دانلود و خرید کتاب روزی روزگاری در هالیوود ک‍وئ‍ن‍ت‍ی‍ن‌ تارانتینو ترجمه علیرضا ‌شفیعی‌نسب
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب روزی روزگاری در هالیوود

کتاب روزی روزگاری در هالیوود

معرفی کتاب روزی روزگاری در هالیوود

کتاب روزی روزگاری در هالیوود اثر کوئنتین تارانتینو، کارگردان، هنرپیشه و فیلم‌نامه‌نویس مشهور آمریکایی است. 

 درباره کتاب روزی روزگاری در هالیوود

فیلم روزی روزگاری در هالیوود که در سال ۲۰۱۹ اکران شد داستان یک بازیگر تلوزیونی به اسم ریک دالتون است که همراه بدلار خود کلیف بوث دوران طلایی را پشت سر گذاشت و حالا به هر طریقی سعی می‌کند خود را در دنیای بازیگری سر پا نگه دارد. 

ریک دالتون بازیگر تلوزیونی تا به حال در ۵۰ سریال وسترن بازی کرده اما معتقد است دورانش به سر رسیده است. چون در بیشتر کارهای اخیرش به عنوان بازیگر مهمتن حضور دارد آن هم در نقش های منفی. ماروین شوارتز یک بازیگردان است و به ریک توصیه می‌کند یک وسترن اسپاگتی را در ایتالیا بسازد. دالتون احساس می‌کند این کار مناسب اوست و...

 تارانتینو رمان این فیلم را در سال ۲۰۲۱  نوشت که به یکی از پرفروش ترین کتاب‌های امازون تبدیل شد. و تا یه هفته در صدر این لیست قرار داشت. 

 لئوناردو دی کاپریو، برد پیت و مارگو رابی از بازیگران فیلم روزی روزگاری در هالیوود هستند.

 این فیلم از همان زمان اکران دچار حواشی زیادی از جمله اعتراضات خانواده‌های افراد مشهوری همچون بروس لی و شارون تیت شد که تارانتینو در فیلمش به آنها اشاره کرده بود.

 خواندن کتاب روزی روزگاری در هالیوود را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به داستان و رمان مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب روزی روزگاری در هالیوود

کلیف پس از اینکه همسرش را از دست داد، هیچ‌وقت رابطه‌ای جدی را با زنی آغاز نکرد. رابطه‌های یک‌شبه زیاد داشت. از آن حرف‌های روشن‌فکریِ مربوط به روابط آزاد و این‌جور چیزها که در دههٔ شصت باب شده بود نهایت بهره را می‌برد. اما با هیچ دختری به‌صورت جدی دوست نمی‌شد و همسر هم که اصلاً. اما یک دختر در زندگی‌اش بود که کلیف دوستش داشت و او هم کلیف را دوست داشت: برندی؛ سگ پیت‌بول کله‌تخت و خمیده‌گوشی که پوستش قهوه‌ای مایل به قرمز بود.

سگ بی‌صبرانه کنار در خانهٔ تریلری کلیف ایستاده تا صدای پارک کردن کارمن گیای صاحبش را بشنود. همین که صدا به گوشش می‌رسد، دم کوچکش را چپ و راست تکان می‌دهد، زوزه سر می‌دهد و پنجه بر در می‌کشد. کلیف کل روز بیرون است، اما تلویزیون سیاه‌سفیدش را که آنتن گوش‌خرگوشی دارد روشن می‌گذارد تا حوصلهٔ برندی سر نرود. در آن لحظه، در تاریخ ۷ فوریهٔ ۱۹۶۹، تلویزیون قسمتی از برنامهٔ جمعه‌شب شبکهٔ ای‌بی‌سی به نام قصر هالیوود را پخش می‌کند. هر قسمت از این برنامه که هفته‌ای یک بار پخش می‌شود مجری جدیدی دارد که مهمانان برنامه را معرفی می‌کند. هفتهٔ گذشته، ویکتور بورگهٔ پیانیست و کمدین مجری بود. این هفته هم روبرت گولت، از خوانندگان موزیکال کملات در برادوی است. گولت دارد یکی از کارهای برگرفته از اثر کلاسیکِ متافیزیکی جیمی وب یعنی مک‌آرتور پارک را می‌کوبد.

پارک مک‌آرتور در سیاهی آب می‌شود و قطره‌قطره می‌چکد آذین‌های شیرین و سبزش

در خانه باز می‌شود و کلیف بوث با لباس جین آبی بیلی جک می‌آید داخل. برندی مثل هر شب با دیدن کلیف ازخودبی‌خود می‌شود. کلیف که سختگیرانه با برندی رفتار می‌کند (به ریک می‌گوید «از سختگیری خوشش می‌آد») به او اجازه می‌دهد هنگام ورود بپرد رویش تا خودش را خالی کند. امشب برای این دختر کوچولو سورپرایزی دارد. کلیف و ریک امروز در رستوران موسو اَند فرانک ناهار خورده‌اند؛ بدل‌کار استیک خورده و استخوانش را در در دستمالی پیچیده، داخل جیبش گذاشته و برای او آورده است. چند لحظه به او فرصت می‌دهد تا پرش و جست‌وخیز استقبال را تمام کند، سپس می‌گوید: «بسه دیگه، بشین بشین بشین.» برندی روی پاهای عقبش می‌نشیند و پوزه‌اش را به‌سمت صاحبش می‌گیرد. حالا که کلیف توجه او را شش‌دانگ جلب کرده، دستمال سفید را که استخوان راسته داخلش است از جیب لباس جین آبی‌اش درمی‌آورد.

بعد با غرور به او می‌گوید: «ببین چی برات آورده‌ام.»

برندی با خود فکر می‌کند برای من؟

دستمال را باز می‌کند و می‌گوید: «کفت می‌بره، پسر.» استخوان را از داخل دستمال بیرون می‌آورد. برندی از شوق و ذوق روی پاهای عقب می‌جهد و پنجه‌های جلویش را به کمر کلیف تکیه می‌دهد. کلیف از قدرشناسی برندی خنده‌اش می‌گیرد. زنی را به رستوران موسو اَند فرانک می‌بری، همان استیک وامانده را برایش سفارش می‌دهی، یک نوشیدنی گران‌قیمت هم می‌زنی تنگش، کیک پنیری را هم چاشنی‌اش می‌کنی؛ ولی آخرش هیچی به هیچی. این‌ها همه به نظریهٔ کلیف دربارهٔ ذهنیت مزدورانهٔ دخترها برمی‌گردد. معتقد است آنچه دیگران اسمش را می‌گذارند نامزدی چیزی جز دادوستد و معامله نیست. دخترها ترجیح می‌دهند با آشغال‌صفت ثروتمندی بیرون بروند که صورت‌حساب به یک ورش هم نیست، تا بدبخت عاشق‌پیشه‌ای که با کلی زحمت کمی پول پس‌انداز کرده و تا آخرین دلارش را خرجشان می‌کند.

اما این دختر نه. کلیف هدیه‌اش را توی دستش می‌گیرد؛ سگ به هوا می‌پرد و استخوان را با آروارهٔ قدرتمندش از دست او می‌قاپد. سپس به کنج خودش می‌رود و مشغول لمباندن استخوان گاو می‌شود.

آشنایی کلیف و برندی هم ماجرای جالبی دارد. دو سال و اندی پیش بود. کلیف داخل خانهٔ تریلری‌اش پشت سینمای ماشین‌روی ون نایز نشسته بود که تلفنش زنگ خورد. باستر کولی پشت خط بود، دوست بدل‌کار کلیف که همیشه هشتش گرو نهش بود. کولی سه‌هزارودویست دلار به کلیف بدهکار بود. این رقم طی پنج شش سال گذشته انباشته شده بود. چهارصد چوق این‌ور، پانصد و پنجاه چوق آن‌ور. اولین باری که کلیف کمی پول به دوستش قرض داد زمانی بود که اوضاعش سروسامانی گرفته بود؛ یعنی همان زمان که به لطف همکاری‌اش با ریک می‌توانست بدل‌کاری‌های نقش اول چندین فیلم اکشن را انجام دهد. ریک با نک‌ونال از آن دوره یاد می‌کند، اما کلیف آن روزها را ایام شباب و خامی‌اش می‌داند. اتفاقاً دریافت اولین پول درست‌وحسابی در عمرش مغز این بدل‌کار آسمان‌جل را به فنا داده بود. اولین خرج بزرگش این بود که قایق کوچک و زیبایی خرید، در اسکلهٔ مارینا دل‌ری نگهش داشت و در آن زندگی کرد. در همین دوران شکوفایی بود که پول قلنبه‌ای به کولی قرض داد. البته کلیف ساده‌لوح نبود؛ کولی شاید از او سوءاستفاده کرده باشد، این درست، اما گوشش را نبریده بود. هر بار که پولی از کلیف قرض می‌گرفت، واقعاً به آن نیاز داشت. یا می‌خواستند ماشینش را مصادره کنند، یا تلویزیونش را ببرند، از خانه بیرونش بیندازند، دوباره ماشینش را مصادره کنند؛ باید کارت سوختش را شارژ می‌کرد؛ اجارهٔ آپارتمانش را می‌پرداخت. عنایت داشته باشید که باستر کولی گرچه گداصفت بود، اما گوش‌بر نبود. اگر پول داشت، حتماً پول کلیف را پس می‌داد و کلیف هم این را خوب می‌دانست. دلیلی نداشت به باستر زنگ بزند و تحقیرش کند. اولاً این‌طوری پولش زودتر دستش نمی‌رسد؛ دوماً باستر آن‌وقت از او فراری می‌شود. و سوماً روزی این دو مرد باهم رودررو می‌شوند (لس‌آنجلس شهر کوچکی است). آن‌وقت اگر کلیف کولی را تحت فشار قرار داده باشد و کولی خواسته باشد از رویارویی با او طفره برود، وقتی همدیگر را اتفاقی ببینند کلیف مجبور است به رویش بیاورد. آن‌وقت است که رابطهٔ دو مرد این‌مدلی خیلی زود خراب می‌شود. کلیف می‌دانست که اگر باستر به پولی برسد، دست‌کم بخشی از آن پول به او می‌رسد. اما این را هم می‌دانست که هیچ‌وقت باستر به پولی نمی‌رسد. پس دو سال پیش آن پول را بوسیده بود و قیدش را زده بود. و گرچه اگر پول را نمی‌بخشید خودش می‌توانست از آن استفاده‌ای کند، خوشحال بود که توانسته به دوستی قدیمی کمک کند. شاید سه‌هزار دلار زیاد باشد، اما خب، اگر آن زمان ته جیبش خالی بود حتماً قرض هم نمی‌داد.

پس وقتی صدای کولی را پشت خط شنید غافل‌گیر و البته خوشحال شد. درخواست کولی کلیف را بیش‌ازپیش متعجب کرد؛ می‌خواست همان روز به ون نایز بیاید و او را ببیند. حدود یک ساعت بعد، پیکاپ داتسون قرمز مدل ۱۹۶۱ باستر جلوی تریلر کلیف پارک کرد. کلیف برای دوستش ماءالشعیر آورد و وقتی دو قوطی باهم باز کردند، کولی بحث بدهی‌اش را پیش کشید. «خیلی خب، اگه یادت باشه من سه‌هزار دلار بدهکارتم...»

کلیف حرفش را تصحیح کرد: «سه‌هزارودویست دلار.»

کولی پرسید: «سه‌هزار و دویست؟ مطمئنی؟»

کلیف گفت: «ها.»

کولی گفت: «باشه، خودت دقیق‌تر می‌دونی. سه‌هزارودویست دلار. خواستم بگم پولی ندارم بهت بدم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۲۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

حجم

۳۲۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان