کتاب عشق ورزیدن به چیزهای نه چندان کامل
معرفی کتاب عشق ورزیدن به چیزهای نه چندان کامل
کتاب عشق ورزیدن به چیزهای نهچندان کامل نوشتۀ هیمن سونیم است. در این کتاب کلمات بهگونهای انتخاب شدهاند که شما را غرق تفکر میکنند؛ پس مانند یک رمان با آن برخورد نکنید؛ روی هر جمله تعمق کنید و برایش زمان بگذارید. باشد که این کتاب برای تکتک خوانندگانش ذهنی آرام و تغییراتی در جهت مثبت به ارمغان بیاورد.
درباره کتاب عشق ورزیدن به چیزهای نه چندان کامل
هر فصل این کتاب با توضیحاتی درباره عنوان آن فصل شروع شده، سپس جملههایی کوتاه به پیوست آن آورده شده است؛ جملههایی که هرچند تعداد کلمات زیادی ندارند، اما بار معنایی فراوان دارند، از آن دست جملههایی که انسان را میخکوب میکند و به فکر فرومیبرد. پس از خواندن هر جمله، با خودت فکر میکنی «چقدر جالب! چرا من اینطوری به این موضوع نگاه نکرده بودم؟» از آن دست جملههایی که ارزش دارد چند ساعت یا حتی یک روز برایش وقت بگذاریم، به آن فکر کنیم، تجربههای مشابه خود را با آن مقایسه کنیم و در نهایت، تصمیمی برای تغییر یا تثبیت در نگرش و رفتارمان بگیرند. این جملهها برای نویسنده پر بود از درسهایی مهم و تصمیماتی برای تغییر. گرچه ممکن است در مواردی هم با نویسنده کاملاً موافق نباشیم، اما شنیدن کلامی مخالف، نهتنها انسان را با نگرش متفاوت دیگر افراد آشنا میسازد، بلکه او را به اندیشهها و عملکردهایش آگاهتر میکند و گاهی در تأیید آنچه میاندیشد به او کمک میکند. اینها همهوهمه انگیزههایی بود برای اشتراکگذاری این کلمات و جملات با شما.
خواندن کتاب عشق ورزیدن به چیزهای نه چندان کامل را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
کتاب با این سؤال شروع میشود: «چگونه خود را در این دنیای پر از کشمکش شتابان بهسوی کمال، بپذیریم؟» اگر شما هم از آن دسته افرادی هستید که همواره به دنبال بهترین بودن هستید، اگر بهندرت از خودتان حس رضایت دارید، اگر نیاز به کمی آرامش و استراحت ذهنی دارید، این کتاب برای شما نوشته شده است.
بخشهایی از کتاب عشق ورزیدن به چیزهای نه چندان کامل
خود من هم در کودکی بسیار بردبار و درونگرا بودم و در نتیجه، معمولاً بهخاطر «خوب» بودن تحسین میشدم؛ پسر خوبی که هیچ مشکلی برای پدر و مادرش ایجاد نمیکرد و دانشآموز خوبی که به حرف معلمانش گوش میداد. همه آنچه آموخته بودم این بود که این «خوب» بودن خوب است، اما در زمان فارغالتحصیلی از مدرسه احساس کردم شاید این همیشه «خوب» بودن مشکلاتی را هم به دنبال داشته باشد. در کارهای گروهی با افرادی که از من باهوشتر بودند یا شخصیتهای بذاته قویتر از من داشتند، دریافتم که تمام وظایفی که دیگران از پذیرفتن آنها شانه خالی میکردند، به من سپرده میشود. عادت کرده بودم به خودم بگویم خوب است که «خوب» باشی، اما با گذر زمان همین مسئله باعث ایجاد استرس در من میشد. در نهایت، وقتی دل به دریا زدم و تمام حرفهایم را صادقانه با دوست قدیمیام که اتفاقاً به همین مسئله مبتلا بود در میان گذاشتم، او این نصیحت را به من کرد: «اول با خودت خوب باش، بعد با دیگران.» با این جمله گویا جرقهای در من زده شد. دقیقاً تا همان لحظه، من تنها نگران آن چیزی بودم که دیگران درباره من فکر میکردند. حتی یکبار هم به فکر مراقبت از خودم و نیز دوست داشتن خودم نبودم. معمولاً زمانی که میگوییم کسی «خوب» است، منظورمان این است که آن فرد خواستههای دیگران را برآورده میکند و به نظر خودش اهمیتی نمیدهد. به بیان دیگر، آن دسته از افرادی که خواستههای خود را بهخاطر خواستههای دیگران سرکوب میکنند، همانهایی هستند که ما آنها را آدمهای «خوب» میشناسیم. اگر فردی همیشه به حرف من گوش دهد و تمام نظرات مرا به کار گیرد، طبیعتاً آن شخص دلخواه من است و من او را فردی خوب میشناسم. گاهی نیز کلمه «خوب» به فردی اطلاق میشود که بسیار به دیگران فکر میکند تا شاید از این راه بتواند خواستههای خودش را نیز ابراز کند.
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
نظرات کاربران
واقعا این کتاب رو دوست داشتم. گاهی وقتا ما لازم نداریم از طریق کتاب خوندن لزوما یه مهارت یاد بگیریم یا بخوایم بصورت خیلی تخصصی بهش نگاه کنیم. بعضی وقتا، با وجود اینکه خودمون خیلی چیزها رو میدونیم، لازم داریم