کتاب آتش به اختیار
معرفی کتاب آتش به اختیار
کتاب الکترونیکی «آتش به اختیار» نوشتهٔ محمدرضا بایرامی در انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است. این کتاب رمانی با موضوع دفاع مقدس است. آتش به اختيار يک اصطلاح جنگی است كه ديدهبانها به كار میبرند و از آن بوی جنگ سنگين میآيد. وقتی گفته میشود آتش به اختيار، يعنی هرجا را كه زديد، زديد و همه جا هدف است. از سوی ديگر، میتواند نشانه آشفتگی و بههم ريختگی باشد و شدت يک جنگ را نشان دهد.
درباره کتاب آتش به اختیار
عدهای سرباز، بعد از یک عملیات سنگین راه خود را گم کردهاند و در پی نجات خود و پیدا کردن راه هستند، اما هرگز راهی پیدا نمیشود. تشنگی یکی یکی آنها را از پا میاندازد و خط محاصره عراقیها آنها را تهدید میکند. داستان از ذهن سربازی روایت میشود که نویسندهای است ناکام و یک وقتی خیلی دوست داشته است که خاطرات با شکوه و قدیمی اجدادش را بنویسد، شکوهی که دیگر هیچ نشانی در آن باقی نمانده است. در همآمیختگی گذشته و حال و عدم رعایت زمان خطی و نگاه کاملاً متفاوت به پدیدهای به نام جنگ تحمیلی، از ویژگیهای این اثر است.
درباره محمدرضا بایرامی
محمدرضا بایرامی به سال ۱۳۴۰ در اردبیل متولد شد. بایرامی با کتاب کوه مرا صدا زد از قصههای سبلان توانست جایزه خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوییس و نیز جایزه کتاب سال سوییس را از آن خود کند. وی در حال حاضر رئیس خانه داستان ایران است. بایرامی بابت نگارش رمانِ لمیزرع، جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را کسب کرد.
کتاب آتش به اختیار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای دفاع مقدس پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب آتش به اختیار
گفت سوار شو! و طوری گفت که انگار بخشی ـ یا در واقع بخش کوچکی ـ از کارش هم همین است که سربازانی مثل او را ببرد جلو، کاری که بارها و بارها کرده، کاری که از فرط تکرار هر گونه علاقه یا حتّی کنجکاوی را از او گرفته و برای همین هم حق دارد طوری با او رفتار کند که با یک شیء بیجان، یعنی طوری او را ببرد که نامهها را... امّا آخر چرا؟ مگر او خودش سرباز نبود؟ گیریم که کمی ارشدتر یا آشخورتر! چه فرقی میکرد؟ و آیا دلیل دیگری داشت؟ مثلاً مرکز پیامی بودن، یعنی نشان دادن اینکه همه چشم به راهش هستند و تا نیاید کسی نمیتواند از کسی خبر بگیرد؛ یعنی مهم بودن یا مرکز توجه بودن یا... فکر کرد باید پوزش را زد. و سیگاری از جیبش درآورد، سومری که بچهها به عنوان خداحافظی داده بودند، و گویی بهترین هدیهای که سربازی میتوانست به سرباز دیگری بدهد؛ هدیهای که با دود کردن هر نخش ـ و شاید بشود گفت در میان دود هر نخش ـ میشد خاطرات پراکندهای را مرور کرد، خاطراتی با افراد مختلف که شاید دیگر تا آخر عمر نمیدیدشان، یا نمیتوانست ببیندشان مگر اینکه حادثهای پیش میآمد، مثلاً در اولین شهر پشت جبهه به هم میرسیدند یا در صلواتی یا قطار ـ قطار مرخصی، قطاری که وقتی از زیاد نشستن در آن خسته میشوی، از کوپهات بیرون میزنی و به همهجا سرک میکشی تا شاید آشنایی یا دوستی پیدا کنی، کسی که یک وقت با هم بودهاید و حالا هم میتوانید با هم راه را کوتاه کنید به گپی یا دود کردن سیگاری ـ هم دیگر را میدیدند در حالی که اصلاً انتظارش را نداشتند و آنوقت شروع میشد... امّا حالا برای بهخاطر آوردن چیزی نبود که میکشید.
حجم
۱۷۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه
حجم
۱۷۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه