کتاب نغمه ای در روزگار گرگ ها
معرفی کتاب نغمه ای در روزگار گرگ ها
کتاب نغمه ای در روزگار گرگ ها نوشته کمال السید است که با ترجمه حسین سیدی منتشر شده است. کتاب نغمه ای در روزگار گرگ ها به روایتی نو از زندگی و زمانه امام جواد (ع) میپردازد.
درباره کتاب روایتی نو از زندگی و زمانه امام جواد (ع)
در روزگار خلیفهای که برادرش را کشته است دزدان، به ظاهر فریبی، لباس پاره گدایان بر تن میکنند. سارقانی دیگر، خرقه و تنپوش صوفیان و دراویش میپوشند. صدهزار یا بیشتر از چنین مردمان، در بغداد ـ این پایتخت شرق ـ تبهکاری پیشه کردهاند. سربازان همچنین در جست و جوی ابنشکله (عموی خلیفه) هستند. ضایعه ربودن دختران هر روز افزون میشود. و اوضاع نابسامان است. این کتاب روایت این دوران از تاریخ اسلام است. داستانی جذاب با ترجمهای متفاوت که خواننده را با خود به قلب تاریخ تشیع میبرد تا روایت متفاوتی را بخواند.
خواندن کتاب روایتی نو از زندگی و زمانه امام جواد (ع) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به زندگی امامان بزرگوار شیعه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روایتی نو از زندگی و زمانه امام جواد (ع)
سخن گفتن کودک در گهواره، جز معجزه، چه میتواند باشد؟
کودک در گهواره، غنچهای است نوشکفته بر طرْف زندگی.
آفریدگار، رازهایش را در وی به امانت نهاده و عشق او را در دلِ مادرش افکنده است.
هرگاه گرسنه شود، میگرید؛ با گریستن، آغوشی گرم و مهربان و شیری گوارا مییابد و به مهری که بهرهای است از محبّت آفریدگار، دست مییازد.
کودکی که در مهد سخن بگوید و آن چه مردم به آن عادت کردهاند، بر لبانش بشکفد، آیتِ خداوندی است؛ چه رسد به آن که با فرزانگی لب گشاید و پردههای تیره و تار از برابر اندیشههای آدمی یک سو زند؛ بیتردید سخنانش کلام خداوند است؛ پرودگاری که در لا به لای لحن دلکش نوزاد، نوازشی روحبخش و روحانی نهفته است.
در چنین زمانهای که هر چیز سیری طبیعی دارد، کودکی به سخن درآمد که «محمّد» نامیده بودندش. و ترنّم واژگان گرم بیانش، معجزه و کرامت انسانی بود که با آسمان ارتباط داشت. وقتی پدرش در توس غریبانه به خاک افتاد، کسی از مردمان مدینه آگاه نشد؛ روزها طول میکشید تا چاپاری خبری آورد.
لحظهای که پدرش چشم از جهان فروبست، نوری در نهاد وی تابیدن گرفت و حقیقتهای بزرگی در ژرفایش شعلهور گردید. اندوه تلخی بر لبانش نقش بست؛ گویی ابرهای اشک در چشمانش به باریدن نشستند. آن گاه عیسیدم، کنیزک منزل را فرمود:
ـ اهل خانه را بگو تا خاک ماتم به سر کنند؟
ـ خاک ماتم؟! در سوگ که؟
ـ در سوگ بهترین و والاترین انسانِ زمین.
... غم بر دهکده صریا چیره شد. سخن کودک، آتشی جانگزا در جان اهالی زده بود؛ او یاوه نمیگوید؛ بیم خطری میرود. آن شب، کنیزکی که دایه او بود، گفت:
ـ در تمام عمرم پسری چون او ندیدهام. هماره کودکی اندیشمند است. روزی در نگاه ژرفناکش خیره شدم؛ گفتم: شما را چنان پیران، غرق بحر تفکر میبینم؟ پاسخ داد: عیسای کودک چون بیمار میشد، به مادر میگفت چه دارویی به او بدهد تا بهبود یابد. مادر آن دارو مهیا میکرد؛ امّا هنگام خوراندن، عیسی میگریست.
مادر میگفت: عزیز مادر! دارویی است که خود گفتی.
مسیح پاسخ میداد: دستور، دستور پیامبری است؛ امّا سرشت، سرشت کودکی است!
چند روزی گذشت ... قاصد غم پدیدار شد؛ پیغامهای دلازار، چون زاغهای سیهفام، آسمان مراد را تسخیر کرده بودند.
ستارهای بر خاک توس افتاده بود که زمانی در آسمان جهان دُرفشانی میکرد؛ امّا اینک، ستاره دیگر طلوع کرده بود. اینجا ـ در دهکده صریا، نزدیک شهر مدینه ـ نهمین ستاره میدرخشد و در این زمانه پُرآشوب، در آرامش غنوده است.
حجم
۱۱۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۱۱۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه