بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کارمیلا | طاقچه
تصویر جلد کتاب کارمیلا

بریده‌هایی از کتاب کارمیلا

انتشارات:نشر برج
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۱۵۱ رأی
۳٫۵
(۱۵۱)
«من عاشق هیچ‌کس نبوده‌ام و هرگز نخواهم بود، مگر اینکه عاشق تو شوم.»
miracle
اما عشق همیشه امری خودخواهانه است؛ هرچه‌شدیدتر، خودخواهانه‌تر.
miracle
ما در دستان خداوندیم: بدون اذن او هیچ اتفاقی نمی‌افتد و برای کسانی که به او عشق می‌ورزند همه‌چیز به خوبی و خوشی تمام خواهد شد. او آفریدگار وفادار ماست؛ او همه‌مان را آفریده و از ما مراقبت خواهد کرد.
fatima
پرسید: «چرا باور نکنم؟» با کج‌خلقی جواب داد: «چون شما فقط به چیزی اعتقاد دارید که با پیش‌داوری‌ها و اوهامتان هم‌خوانی داشته باشد.
محمد مهدی ابوالکلام
حس می‌کنم بلایی عظیم روی سرمان معلّق است.
vaa_yu
اگر زمانی دیگر یا مسئله‌ای دیگر بود، چه‌بسا آن نامه باعث می‌شد مسخره‌اش کنم، اما وقتی تمام روش‌های مرسوم با شکست مواجه می‌شوند و جان عزیزی در خطر است، مردم برای یافتن آخرین فرصت به چه شارلاتان‌بازی‌ها که پناه نمی‌برند!
miracle
گیسوانی حیرت‌انگیز داشت و وقتی دور شانه‌هایش می‌افتاد هرگز مویی این‌چنین انبوه و باشکوه و دراز ندیده بودم؛ اغلب دست‌هایم را زیرشان گذاشته‌ام و حیرت‌زده به سنگینی‌شان خندیده‌ام. موهایی زیبا، ظریف و نرم بودند، به‌رنگ قهوه‌ای بسیار تیره و پررنگ و آغشته به طلایی. عاشق این بودم که بگذارم فروبریزند، با وزن خود پایین بیفتند؛ زمانی که در اتاق خود به صندلی‌اش لم می‌داد و با صدای ملیح و آرامش سخن می‌گفت و من زلف‌هایش را تا می‌زدم و می‌بافتم و می‌پراکندم و با آن‌ها بازی می‌کردم. خداوندا! ای کاش همه‌چیز را می‌دانستم!
Juror #8
اما عشق همیشه امری خودخواهانه است؛
ghaem ghh
همان طور که من به‌سوی شما جلب می‌شوم، نمی‌دانم آیا شما هم حس می‌کنید که به‌طرزی غریب به‌سوی من جلب می‌شوید یا نه؛ من هرگز دوستی نداشته‌ام... آیا اکنون دوستی پیدا خواهم کرد؟»
Juror #8
خب، حقیقت این است که من حسی وصف‌ناپذیر به آن غریبه‌ی خوش‌سیما داشتم. همان طور که او می‌گفت، حس می‌کردم «به‌سمتش جلب می‌شوم»، اما نوعی انزجار هم بود، البته در این احساس مبهم حس جاذبه چیرگی بسیار داشت. آن دختر مرا مسحور و شیفته‌ی خود کرد؛ او بسیار زیبا و به‌طرزی وصف‌ناپذیر جذاب بود.
Juror #8
همه می‌دانند که وقتی ماه با نوری این‌چنین شدید می‌تابد نشان از فعالیت روحانی خاصی دارد.
m_royaei
رؤیاها از دیوارهای سنگی می‌گذرند، اتاق‌های تاریک را روشن، یا اتاق‌های روشن را تیره می‌کنند و اشخاص موجود در این رؤیاها هروقت بخواهند وارد یا خارج می‌شوند و به ریش قفل‌سازان می‌خندند. من آن شب خوابی دیدم که آغاز دردی بسیار عجیب بود.
m_royaei
بر این باورم که در تمام زندگی‌ها، برخی صحنه‌های عاطفی وجود دارد که مبهم‌تر و کدرتر از تمام اتفاقات دیگر در خاطرمان مانده، صحنه‌هایی که در آن‌ها عواطفمان به وحشیانه‌ترین و هول‌انگیزترین شکل ممکن انگیخته شده‌است.
Juror #8
دکتر لبخند می‌زد و همان طور که سرش را تکان می‌داد، در جواب گفت: «به‌هرحال، زندگی و مرگ وضعیت‌هایی رازآلودند و ما درباره‌ی سرچشمه‌های آن‌ها اطلاعات چندانی نداریم.»
Juror #8
گهگاه هیجانی پرتلاطم را تجربه می‌کردم که لذت‌بخش بود، آمیخته با حسی مبهم از ترس و انزجار.
Juror #8
اگر قلب عزیزت زخمی شده، از قلب وحشی من نیز همراه قلب تو خون می‌ریزد.
Sara🌚
«عزیزم! عزیزم! من در تو زنده‌ام و تو به‌خاطر من می‌میری، خیلی دوستت دارم.»
نگآرا
«به‌راستی نمی‌دانم چرا این‌چنین غمینم. ملولم می‌کند: می‌گویید شما را ملول می‌کند؛ اما چطور به آن مبتلا شدم-گرفتارش شدم.
artemis
دلم می‌خواست خود را از این بغل‌کردن‌های احمقانه بیرون بکشم، که باید اعتراف کنم به‌ندرت اتفاق می‌افتاد، اما به‌نظر می‌رسید توان این کار را ندارم. واژگانی که زمزمه می‌کرد به گوشم لالایی می‌آمدند و مقاومتم را تا حد خلسه‌کاهش می‌دادند و انگار فقط زمانی از این خلسه بیرون می‌آمدم که او دست‌هایش را از من دور می‌کرد.
Juror #8
رؤیاها از دیوارهای سنگی می‌گذرند، اتاق‌های تاریک را روشن، یا اتاق‌های روشن را تیره می‌کنند و اشخاص موجود در این رؤیاها هروقت بخواهند وارد یا خارج می‌شوند و به ریش قفل‌سازان می‌خندند.
خانی
اغلب می‌پرسیدم: «ما با هم نسبتی داریم؟ معنی این کارها چیست؟ شاید من تو را به یاد کسی می‌اندازم که دوستش داری، اما نباید این‌کار را کنی، از آن نفرت دارم؛ من تو را نمی‌شناسم؛ وقتی این‌طور نگاه می‌کنی و این‌طور حرف می‌زنی خودم را هم نمی‌شناسم.»
Juror #8
میان این لحظات عاشقانه، فواصلی طولانی از اتفاقات عادی، شادی و افسردگی ملال‌آمیز بود که طی آن‌ها جز اینکه می‌دیدم با نگاه‌هایی آکنده از آتشی حزن‌آلود دنبالم می‌کند، گاه چه‌بسا برایش هیچ اهمیتی نداشتم.
Juror #8
«من عاشق هیچ‌کس نبوده‌ام و هرگز نخواهم بود، مگر اینکه عاشق تو شوم.»
نگآرا
«عزیزترینم! قلب کوچکت جریحه‌دار شده؛ فکر نکن بی‌رحمم، چون از قانون عدول‌ناپذیر قوت و ضعف خود پیروی می‌کنم؛ اگر قلب عزیزت زخمی شده، از قلب وحشی من نیز همراه قلب تو خون می‌ریزد. در خلسه‌ی حقارتی بی‌اندازه‌ام، با زندگیِ گرم توست که زندگی می‌کنم و تو- با مرگی دلپذیر- در زندگی من خواهی مرد. کاری از دست من برنمی‌آید؛ همان طور که به تو نزدیک می‌شوم، تو به‌نوبه‌ی خود به دیگران نزدیک خواهی شد و خلسه‌ی این بی‌رحمی را خواهی آموخت که با تمام این اوصاف، خود عشق است؛ پس تا مدتی نخواه چیزی بیشتر درباره‌ی من و یا وابستگانم بدانی، بلکه با تمام روحیه‌ی عاشقانه‌ات به من اعتماد کن.»
کاربر ۲۵۲۴۱۳۸
چیزی تماشایی‌تر یا دورافتاده‌تر از اینجا وجود ندارد. ملکْ روی بلندی کوچکی میان جنگلی برپا شده. جاده، بسیار قدیمی و باریک، از مقابل پلِ متحرکش می‌گذرد، که تا عمر داشته‌ام هرگز برداشته نشده، و گودال آب اطرافِ قلعه مملو از تیرهای چوبی است و قوهای بسیاری در آن شنا می‌کنند و ناوگان‌هایی سفید از گل‌های نیلوفر آبی، در سطحش شناورند.
کاربر ۷۸۵۰۰۷۰
اما کنجکاویْ حسی بی‌قرار و سرکش است
Hypo
از مردن می‌ترسی؟ - بله، همه می‌ترسند. - اما مردن مثل دو عاشق... با هم مردن، تا بعد بتوان با هم زندگی کرد... دخترها مادامی که در این دنیا زندگی می‌کنند کرم پروانه‌اند، تا سرانجام تابستان فرابرسد و پروانه شوند و در این فاصله، کرم‌ها و نوزادهای حشره وجود دارند، نمی‌بینی؟ هریک با گرایش‌ها، نیازها و ساختار خود. این چیزی است که موسیو بوفُن در کتاب بزرگی که در اتاق مجاور است، نوشته.
Juror #8
«تو مال منی، مال من خواهی شد، من و تو تا ابد یکی می‌شویم.»
نگآرا
اما بر این باورم که در تمام زندگی‌ها، برخی صحنه‌های عاطفی وجود دارد که مبهم‌تر و کدرتر از تمام اتفاقات دیگر در خاطرمان مانده، صحنه‌هایی که در آن‌ها عواطفمان به وحشیانه‌ترین و هول‌انگیزترین شکل ممکن انگیخته شده‌است.
ناپلئون
«چون شما فقط به چیزی اعتقاد دارید که با پیش‌داوری‌ها و اوهامتان هم‌خوانی داشته باشد.
سایه_روشن

حجم

۱۱۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۱۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۲۲,۵۰۰
تومان