کتاب طعم تلخ سکوت
معرفی کتاب طعم تلخ سکوت
طعم تلخ سکوت نوشته میترا شیرانلی داستان عشقی عمیق اما پرفراز و فرود است. عشق میان پرستاری به اسم مارال و دکتری به نام ایرج بهنود که در فضای بیمارستان شکل میگیرد.
مارال با دکتر ایرج فاصله طبقاتی زیادی دارد بنابراین تصمیم میگیرد که هر روز فاصلهاش را با او بیشتر کند تا این که باعث ایجاد دلخوری میشود و...
خواندن کتاب طعم تلخ سکوت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمان عاشقانه فارسی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب طعم تلخ سکوت
صدای ممتد زنگ ساعت او را که تازه به خواب رفته بود، بیدارکرد. با عجله بلند شد و خود را به حیاط رساند. هوای پاک صبحگاهی را با چند نفس عمیق به ریههایش فرستاد. شوق و ذوق سر کار رفتن، او را وادار کرد هر چه زودتر به آشپزخانه برود و صبحانه را آماده کند. وقتی به اتاق برگشت، پدر پیرش را آرام صدا کرد و گفت:
- صبحانه آمادهست بلند نمیشی؟
آقا داوود چشم گشود و به چهرهی مشتاق و خندان یگانه فرزندش نگریست.
لبخندی زد و گفت:
- چرا بابا، الان بلند میشم.
مارال سفره را پهن کرد و برای آوردن سایر چیزها اتاق را ترک کرد. آن روز، اولین روز کارش در بیمارستان بود. بعد از تعطیالت نوروز بود که موفق شده بود لیسانسش را بگیرد و با کمک یکی از استادان توانسته بود در بیمارستانی استخدام شود. اواخر بهار بود و هوا کمکم گرمای تابستان را نشان میداد. به ساعت نگاه کرد. شش بود.
ساعت هفت باید سر خیابان میایستاد تا با سرویس بیمارستان، راهی شود. در استکانها چای ریخت و یکی را جلوی پدر گذاشت.
آقا داوود تشکر کرد و گفت:
- دیشب تا کی بیدار بودی؟
مارال پنیر را لای نان گذاشت و گفت:
- نزدیک صبح بود که خوابیدم.
- شور و شوق کار کردن خوابو ازت گرفته بود؟
- آره خیلی خوشحالم.
- حق داری.
داوود به هنگام ادای این کلمات ناراحتی در صدایش آشکار بود. مارال نگاه مهربانش را به صورت او دوخت و گفت:
- هنوزم با سر کار رفتن من مخالفی؟
داوود نفس عمیقی کشید و گفت:
- نه پدر جان، تو لیسانس گرفتی که ازش استفاده کنی، ولی از این که تو مجبوری کار کنی و من بخورم احساس گناه میکنم.
مارال خود را کنار او رساند. دستهای پیر و فرسودهی او را میان انگشتانش گرفت و
در حالیکه آنها را نوازش میکرد، گفت:
- این چه حرفیه بابا جون؟ یه عمر شما کار کردی من خوردم، حالا هم عمری من کار میکنم تا شما راحت باشی. این حرفهای شما منو ناراحت میکنه.
داوود سعی کرد بخندد و گفت:
-ازت ممنونم. تو مثل مادر خدابیامرزت مهربون و حق شناسی. خدا تو رو حفظ کنه.
مارال گونهی چروکیده او را بوسید و گفت:
- خدا شما رو برای من حفظ کنه.
- ممنونم. بلند شو صبحانتو بخور دیرت میشه.
- چشم.
مارال سر جایش نشست و مشغول خوردن شد. بعد از خوردن صبحانه سفره را جمع کرد و چای را به وسیله آب جوش کمرنگ کرد و در فلاسک ریخت و با استکان و قندان کنار رختخواب پدر گذاشت. آخرین سفارشات را به پدرش کرد و با بوسیدن او قدم به حیاط گذاشت. خانهی کهنه و قدیمیشان هر چند چندان زیبا نبود اما او عاشق آن خانه بود.
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۰۹ صفحه
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۰۹ صفحه
نظرات کاربران
اصلا به حتی یه بار خوندنم نمی ارزید واقعا یه داستان فوق العاده ضعیف و بچگانه داشت
خیلی آبکی بود افتضاح اصلا جذالیت نداشت چقدرم گرون بود
کتاب خوبی بود ولی ۸۰۰۰۰تومان نمیار زید .
قیمت چاپی ۸۰ تومن نسخه الکترونیکی ۹۰ تومن؟