دانلود و خرید کتاب رخساره در نقاب ساناز لرکی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب رخساره در نقاب اثر ساناز لرکی

کتاب رخساره در نقاب

نویسنده:ساناز لرکی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۲۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب رخساره در نقاب

کتاب رخساره در نقاب نوشته ساناز برکی است. کتاب رخساره در نقاب زنی است که ناگهان در خیابانی به هوش می‌آید و هیچ چیز از گذشته‌اش به خاطر ندارد، حالا او باید گذشته خودش را پیدا کند. 

درباره کتاب رخساره در نقاب

از زنی که هیچ احساسی ندارد باید ترسید. اگر نازنین می‌دانست روزی عاشق یک دانشجوی انقلابی می‌شود هیچ‌گاه گذشته‌اش را این چنین سیاه ترسیم نمی‌کرد. به ساواک نمی‌پیوست، آن همه در بازجویی‌هایش قساوت نشان نمی‌داد و هیچ گاه به پیشنهاد ازدواج پسررئیس اداره ساواک جواب مثبت نمی‌داد. از کجا باید می دانست که پسر رئیس روزی بر صندلی پدر خواهد نشست. چطور باید حدس می زد دلباخته مردی شود که سرکرده یک گروه انقلابی است و سال‌ها برای دستگیرکردنش تلاش کرده است. روحش هم خبر نداشت که میان دو عشق ماندن چه روال ترسناک است‌. یک طرف مردی که برای داشتنش به هر دری می‌زند. رئیس اداره ساواک است واگر جواب نه بشنود، رحم نخواهد کرد. یک طرف مردی که تمام زندگی‌اش جهاد و مبارزه است و اگر از گذشته‌ نازنین باخبر شود همه چیز را در هم می‌شکند. یک نکته مهم پیش خواهد آمد. از زنی که همه چیز را احساس می‌کند باید بیشتر ترسید.

خواندن کتاب رخساره در نقاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب رخساره در نقاب

زن در اوج استیصال حس كرد كه مرد واقعاً از چزاندنش لذت می‌برد. انگار به بهانه چندرغاز كرایه می‌خواست كل عقده‌های زندگی‌اش را تلافی كند. به او نگاه كرد كه سلانه سلانه جلوتر راه می‌رفت و جوری واكاوانه اطراف را تحت نظار داشت كه انگار مجرمی را به محل اجرای حکم اعدام می‌برد. هر چه بد وبی‌راه بلد بود در دل نثارش كرد. نگاه راننده از آن دست نگاه‌ها بود كه با كینه‌توزی هنگام وقوع رفتاری ناعادلانه رخ می‌نماید. حس می‌كرد زن این داستان فراموشی را سر هم كرده تا سرش كلاه بگذارد. دلش می‌خواست به هر قیمتی كه شده این دخترک مکار را چنان ادب كند كه دیگر به فکر تلکه كردن دیگران نیفتد و اصلا هم برایش مهم نبود كه با این وقتی كه تلف كرده می‌توانست دو سرویس دیگر برود و دو برابر این كرایه را دربیاورد. از دور اتوبوس فیات قرمز رنگ را دید. یک راست به سمتش رفت و زن لاجارم همراهی‌اش كرد. كمی جلوتر از آن پسری ایستاده بود كه با نگرانی و انتظار به این سو و آن سو قدم برمی‌داشت. قدبلند و لاغر و در عاین حال چهارشانه به نظر می‌رسید و رنگ سفید پوستش با مو و ابروهای مشکی رنگ، به شدت همخوانی می‌كرد. درحین قدم زدن با كلافگی ساعتش را نگاه كرد و این كار او، جرقه‌ای از امید را ذهن زن روشن كرد؛ امید به پیدا شدن یک ناجی كه هم از دست این مردک وقیح و هم از بلاتکلیفی محض و آزاردهنده نجاتش دهد ؛ اما این آرزو خیلی زود نامحقق بودنش را عیان كرد. پسر لحظه‌ای با نگاهی ناآشنا زن را از نظر گذراند. بعد به ساعتش نگاه كرد. در ورودی را نگریست و با این كار آب پاكی را روی دست او ریخت. برخلاف او، راننده سفیه‌تر از آن بود كه معنی حركت پسر را بفهمد. یک راست به سمتش رفت و بی‌مقدمه گفت

شما این زنو می‌شناسی؟ منتظر اینی؟

زن با درماندگی به این فکر كرد كه مرد با چه ادبیات منزجركننده‌ای حرف می‌زند و وقتی پسر نامفهوم نگاهش كرد، دوست داشت از خجالت بمیرد؛ خصوصا اینكه راننده با وقاحت و بدون اینكه منتظر جوابی شود توضیح داد

- این زنیکه شارلاتان میگه حافظه شو از دست داده، فقط یه بلیت داره. آوردمش؛ حالا كرایه نمیده. تا اینجا منو كشونده كه شاید یکی منتظرم باشه، پس نمیشناسیش، نه؟

زن سر به زیر برد و بیش از آنكه از توهین مرد خشم بگیرد، شرمنده شد. با دیدن ساعت بند نقره‌ای روی دستش، نفس راحتی كشید . با عجله ، قبل از آنكه راننده بیش از آن آبروریزی كند، ساعتش را باز كرد، به سمت او گرفت و گفت:

- بگیر اینو، فقط برو.

مرد ساعت را كه هنوز در دست زن بود، خریدارانه وارسی كرد و گفت:

- دو ساعته معطلمون كردی، زبونت هم درازه؟!

دلش می‌خواست جواب دندان شکنی به او بدهد؛ اما قطرات اشک كه صورتش را پوشاند، مانع شد. اهانت‌های مرد تمامی نداشت و نگاه متهورانه و استیضاح‌گرش بیش از پیش آزاردهنده بود.

- لازم نکرده ساعت این خانم محترم رو بگیری! كرایه‌شو من میدم.

با آنكه حس كرد جمله پسر درست غرورش را نشانه می‌رود؛ اما این كه او را خانم محترم نامید، مرهمی شد بر عزت نفسی كه راننده سخت جریحه دارش كرده بود. پسر، راننده را تا كمی دورتر همراهی كرد و كرایه را داد. او هم با گام‌هایی مردد به سمت آنها رفت و درحالیكه ساعت را به سمتش می‌گرفت گفت:

- ممنونم كه...

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۷۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۷۰ صفحه