش راهی وجود داشت كه میتوانستم «بدانم» خدا واقعیت دارد و من جزئی از او هستم.
در آن لحظه از خدا تقاضا كردم در آن سفر به من علامتی نشان دهد و خودش را به شكل ملموسی به من آشكار كند. دلم نمیخواست مدت بیشتری منتظر بمانم. دلم میخواست در همان سفر اتفاق بیفتد، همان جا، همان موقع. حتی در موقع دعا كردن از عبارت «همین حالا» استفاده كردم. گفتم: «میخواهم كه همین حالا علامتی دریافت كنم».
آن شب ما در آن جزیره اردو زدیم. صبح روز بعد آفتاب زیبایی بالای رودخانه طلوع كرد. در حالی كه بیدار میشدم، برق شعاع آفتاب روی آب منعكس شد و به چشمهای من تابید. در حالی كه پشت میز پیكنیك نشسته بودم و امواج ساحل را تماشا میكردم، یك پروانهی بزرگ ملكه از وسط زمین و آسمان پیدایش شد، بهسرعت پائین آمد و در مقابل صورت من بالزنان به رقص درآمد. در حالی كه خشكم زده بود، یك بار دور چادری كه پسرم هنوز در آن در خواب بود، پرواز كرد.
من فوراً گفتم: «آه تو چقدر خوشگلی. بیا پیشم!» دستم را دراز كردم و در حالیكه بهتزده تماشایش میكردم، پروانه روی دستم نشست!
حجم
۱۸۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه
حجم
۱۸۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه