کتاب کارمیلا
معرفی کتاب کارمیلا
رمان کارمیلا نوشتهٔ شریدان لوفانو و ترجمهٔ محمود گودرزی است. نشر برج این رمان کهن را منتشر کرده است؛ با شخصیتی که نخستین زنِ خونآشام تاریخ ادبیات جهان است.
درباره کتاب کارمیلا
کارمیلا نام یکی از شخصیتهای خونآشام در ادبیات جهان است. این شخصیت برخلاف دراکولا، یک زن است و البته رمان «دراکولا» نوشتهٔ «برام استوکر»، پس از «کارمیلا» نوشته و منتشر شد؛ به همین دلیل برخی عقیده دارند که برام استوکر در نوشتن «دراکولا» از شریدان لوفانو تأثیر گرفته است. «کارمیلا» با استفاده از برخی پدیدههای ماوراءالطبیعه و بهرهگیری هوشمندانه از خرافههای مردم انگلستان و اروپا نوشته شده است. نویسندهٔ ایرلندی این رمان، این اثر را در سال ۱۸۶۴ میلادی منتشر کرد؛ اثری که موجب تولد ژانر وحشت در ادبیات و بعدها در سینما شد. کارمیلا اشرافزادهای نفرینشده است که به کارِ خونآشامی اشتغال دارد. او ظاهر یک دختر جوان زیبا را دارد که زیبایی و معصومیتش، جذاب و گیرا است. دندانهای نیش او نه بهاندازهای که خیلی مشهود باشند، اما تا حد مشخصی تیز هستند تا نیمهشب بتواند آنها را در سینهٔ قربانی فرو برده و از خونش تغذیه کند. کارمیلا گاه بهطور ناگهانی غیب شده و بعد از مدتی مانند یک نیمروز یا یک روز، دوباره در محل غیبشدنش دیده میشود. او با شنیدن حرفهای مذهبی یا سرودهای کلیسایی روی ترش میکند و خواستار ترک محل میشود. کارمیلا از مسائل دینی و سرودهای مسیحی خوشش نمیآید و از نمادهایی همچون صلیب واهمه دارد؛ یعنی همان روحیاتی که در دراکولا هم با آنها آشنا شدهایم. کارمیلا برای جذب قربانی، مدتها زمان صرف میکند تا به او نزدیک شود و محبت بسیاری را خرج او میکند. این محبت دیوانهوار و بسیار شدید است!
نکتهٔ مهم دربارهٔ رمان کارمیلا، زمانی است که در آن متولد شده است؛ سالهایی که اروپا قرون وسطی را پشت سر گذاشته بود. نویسندهٔ اثر، رمانش را با رسوب باورهای خرافی باقیمانده از آن دوره نوشته است؛ در قرون وسطی که باورهای افراطی مسیحی گاه زندگیها را تنگ و تار و سخت کرده بود و تعداد زیادی از انسانها و زنها بهجرم جادوگری و ارتباط با نیروهای اهریمنی سوزانده شدند. مردمان اروپا در قرون وسطی خرافاتی دربارهٔ خونآشامها ساخته بودند؛ از جمله اینکه شبها از گور برمیخیزند و بهسراغ قربانیانشان میآیند تا خونشان را بخورند. آنها روز را خوابیده و شب را بیدارند و حتماً با توسل به طلسمهایی مقدس باید آنها را تاراند. جالب است که صحبتکردن دربارهٔ شخصیتهایی از این دست، هرچند بدانیم خیالی هستند، موجب تولید تصاویری از آنها در ذهن میشود. شریدان لوفانو و نویسندگانی که پس از او در راه تولید آثار ژانر وحشت قدم گذاشتند، با اطلاع از روحیهٔ تصویرسازیِ ذهن انسان و با اتکا به آن، دست به تولید اثر زدند و راهی را طی کردند که ادامهاش، امروز به تولید آثار مکتوب و سینمایی موردتوجه شده است.
کتاب کارمیلا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به خوانندگان شجاعی که به رمانهای ژانر وحشت و فضاهای گوتیک علاقهمند هستند، پیشنهاد میکنیم رمان کارمیلا را از دست ندهند.
درباره شریدان لوفانو
شریدان لوفانو (۱۸۷۳ - ۱۸۱۴) با نام کامل «جوزف شریدن لی فانو» ملقب به «شاهزادهٔ نامرئی»، روزنامهنگار و نویسندهای ایرلندی در سبک گوتیک و خالق داستان «روح ویکتوریایی» بود. رمان خونآشام او با نام «کارمیلا» منجر به تعریف ژانر وحشت شد و احتمالاً بر «برام استاکر» در نوشتن رمان مشهور «دراکولا» تأثیرگذار بود. این نویسنده در خانوادهای قدیمی در دوبلین متولد شد و در کالج ترینیتی رشتهٔ حقوق خواند. پس از آنکه وکیل شد، در سال ۱۸۳۹ شغلش را ترک کرد و به روزنامهنگاری روی آورد. با انتشار داستانهایی پیرامون دنیای ماوراءالطبیعه در روزنامهٔ «پورسل پِیپیرز»، مهارت خود را در این زمینه به نمایش گذاشت. بین سالهای ۱۸۴۵ تا ۱۸۷۳ چهارده رمان منتشر کرد که از میان آنها «عمو سایلس» و «خانهٔ کنار قبرستان» شهرت بیشتری یافتهاند. علاوهبر اینها، داستانهای کوتاه بسیاری با موضوع اشباح برای «دوبلین یونیورسیتی مگزین» نوشت که از سال ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۹ سردبیریاش را بر عهده داشت. بین این داستانها میتوان به داستان بلند «کارمیلا» اشاره کرد که سبب رواج مضمون خونآشام مؤنث در ادبیات شد. شریدان لوفانو اگرچه در خلق رمانهای تاریخی تجربههایی دارد، عمدهٔ شهرتش را مرهون آثار گوتیکی است که تأثیرشان همچنان در ادبیات و سینما حس میشود. داستانهای اشباح از «ام. آر. جیمز» و «دراکولا»ی «برام استوکر» از وامداران نوشتههای شریدان لوفانو هستند.
بخشی از کتاب کارمیلا
«با نگاهْ خود کالسکه و ملازمانش را دنبال کردیم تا اینکه بهسرعت در جنگل مهآلود از نظرها غایب شدند و صدای سُمها و چرخها در هوای ساکت شب بهتدریج محو شد.
چیزی نماند تا به ما اطمینان بدهد که این ماجرا توهمی آنی نبوده، مگر دختر جوان که همان دم چشمهایش را گشود. نمیتوانستم ببینم، چون صورتش را از من برگردانده بود، اما سرش را بلند کرد، گویا به اطرافش مینگریست و شنیدم صدایی دلنشین با لحنی گلهآمیز پرسید: «مامان کجاست؟»
مادام پرودونِ نیکسیرتِ ما با لحنی پرمهر جواب داد و عباراتی اطمینانبخش افزود تا خیالش را راحت کند.
سپس شنیدم که دختر پرسید: «من کجایم؟ اینجا کجاست؟» و بعد از آن گفت: «کالسکه را نمیبینم؛ ماتسکا کجاست؟»
مادام تا جایی که سؤالهایش را میفهمید به آنها جواب داد و دختر جوان رفتهرفته به یاد آورد چگونه آن سانحه رخ داد و خوشحال بود که میشنید کسی درون کالسکه یا در ملازمت آن آسیب ندیده؛ وقتی فهمید که مادرش او را تا زمان بازگشت خود، حدود سه ماه بعد، آنجا گذاشته، اشک از دیدگانش جاری شد.
من هم میخواستم واژگان تسلّیبخشم را به حرفهای مادام پرودون اضافه کنم که مادمازل دو لافونتن دستش را روی بازویم گذاشت و گفت: «نزدیک نشو، در وضعیت فعلی هر بار فقط میتواند با یکنفر گفتوگو کند؛ کمی هیجان ممکن است او را از پا دربیاورد.»
اندیشیدم همینکه در راحت و آسایشِ بستر قرار بگیرد، زود میروم به اتاقش و او را میبینم.
در این اثنا پدرم خدمتکاری با اسب روانه کرده بود تا پزشک را بیاورد که در دوفرسنگی آنجا زندگی میکرد و اتاقخوابی برای پذیرایی از دختر جوان آماده میشد.
غریبه اکنون برخاست و با تکیه به دست مادام، آهسته از روی پل متحرک رد شد و از دروازهی قلعه گذشت.
در سرسرا خدمتکاران منتظر بودند تا از او استقبال کنند و بلافاصله او را به اتاقش هدایت کردند. اتاقی که ما اغلب در آن مینشستیم و اتاق پذیراییمان محسوب میشد اتاقی است دراز با چهار پنجره که رو به گودال آب و پل متحرک و بر فراز منظرهی جنگلی باز میشدند که توصیف کردهام.»
حجم
۱۱۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۱۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
نظرات کاربران
داستان راجعبه «کنتس میرکالا کارنشتاین» هست که یه خون آشام زنه. -فکر میکنم اولین خونآشام زن تاریخ. . روند داستان سریعه و منتظرتون نمیذاره. قلم نویسنده و ترجمه واقعا خوبه. . من از خوندنش لذت بردم مخصوصا نیمه اول کتاب، اما نیمه دوم بیشتر
کتاب خوبیه... توصیفات خیلی ترسناک و خوفناکی داره که قشنگ فضاسازی رو به حد اعلا میرسونه... ترجمه اش هم خیلی خوبه... داستان هم ریتم تندی داره و اصلا کسل کننده یا حوصله سربر نیست. نویسنده این کتاب رو بعد از فوت
به دوستانی که اهل داستانهای ترسناک هستن توصیه می کنم به این کتاب، به چشم مادر داستانهای خون آشام ها نگاه کنن. چون اصلا ترسناک نیست ولی ایده جالبی داره. ساده و روان نوشته شده و البته کوتاه. اما خوندنش
4️⃣5️⃣ کتاب کوتاه و جذابی بود باید در نظر گرفت که کتاب بخشی از زندگی کنتس رو نشون میده و تاریخ نگارش کتاب بسیار قدیمیه بنظر من اصلا ترسناک نبود در کل برای یک بار خواندن توصیه میکنم اما جوری نیست که بخوای دوباره
هیچوقت نه رمان دوست داشتم نه فیلمهای خونآشامی.اما این کتاب لعنتی چهقدر جذاب بود.فضاسازی جذاب گوتیک به همراه شخصیت خونآشامی دختری جوان که قربانیهاشو تو دخترا انتخاب میکنه و با تب و تابی عاشقانه تا قطره آخر خونشون رو میگیره
ژانر گوتیک داره و خوندنش خیلی جذابه چون حین داستان کنجکاوی مخاطب رو تحریک میکنه. به افرادی که ژانر فانتزی رو دنبال میکنند پیشنهادش میکنم.
داستان جذابی هست ولی اشتباه چاپی و غلط املایی زیاد داره بعضی خط ها قابل خواندن نیست و بعضی صفحات نیست. اگر کامل باشه کتاب خواندی ای است.
لذت بردم. متن روان و خوبی داشت.
شاید خیلی از ماها فیلم های تخیلی زیادی راجب خون آشام ها دیده باشیم اما کمتر پیش اومده که راجبشون کتاب ترسناک بخونیم درحالیکه کتاب، چون به آدم اختیار عمل بیشتری برای تخیل میده، میتونه از فیلم ترسناک تر هم
رمان کوتاه و خوبی بود لذت بردم