دانلود و خرید کتاب همسر پنهان گیل پل ترجمه پگاه منفرد
تصویر جلد کتاب همسر پنهان

کتاب همسر پنهان

نویسنده:گیل پل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۸از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب همسر پنهان

کتاب همسر پنهان نوشتهٔ گیل پل و ترجمهٔ پگاه منفرد و ویراستهٔ مهدی سجودی مقدم است و انتشارات مهراندیش آن را منتشر کرده است. این کتاب سرگذشت تراژیک و مرموز خانوادۀ رومانوف به‌ویژه دختر دوم آن‌ خانواده، تاتیاناست.

درباره کتاب همسر پنهان

سرگذشت خانواده‌های سلطنتی در سرتاسر دنیا همواره مورد توجه مردم بوده است. در این میان، سرگذشت تراژیک و مرموز خانوادۀ رومانوف در میان این سرگذشت‌ها، از همه جذاب‌تر و رازآمیزتر است. مجهول‌بودن سرگذشت این خانواده در مدت زمانی طولانی باعث شکل‌گیری شایعات و داستان‌های زیادی در مورد آن‌ها به خصوص کوچک‌ترین دخترشان آناستازیا شد؛ اما گیل پل در داستان خود، به دختر دوم این خانواده یعنی تاتیانا توجه کرده و با استفاده از جزئیات دقیق تاریخی، داستان عاشقانۀ تأثیرگذاری را در مورد او و یک افسر سواره نظام خلق می‌کند که در عین لذت، جزئیات تاریخی دقیقی را درخصوص آن دوره و شرایط کشور روسیه در اختیار خواننده قرار می‌دهد. ارائۀ جزئیات شخصیتی دقیق در مورد قهرمان داستان به خلق تصویری واضح از او و درک احساسات و شرایطش کمک شایانی کرده است و بر تأثیرگذاری آن می‌افزاید. گره‌زدن این داستان تاریخی با زمان حال و چالش‌های درونی یک زن به دلیل شکست در روابط عاطفی‌اش و پیشبرد هم‌زمان دو داستان در گذشته و حال از دیگر جذابیت‌های این کتاب محسوب می‌شود و آن را درمیان ده رمان عاشقانۀ برتر یو‌اس‌اِی تودی در سال ۲۰۱۶ قرار داده است.

خواندن کتاب همسر پنهان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های تاریخی و زندگی‌نامه‌ای پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب همسر پنهان

دمیتری مالِما از خواب بیدار شده بود و تا حدودی از صدای پچ‌پچ‌ها و نجوای نسیم خنکِ روی صورتش آگاه بود. سردرد شدیدی داشت؛ دردی آزاردهنده در پشت شقیقه‌هایش که با روشنی نور تشدید می‌شد. ناگهان به یاد آورد که در بخش بیمارستان است. او را شب گذشته به آنجا آورده بودند و آخرین چیزی که به یادش می‌آمد، پرستاری بود که به او شربت تریاکِ مخلوط با آب داده بود.

و بعد به یاد پایش افتاد؛ آیا آن شب آن را قطع کرده بودند؟ از زمانی که در خط مقدم مجروح شده بود، با این وحشت زندگی می‌کرد که عفونت ریشه‌دار شود و آن را قطع کنند. چشم‌هایش را باز کرد و روی آرنج‌هایش بلند شد تا بتواند نگاه کند؛ از روی ملافه' شکل هر دو پایش را می‌دید. ملافه را کنار زد و از اینکه دید پای چپش در پانسمان پیچیده شده، اما هنوز به‌طور کامل وجود دارد، به‌شدت خیالش راحت شد. انگشت‌های پایش را تکان داد تا مطمئن شود و دوباره در بالش فرورفت و سعی کرد دردهای مختلف پا، سر و شکمش را نادیده بگیرد.

حداقل دو پا داشت. بدون آن‌ها دیگر نمی‌توانست به کشورش خدمت کند. او را به خانه می‌فرستادند تا با پدرومادرش زندگی کند، موجودی مفلوک که به هیچ دردی نمی‌خورد و با یک پای چوبی لنگ می‌زد.

«شما بیدارید. چیزی برای خوردن میل دارید؟» پرستاری خپل که سایه‌ای از سبیل بر صورت داشت، کنار تختش ایستاده بود و بدون اینکه منتظر پاسخ او بماند، یک قاشق سوپ جو به او داد. معده‌اش متلاطم شد و سرش را برگرداند. پرستار درحالی‌که چند لحظه پیشانی او را با انگشتانی سرد لمس کرد، گفت: «بسیارخوب، بعداً برمی‌گردم.»

چشم‌هایش را بست و در وضعیت نیمه‌خواب قرار گرفت. صداهای اطرافش در بخش را می‌شنید، اما سرش مثل سرب سنگین بود و افکارش تصاویری بود آشفته و درهم: از جنگ، از تیر خوردن و خونریزیِ دوستش مالِویچ در چمنزار، از خواهرهایش و از خانه.

صدای زنگ‌دار خنده‌ای دخترانه را از دورواطراف می‌شنید. به نظر نمی‌رسید که صدای پرستار نه‌چندان زیبایی باشد که قبلاً از او مراقبت می‌کرد. چشم‌هایش را باز کرد و قامت بلند و ظریف دو پرستار جوان را با روسری‌های سفیدِ درخشان و روپوش‌های بلند و ساده دید. اگر برای اولین‌بار در آنجا چشم‌هایش را باز کرده بود، امکان داشت از اینکه مرده بود و فرشته‌ها را می‌دید، وحشت کند.

یکی از فرشته‌ها درحالی‌که به آهستگی به سمت تخت او می‌آمد، گفت: «من شما رو می‌شناسم. شما تو گارد سلطنتی، در کاخ پِترهوف بودین. آیا شما همون کسی نبودین که برای نجات یه سگ تو دریا شیرجه زد؟»

صدایش آهسته و دلنشین بود. وقتی نزدیک‌تر آمد دمیتری ناگهان متوجه شد که او دوشسِ بزرگ، تاتیانا، دختر دوم تزار نیکُلای، است. اگرچه اولگا، خواهر بزرگ، به پدرش شباهت داشت، اما تاتیانا چهرۀ استخوانی نسبتاً شرقی مادرش را به ارث برده بود. با چشم‌هایِ خاکستری ـ بنفش و پرشور به او خیره شده بود و منتظر جواب بود.

دمیتری لبخند زد و گفت: «بله. متأسفانه من بودم. یونیفرمم خراب شد، فرمانده‌م عصبانی بود و اون سگم یه سگ ولگرد بود که خودشو تکوند و بدون حتی یک تشکر دوید و رفت. تعجب می‌کنم که شما در موردش شنیدید، والاحضرت.»




نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۹۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۹۰ صفحه

حجم

۴۹۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۹۰ صفحه

قیمت:
۳۴۳,۰۰۰
تومان