کتاب کلاغ کوکی؛ جلد دوم
معرفی کتاب کلاغ کوکی؛ جلد دوم
این اثر جلد دوم کتاب کلاغ کوکی اثری از کاترین فیشر با ترجمه شبنم حاتمی است. این داستان درباره سرن ریس است. دختر یتیمی که به محض رسیدن به خانه پدرخوادهاش ماجراهای عجیبی برایبش رخ می دهد.
این کتاب در سال ۲۰۱۹ جایزه Tir na n-og ادبیات انگلستان را دریافت کرده است.
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب کلاغ کوکی جلد دوم
کلاغ کوکی یک داستان فانتزی و جذاب اثر کاترین فیشر است. سرن که در قسمت قبل توماس، برادرخوانده خود را نجات داده، حالا آماده است تا از تعطیلاتش لذت ببرد. اما با رسیدن پاییز و ورود زنی اسرارآمیز که به نظر میخواهد توماس را از خانوادهاش دور کند، ماجراهای تازه و خطرناکی برای سرن آغاز میشود. و دوباره او از کلاغ کوکی کمک میخواهد.
کتاب کلاغ کوکی ۲ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تمام نوجوانان و دوستداران داستانهای فانتزی از خواندن کتاب کلاغ کوکی لذت میبرند.
درباره کاترین فیشر
کاترین فیشر شاعر تحسینشده و نویسندهٔ رمان کودک است که جوایز متعددی برنده شده است. کتاب کلاغ کوکی وی برندهٔ جایزهٔ کتاب کودک ولز، معروف به جایزهٔ تیرنانوگ، شده است.
کاترین در ولز جنوبی زندگی میکند و نخستین زنی است که لقب ملکالشعرای جوان ولز را از آن خود کرده است.
بخشی از کتاب کلاغ کوکی ۲
سرن هر دو دستش را روی صورتش گذاشت.
اولش شوکه شده بود. اما بعد عصبانی شد.
آهسته گفت: «کلاغ! کجایی؟ اینجایی؟»
هیچ جوابی نیامد.
با عصبانیت وارد اتاق شد و شروع کرد به برداشتن لباسها از روی زمین و برگرداندن اشیای باارزشش به داخل جعبه. دستبندی را که توماس برایش ساخته بود زیر تخت در گوشهای پر از گردوخاک پیدا کرد، و فوراً آن را دستش کرد، تا دیگر دست آنها بهش نرسد. بعد همهٔ برگهای خیس و آبکشیده را بغلبغل از پنجره ریخت بیرون و پخششدنشان روی زمین را تماشا کرد.
حتماً دنزل از دیدنشان حسابی عصبانی میشد.
کارش که تمام شد جلوی پیراهنش لکهٔ خیسی افتاده بود و از گرسنگی هم داشت ضعف میکرد، تازه هنوز هم کلاغ را پیدا نکرده بود.
بعد صدایش را شنید.
صدای قارقاری عصبانی.
از جایی دوردست در خانه. فوری از جایش پرید و رفت تا نگاهی بیندازد. به همهٔ اتاقهای طبقهٔ پایین سرک کشید، اما وقتی به کلاس درس رسید و دستش را روی دستگیره گذاشت و آن را چرخاند دید در قفل است.
گوشش را به قاب چوبی در چسباند.
خانم هانیبورن داخل بود و داشت آواز میخواند. صدایش بم و دلنشین بود و بعد، صدای زیر و تیز توماس همراهیاش کرد. هر دو داشتند باهم آوازی میخواندند که سرن تابهحال نشنیده بود؛ زبان آوازشان عجیب و نجواگونه بود، و حتی وقتی سرن گوشش را به در چسباند تا گوش دهد، انگار حروف و صداها روی تنش میخزیدند و آرام حرکت میکردند.
به خودش لرزید.
این زبان لاتین یا یونانی نبود.
این زبان متعلق به انسانها نبود.
وحشتزده از در دور شد.
یعنی کلاغ هم داخل این اتاق بود؟
سرن به تمام اتاقخوابها سر زد، حتی به اتاق لیدی میر، و همان جا بود که روی میز آرایش آن شانه را دید. رویش پر از مروارید بود و لبههایی نقرهای داشت، و آنقدر نو بود که کاغذ براقش هنوز دورش بود.
سرن شانه را برداشت و نگاهی به آن انداخت.
حتی یک تار از موهای بلند و سیاه لیدی میر لای دندانههای شانه گیر نکرده بود. اصلاً تابهحال از این شانه استفاده نشده بود.
چه عالی!
وقتی سرن شانه را در دستش گرفت تصویر خودش را در آینهٔ کدر دید؛ تصویر دختری ریزنقش با موهای نامرتب و پیراهنی لکهای.
شبیه بچهیتیمها به نظر میرسید.
شبیه دزدها.
برای همین هم باعجله روی کاغذ برای لیدی میر یادداشتی نوشت.
شانهٔ شما را قرض گرفتم.
آن را برمیگردانم، قول میدهم.
با عشق، سرن
بااینحال وقتی شانه را سر داد توی جیبش هنوز احساس گناه میکرد.
آمد بیرون، داخل راهرو ایستاد و گوش داد.
انگار صدای خنده شنید، نه؟
صدای خندهای نرم و مخملی.
اینجا ضلع شرقی و قدیمیترین بخش خانه بود. به انتهای راهرو که نگاه کرد متوجه شد در جایی که راهرو میپیچد دری کوچک و قرمز قرار دارد. یعنی درِ یک گنجه بود؟ قبلاً آن را ندیده بود. رفت سمتش و نگاهی انداخت؛ و بعد از مکثی کوتاه در را باز کرد و گوش داد.
«اااااااااااااووووووومممممممم!»
صدا از دور میآمد و در آنجا منعکس میشد. مطمئن بود صدای کلاغ است، و صدایش جوری بود که انگار توی دردسر افتاده.
در آنقدر کوچک بود که برای عبور ازش مجبور شد روی دستها و زانوهایش حرکت کند.
آنطرف در، پلکانی مارپیچ از جنس چوبی زردرنگ قرار داشت.
سرن با عجله بالا رفت. از روی پلهها گردوخاک بلند شد؛ عطسهاش گرفت.
پلهها آنقدر باریک بودند که پاهایش زورکی رویشان جا میشد و هرچه بالاتر میرفت انگار باریکتر هم میشدند. تعدادشان هم خیلی زیاد بود! سرن بالا و بالاتر رفت تا اینکه مجبور شد بایستد تا نفسی تازه کند. اما وجود چنین پلکانی اصلاً با عقل جور درنمیآمد، چون این خانه نه برجی داشت و نه منارهٔ بلندی. پس داستان این پلهها چی بود؟
حس کرد پهلویش تیر کشید.
بعد از بالا، بیتردید، صدای جیغ کلاغ آمد!
سرن چرخید و چرخید و بالا رفت تا اینکه بالاخره رسید به بالای پلکان. سرش را خم کرد و از زیر طاقی کوتاه رد شد؛ بعد ایستاد و با چشمهای گرد از تعجب خیره نگاه کرد.
یک تالارِ آینه!
سقفش شیشهای بود. نور غروب از آن رد میشد و تابشش همهچیز را قرمز کرده بود. ستونهای دوکیشکلی سقف را نگه داشته بودند، تعدادشان آنقدر زیاد بود که انگار تمامی نداشتند. آنجا مثل جنگلی پر از درخت در داخل خانه بود که روی تنههای پیچخوردهٔ درختهایش نقش برگ و توتسیاه و میوهٔ گل رز و زالزالک حک شده بود. دیوارها از آینه پوشیده بودند، برای همین بهسختی میشد فهمید که انتهای اتاق کجاست و تصویرها از کجا بازتاب داده میشوند؛ و در وسط تالار، کلاغ را دید که با زنجیری نقرهای سروته در هوا آویزان شده است.
سرن جا خورد. «تو چطوری اومدی اینجا؟»
کلاغ صدایی عجیب و نالهمانند از خودش درآورد. سرن دید که منقارش با روبانی سرخ محکم بسته شده. کلاغ که از چشمهای درخشانش عصبانیت میبارید، وول خورد و بال زد و دیوانهوار چرخید.
نالهکنان گفت: «اوو....... ممممممم.» و صدها کلاغ در آینهها ناله کردند.
سرن با احتیاط به انتهای تالار بزرگ نگاهی انداخت. حتماً خالی بود، نه؟
با وجود آنهمه ستون و بازتابشان در آینهها نمیشد فهمید. پاورچین و بااحتیاط به جلو قدم برداشت.
هرچه جلوتر میرفت حس عجیبتری پیدا میکرد. انگار اتاق مثل کِش کشیده میشد. تمام دیوارها کمی کج بودند. کفپوشها زاویههای عجیبی داشتند. رویشان که قدم میگذاشت جیرجیرشان شبیه حرف زدن بود.
کلاغ چنان محکم سرش را تکان داد که زنجیر جیلینگی صدا داد. «ایننننجاااااا!»
«باشه! دارم میآم!»
اینجا برای این عجیب بود که همهچیزش انگار حرکت میکرد.
سرن از گوشهٔ چشمش میدید که ستونها دارند رشد میکنند و رویشان بلوط و شاهبلوط سبز میشود. مابین ستونها چلچراغهایی کریستالی از سقف آویزان بود که زیر نور غروب مثل شعلههای آتش میدرخشیدند.
حجم
۱۲۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
حجم
۱۲۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
نظرات کاربران
مثل جلد قبلش عالی و پر از ماجراجویی. ممنون از طاقچه که به بینهایت اضافه کردی 🏅🏅🏅🏅🏅❤
پیشرفت قلم نویسنده از جلد قبل تا این جلد به شدت حس شد و به طور کل هم داستان قشنگو خوبه شخصیت پردازیش هم من دوست دارم و عالیه
مجموعه ی کلاغ کوکی عالیه و این جلدش هم فوق العاده بود
عالیه میشه جلد 3.رو هم بزاریم
کتاب بسیار زیبایی بود با متنی ماجراجویانه و روان ممنون از طاقچه بی نهایت
خیلی جذاب و زیبا بود🛖❤ یک کتاب پر هیجان و مرموز با وایب پاییزی🍁 عاشق شجاعت سرن، غرغر های کلاغ کوکی و وفاداری توماس در آخر کتاب شدمم.🍂 پیشنهاد میکنم اگه جلد اول این کتابو خوندید، جلد دومشم از دست ندید🦊 پ.ن: بنظرم کمی
۱۱۹. مثل جلد قبلی عالی بود. چند ماهی از مواجهه سرن و توماس با پریها گذشته و اونا حالا یک خانواده صمیمین. اما توماس مرتکب اشتباه بدی میشه، بسیار مغرور و سرمست به خودش میبالد که چطور اون موجودات رو شکست داده و
عالی این مجموعه معرکس❤
این جلد عالی و جذاب بود توی این جلد توماس یه تهدیدی میکنه و قبیله عصبانی میشن و... در کل داستان زیبا و جذابی داره اگه از ژانر فانتزی خوشتون میاد حتما بخونید راستی اگه دنبال کتای فانتزی بیشتری هستید به نظرات
این کتاب بی نظیر بود و به نظر من اگر توی خرید این کتاب تردید دارید شک نداشته باشید که اگر این کتاب رو مطالعه کنید از خوندنش سیر نخواهید شد این کتاب برای کسانی که ژانر هیجان ، فانتزی و