دانلود و خرید کتاب فرزند ناخوانده حامد مطمئن‌دادگر
تصویر جلد کتاب فرزند ناخوانده

کتاب فرزند ناخوانده

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فرزند ناخوانده

فرزند ناخوانده داستانی از حامد مطمئن دادگر است درباره دکتری که مردم به او به چشم یک پیامبر معجزه‌گر می‌نگرند.

درباره کتاب فرزند ناخوانده

داستان درباره زندگی پزشکی به اسم دکتر نامان در شهر گرگان است. مردم معتقدند دکتر نامان دست‌های معجزه‌گری دارد و با لمس شکم مادر سرنوشت جنین داخل شکمش را عوض می‌کند اما او هیچ وقت در این رابطه با کسی سخن نمی‌گوید.

در مرور سرگذشت او توسط راوی داستان می‌بینیم که دکتر با عنوان عشق بارها  به زنان مختلف نزدیک می‌شود ولی هدف اصلی او از این کار برای کسی مشخص نیست. همچنین دکتر نامان در شهر معروف به انجام دادن جراحی و اعمال خلاف عرف در رابطه با شغل خود است. در متن داستان راوی با بررسی اعمال و رفتار دکتر نامان سعی در بررسی نگاهی فیلسونانه به انجام گناه‌های ناگزیر دارد .

داستان در سالن انتظار مطب دکتر نامان از زبان زنی شروع می‌شود که برای از بین بردن جنین داخل شکمش به دکتر نامان رجوع کرده است. دکتر سعی می‌کند به زن نزدیک شود و او را از انجام این کار منصرف کند اما زن و دکتر نامان خواسته‌های غیر قابل قبولی از یکدیگر دارند تا در نهایت زن تصمیم می‌گیرد خود را در اعماق دریاچه‌ای در خارج شهر غرق کند. 

دکتر نامان به واسطه نزدیکان خود او را از مرگ حتمی نجات می‌دهد و به خانه‌ای در شهر می‌برد. روزها می‌گذرد و اندک اندک علاقه‌ای بین آنها پدید می‌آید. جنین در حال بزرگ شدن است و دکتر معمولا هر شب برای دیدن زن به خانه‌اش می‌رود و با دست‌هایی که مردم معتقدند معجزه می‌کند، شکم او را لمس می‌کند. در حالی که شوهر زن همه‌جا به دنبال اوست ...

خواندن کتاب فرزند ناخوانده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه مندان به رمان های فارسی مخاطبان این کتاب‌اند.

خانم رستگاری بفرمایید داخل.

بالاخره از جام بلند شدم و در اتاق شو خیلی آروم باز کردم. هر بار که می‌دیدمش احساس می‌کردم موهاش خیلی سفیدتر شده. سن و سالی ازش گذشته بود. صندلی رو که عقب کشیدم سرش و بالا آورد.

ـ سلام خانم رستگاری حالتون خوبه؟

ـ بله خوبم آقای دکتر؛ یعنی دقیقاً نمی تونم بگم خوبم یا نه

همین‌طور بهم زل زد. ساکت موندم صورتم سرخ‌شده بود نمی دونستم باید چی بگم یا از کجا شروع کنم. ولی خوب می دونستم که باید سریع برم سر اصل مطلب، چون خیلی کم‌حوصله بود.

-آقای دکتر شما، شما می تونید بچه من و سقط کنید. من ناخواسته باردار شدم.

فکر نمی‌کردم تنها کلمه‌ای که می تونست دکتر رو یک‌دفعه چندمتری از صندلی‌اش پرت کنه اون طرف همین جمله باشه. عرق سروصورتش و خیس کرد.

-خانم رستگاری شما نمی‌دونید این کار گناهه؟

-چه گناهی آقای دکتر؟ شما اصلاً شرایط من و درک نمی‌کنید من خودم تو اون خونه اضافی هستم خودم کار می‌کنم شکم بچه‌مو خودم سیر می‌کنم روزی نیست که از دستش در امان باشیم مدام کتک‌کاری می‌کنه فحش می‌ده، من دیگه نمی‌کشم آقای دکتر شما که نمی‌خواهید یه بچه دیگه وارد این محیط جهنمی بشه می‌خواهید آقای دکتر؟

حسابی بهش نزدیک شدم و به چشم هاش زل زدم:

آقای دکتر نامان؟

جواب نمی‌داد

-واقعاً شما می‌خواهید من یه بچه وسط اون همه بدبختی به دنیا بیارم؟

دو سه قدم دور اتاق زد جلوی پنجره کمی ایستاد دوباره برگشت پشت میز تلفن و برداشت

-برام چایی بیارید

دست‌ها شو از پشت بهم گره زد انگار داشت اتاق و متر کرد. یک‌دفعه برگشت به سمتم:

-خانم رستگاری شما فکر می‌کنید من یه جلادم یا دزد بچه مردم؟ اخلاقاً شما اجازه ندارید هم‌چین درخواستی از من بکنید

می دونید در جوابش چی گفتم؟ گفتم

- آقای دکتر ازتون خواهش می‌کنم.

که کاش این و هم نمی‌گفتم چون اوضاع خیلی بدتر شد.

-خانم رستگاری باهمه احترامی که به شما و مادر تون قائل هستم باید ازتون خواهش کنم در خصوص این مسائل به من مراجعه نکنید.

نمی‌تونستم بهش بگم راجع بهتون چی شنیدم و مثلاً چه‌کارها کردید و اونیکه این خبرو بهم داده الآن بیرون نشسته منتظره من بیام بیرون ببینه بالاخره چکارکردم

لبخند تلخی زدم و از روی صندلی بلند شدم. جلوش که ایستادم پیراهنم رفت بالا نافم یه چشمی بهش زل زد. خجالت کشیدم زود مانتو مو جمع کردم. شکمم کاملاً اومده بود جلو. یک‌قدم دیگه جلوتر رفتم.

همون طوری که سرجاش ایستاده بود و نگاهم می‌کرد یک‌دفعه گفتم:

-پس لااقل، لااقل...

-لااقل چی خانم!

یک‌دفعه احساس کردم هیچ خونی توی بدنم نیست دست‌وپام یخ‌زده بود

-هیچی فقط می‌خواستم بگم که

-خب؟

- دست‌ها تو نو! دست‌ها تو نو بذارید روی شکم من.

یک‌لحظه فکر کردم اقدس که اون بیرون نشسته و داره پاهاش و تکون می‌ده و منتظره من بیام بیرون، یک داستان الکی سر هم کرده و العانه که دکتر با شنیدن این حرف درو باز کنه من و با اردنگی بندازه بیرون. منم باکله برم تو شکم اقدس خانم اون هم هر هر بخنده.

ولی این‌طوری نشد یک‌دفعه خشکش زد انگار یاد چیزهایی افتاد ساکت شد دیگه چیزی نداشتم بگم. باید حرفی می‌زد باید می‌گفت که این قصه راسته یا دروغ. دست‌شو گذاشت رو دستگیره پنجره. تلفن روی میز چند بار پشت سرهم زنگ خورد. پنجره روباز کرد و رفت گوشه میز تلفن و برداشت.

-بله. بگید مریض بعدی بیاد داخل

دیگه هیچ حرفی نزد مریض که اومد تو منم از اتاق زدم بیرون....

کاربر ۸۶۵۳۹۰
۱۴۰۱/۰۸/۲۲

داستان خیلی زیادی ابکیه.مخصوصا اخرش .مثلا میخواد بگه در مورد کسی قضاوت نکنید ولی نتونسته داستان رو به سمتی ببره که ادم قانع بشه شخصیت اصلی داستان واقعا بی گناهه.

کاربر 8540777
۱۴۰۳/۰۱/۱۵

عشق منی

کاربر 7706140
۱۴۰۲/۰۹/۲۷

عالی بود

حجم

۲۶۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۳ صفحه

حجم

۲۶۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۳ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان