کتاب رهیده
معرفی کتاب رهیده
کتاب رهیده نوشته گروهی از نویسندگان است. این کتاب هجده روایت از افراد مختلف است که درباره روضههای تاثیرگذار بر زندگیشان داستانی واقعی را روایت میکنند.
درباره کتاب رهیده
رهیده روایت جستوجوگران سرگردان و لرزان است. دورترهایی که میخواهند جلوتر بیایند، دستشان برسد به یک مفهوم، و مضمونی را زیارت کنند. روایت روحهای ناآرامی که تکرار و عادت اقناعشان نمیکند و میخواهند خودشان آن آزادگی را لمس کنند. رهیده روایت آنها است که از مسیر گزارش صادقانهٔ احوالشان میخواهند به رهایی لایزال حضرتش نزدیکتر شوند.
رهیده کتاب چهارم از مجموعهٔ کاشوب است. مجموعهای که بنا دارد اگر خدا بخواهد هر سال از منظری نو و زاویهٔ دید آدمهایی دیگر به حالوهوای امروز ما و روضههایمان نگاه کند. در کتاب رهیده، هجده نفر از تجربههایی نوشتهاند که در دل سنت عزا و در همین کوچهها و تکیهها شکل گرفتهاند و دریافت و برداشتی تازه با خود آوردهاند. گردآورنده امیدوار است این روایتها هم در کنار شعرها و نوحهها در درگاه این واقعهٔ بزرگ عاشورا پذیرفته شود.
لطفِ روایت این نویسندگان به شرحِ دقیقِ مسیر جستجو است. آنها با این محبت درونی راهی طی کردهاند، با این ارادت، اتفاقی برایشان افتاده و با این دلبستگی از پسِ تلاطمی برآمدهاند.
خواندن کتاب رهیده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به سالار شهدا امام حسین (ع) پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رهیده
روایت اول: طاهره ابوفاضلی
درِ حیاط باز بود. سه روز آخر دههٔ اول، درِ بیشتر خانههای محل باز است. مثل یک جور رسم. از این رسمها که کسی کاری به کارش ندارد و خودش نرمنرم میآید جا خوش میکند وسط زندگی. این هم یک جورش است. انگار که خانهها آغوش گشوده باشند برای هم، برای همه؛ که هر کس سرش را بگذارد درگاهِ شانهٔ آن یکی و از خود عاشورا تا همین دیروز، غم به غم و مصیبت به مصیبت گریه کند. یکی میگفت اینجا، توی این محل، کسی چیزی ندارد که دزد بزند و برای همین درها باز است. نداری همینطوری است. داراها هر کاری بکنند هزار فلسفه دارد و فلسفهاش را توی کتابها مینویسند. ندارها اما همه چیزشان به حسابِ نداری است. نمیدانم، به هر حال در خانهها باز است. همهشان نه، بیشترشان.
صدای هر دستهای که از دور بیاید و «یا حسین» ش جوری در هوا بپیچد که یعنی سمت خانههای یک راسته روانه است، بزرگ و کوچک جمع میشوند دم در. بعد که صدا نزدیکتر شود و دسته برسد، اهالی خانه و زنجیرزنهای دسته و پیادههای دنبالش جوری کنار هم میایستند و جوری توی چشمهای هم زار میزنند که آدم نمیفهمد اهل خانه برای دلداری دسته آمدهاند یا برعکس؟ بعضیها دم خانهشان صندلی میگذارند. بعضیها قالی و پتو پهن میکنند. دسته که بایستد و دم بگیرد، پیادهها میآیند مینشینند روی صندلیها و قالیها و پتوها و غریبه و آشنا یکی میشوند. من هیچوقت توی این محل خانه نداشتم که بخواهم درش را باز بگذارم. هر سال روی یکی از همین قالیها بُر میخورم توی جمعیت. بعد دیگر بستگی دارد کجا چهرهٔ آشنا ببینم، کجا یک دختربچهای، پسربچهای، کسی، اسمم را صدا بزند و یاد سالی که معلمش بودم بکند تا همان جا اهل شوم؛ اهل محل.
آن سال دنبال دستهٔ سینهزنیِ پسربچههای سرابی که هفت هشت دهتاییشان را میشناختم راه افتادم. ریل راهآهن را راست گرفتم و سر یکی از خیابانهای لبِ خط، دم یکی از ایستگاهصلواتیها، عکس صابر را که دیدم کج کردم سمت کوچهشان. صابر را اولین بار وقتی دیدم که آمده بود کولر کلاسمان را درست کند. بعد از آن، سر خرابی هر چیزی دیدمش، گفتم «کاسب نیستی آقا صابر. یه جوری وسایل رو درست میکنی که دیگه هیچوقت خراب نشن.» سلامعلیکمان که قدری بیشتر شد، یک بار جلویم را گرفت و پرسید «کتابای سال آخر دبیرستان رو از کجا گیر بیارم؟» بعد گفت که زنش میخواهد دیپلم بگیرد.
حجم
۲۲۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
حجم
۲۲۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
نظرات کاربران
لطفا در بینهایت قرار دهید
کتاب مجموعه چندتا روایت از زبان آدماییه که گاهی با خودشون کلنجار میرن تا ببینن چقدر به واقعه عاشورا دور یا نزدیکن و چطور میفهمنش؟ شاید نباید این کتاب رو به چشم یه کتاب مذهبی دید. احتمالا از همهٔ روایتا هم
زبان بسته:۱.... یا من اضحک و ابکی:۳ ..... نعلیک: ۴ ...... دایره امکان: ۵ ..... به سوگواری تو این بنفشه دمید: ۲ .... قدری شبیه وطن:۵ .... آخرین تباکی: ۵ (فوقالعاده) .... روادید:۳ .... چهارگاه مهدی شادمانی: ۳ .... آرایشات حرام: ۵
برای مشاهده روایت های متفاوت، مطالعه ش جالب است.