کتاب سرقت؛ جلد اول
معرفی کتاب سرقت؛ جلد اول
کتاب سرنوشت ربودهشده جلد اول از مجموعه سرقت نوشته جود واتسون و ترجمه غزال وکیلی است. مجموعه سرقت را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب سرقت؛ جلد اول
در جلد اول مجموعه سرقتداستان اینگونه آغاز میشود که شبی مهآلود در آمستردام مردی از پشت بام روی پیاده روی خیس سقوط میکند. او، آلفی مککویین، سارق بدنامی است که عین گربهها از درودیوار خانهها بالا میرود. ضربه بدی به سر آلفی میخورد و از دنیا میرود اما قبل از مرگ تمام توانش را به کار میبندد تا حرف آخرش را به پسر نوجوانش، مارچ، بزند. مارچ میفهمد خواهر دوقلویی دارد که تا به حال از وجودش خبر نداشته است. پلیس او و خواهرش را به بدترین یتیمخانه ممکن میفرستد. اما این پایان داستان نیست.
مارچ و جولز از اینکه مدام تحتفشار باشند، خسته شدهاند. آنها شیوه کار پدرشان را میدانند. یک سرقت درستوحسابی کافی است تا همه عمر مثل ثروتمندها زندگی کنند؛ چیزی که بیشتر بچهها حتی خوابش را هم نمیبینند.
خواندن مجموعه سرقت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان بالای ۱۴ سال مخاطبان این کتاباند.
درباره جود واتسون
جود واتسون پرفروشترین نویسندهٔ نیویورک تایمز و نویسندهٔ مجموعهٔ سیونه سرنخ چهارجلدی؛ شامل سیونه سرنخ: غیرقابل توقف: بیپناه. در سال ۲۰۰۸، این نویسنده با اسم مستعار جودی بلاندل برای کتاب چی دیدم و چطور دروغ گفتم برندهٔ جایزهٔ کتاب ملی آمریکا در بخش ادبیات نوجوان شد. خانوادهٔ واتسون در لانگآیلند نیویورک زندگی میکنند و عاشق داستانهای جنایی هستند.
بخشی از کتاب سرقت؛ جلد اول
نه اینکه صدای پایی بیاید، نه! کسی که داشت تعقیبش میکرد، کارش را خیلی خوب بلد بود.
ولی وقتی پسر یک شاهدزد باشی، حس ششم هم پیدا میکنی.
از ترس سرتاپایش مثل بید میلرزید. وقتی به خودش آمد و دید میلرزد، نفس عمیقی کشید و سعی کرد به خودش مسلط باشد.
آن شخص منتظر شد تا مارچ بپیچد و بعد خودش هم پیچید. وقتی مارچ داشت از کانال رد میشد و بهسمت دیگر پایین میرفت، آن شخص فقط آنقدری نزدیک شد که بتواند بین قایقها و ماشینهای پارکشدهٔ کنار کانال، مخفی بماند.
بهخاطر آب پژواکها بیشتر میشد و مارچ صدای قدمها را واضح میشنید. تندتر رفت. سرعت قدمهای پشت سرش هم بیشتر شد.
پلیس بود؟ بعید بود.
مارچ هنوز نمیدانست کجاست، ولی آن موقع، این موضوع اهمیتی نداشت. قبل از اینکه به آپارتمانشان برسد، باید کاری میکرد تا تعقیبکننده گمش کند. اما چرا باید کسی او را تعقیب میکرد؟ با عقل جور درنمیآمد. مگر اینکه خیال کرده باشد.
اما مارچ مطمئن بود که خیال نکرده است.
از یک بلوک دیگر هم پایین رفت. سر پیچی، دور کاملی زد و دوباره از کانال گذشت.
صدای پا همچنان میآمد. ساختمانی را دور زد و ایستاد تا خوب به اطراف نگاه کند.
از آن سوی آب مهآلود، کسی قدمزنان روی مسیر آجری میآمد. مارچ نمیتوانست از زیر آن کلاه لبهدار مشکی طرف، چهرهاش را تشخیص بدهد. دستانش توی جیبهای بارانی گشادی بود.
یعنی فقط آدمی معمولی بود که داشت شبگردی میکرد؟ یا از مهمانی به خانه میرفت؟
آن شخص از روی قوس کانال گذشت و توی پیچی ناپدید شد. مارچ یک دقیقهٔ دیگر هم صبر کرد، یکدفعه پریشان شد که چیکار باید بکند؟ از کدام طرف باید برود؟
دوباره صدای پا را شنید که روی مسیر آجری قدم برمیداشت. این بار، تعقیبکننده اینطرف کانال و همان سمت مارچ بود. وحشت تمام وجودش را فراگرفت. از ساختمان دور شد و دواندوان طول کانال را رفت پایین.
دوید لای ماشینهایی که لبهٔ کانال، پارک بودند و پرید توی یکی از قایقهایی که به کناره بسته بود. رفت زیر چادری برزنتی که افتاده بود کنار کابین قایق.
صدای پا را همچنان میشنید که از کنار کانال پایین میآمد؛ درست بهطرف جایی که مارچ بود.
گرومپ، گرومپ، گرومپ...
آن شخص جلوی قایق ایستاد.
مارچ نفسش را حبس کرد.
چند ثانیهٔ طولانی گذشت. وقتی مارچ چادر برزنتی را بالای سرش نگه داشت، دستانش میلرزید.
انگار جهان خالی از صدا شده بود. صدای برخورد آب به بدنهٔ قایق، صدای ضعیف تراموای برقی که چند بلوک آنورتر حرکت میکرد، صدای ضربان پرتپش قلب خودش... تمام زورش را زد تا صدایی بشنود، مثلاً خشخش بارانیای و صدای قدمهایی که دور میشدند؛ اما چیزی را که میخواست نشنید.
در عوض، چیزی شبیه به... سوت شنید. صدایی که برای مارچ ناآشنا بود، صدایی عجیب که با نور ماه درآمیخت و توی مه فرورفت.
یک سوت بلند، یک سوت کوتاه و بعد یک سوت آهنگین با نوایی ساده.
ناگهان تعقیبکننده دیگر سوت نزد. اگر مارچ جنب میخورد، آن شخص صدایش را میشنید. یعنی برای همین دیگر سوت نزده بود؟... تا بتواند بهمحض آنکه مارچ بیرون آمد، گیرش بیندازد؟
آهسته یک قدم نزدیکتر شد.
تعقیبکننده درست کنار قایق ایستاد. دوباره صدای سوت آمد.
دوتا سوت بلند... و بعد، آن سوت آهنگین.
مارچ خیلی نامحسوس لبهٔ چاد
حجم
۲۴۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
حجم
۲۴۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
نظرات کاربران
کتاب بیشتر جنبه فانتزی و خیالی داره اگر سن شخصیت های کتاب بیشتر بود داستان کمی قابل باور تر میشد و خب کمی شخصیت پردازی ضعیف بود مثلا چطوری یه دفعه رسیدیم به این موضوع که ایزی هکره و چطوری
4⭐ خب بنظرم کتاب خوبی بود. اوایل داستان یکم گیج کننده بود و نمیدونم مشکل از ترجمه بود یا نویسنده. ولی ترجمه میتونست بهتر باشه. هر چی به پایان داستان نزدیک میشدم، بیشتر میتونستم با شخصیت ها ارتباط برقرار کنم و
من خیلی خوشم نیومد😐
جلد دومش لطفا
کتاب جذابیت خاصی برای من نداشت، خیلی به جزئیات بیخود توجه شده و بسیار فانتزی هست، بیشتر مناسب نوجوانان هست و معمای کتاب هم چندان جالب نبود.
بسیار کتاب معمایی و زیباییی بود ممنون از پشتیبانی فیدیبو