کتاب ای دل کمی بی رحم باش
معرفی کتاب ای دل کمی بی رحم باش
کتاب ای دل کمی بی رحم باش مجموعه اشعاری از محسن پایمزد است که در قالب غزل، مثنوی و قطعه سروده است.
کتاب ای دل کمی بی رحم باش دربردارنده اشعار محسن پایمزد است که درونمایه عاشقانه دارد و همان نگاه اجتماعی او به مسائل مختلف در این اثر هم دیده میشود. در این کتاب شاعر تلاش کرده است تا طبعش را در قالبهای مختلف شعری بیازماید و اثری خلق کند که پا در حیطه شعر کلاسیک با وزن و قالب کلاسیک بگذارد.
شاعر در این کتاب شعر عاشقانه سروده است اما تلخی، دل سوختگی و گداختگیاش را میتوان به وضوح دید و حس کرد. میتوان با شاعر همراه شد و تغییر نگاه او را به دنیا مشاهده کرد. نگاهی که از یک عاشق دلخسته به یک بی رحم بدل شده است که دور عشق و عاشقی را خط کشیده است. اما از طرف دیگر هم مسائل اجتماعی و چالشهایی که انسان معاصر در زندگیاش با آن روبهرو است را میتوان در کلمات او دید.
کتاب ای دل کمی بی رحم باش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن اشعار کتاب ای دل کمی بی رحم باش را به تمام علاقهمندان به شعر شاعران معاصر پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ای دل کمی بی رحم باش
بمیر ای «میم»!
ای تصمیم!
ای تصمیم طولانی
که هستی نیست
جز ترحیم
یک ترحیم طولانی
بمیر ای میم،
چون ماهی
بخواب آسوده روی خاک
چه می خواهی از اقیانوس؟
این تسلیم طولانی
نه فرقی می کند با حبس
آزادی؟ و من دیدم
که می رقصیم بس ناچار
بر این سیم طولانی
و بعد از رقص، چیزی نیست
جز بی رقصی ای کامل
درون هدیه، یک «خالی» ست
پس از تقدیم طولانی
نه فرقی می کند با
شعر قاجاری
همه دنیا
همان تعظیم خودخواهان
همان تکریم طولانی
بمیر ای میم
ای تصمیم
ای تصمیم طولانی...
***
دلم که رفت
تنم را به باد عرضه کنید
برادران
وطنم را به باد عرضه کنید
که من برون شدم از پیرهن، برادرها!
ملال پیرهنم را به باد عرضه کنید
دگر چه فایده دارد سخن؟ که من بستم!
شما ولی دهنم را به باد عرضه کنید
مرا که دربدر هستی ام، چه فایده مرگ؟
اگر که شد کفنم را به باد عرضه کنید
غزل برای کسی گفته ام که عاشق نیست
هزار و یک سخنم را به باد عرضه کنید
به غیر باد برادر نداشتم رفتم
و «قاصدک» که منم را به باد عرضه کنید
***
یک نامه می نویسم
اما نمی فرستم
دیگر برای لیوان
دریا نمی فرستم
عشق، عاقبت ندارد
جز یک سقوط قطعی!
دیگر برای جلاد
انشا نمی فرستم
هفتاد بار پایم
مین-بوسِ راه او شد
دیگر برای راهش
نه! پا نمی فرستم
احمق کسی که دل بست
احمق کسی که بشکست
خود را دگر پی هیچ
صد جا نمی فرستم
می دانم این نوشتن
یک حزن عاشقانه ست
کم کم نمی نویسم
زیرا نمی فرستم
از هیچ- خانه ی شعر
«قاصد» مسافرت کرد
دیگر برای گاوان
بودا نمی فرستم
رفتم به ترک ِ گفتن
رفتم به ترک ِ رفتن
دشنام و لعنتم را
حتی نمی فرستم
***
مردی ست (چشم ندارد!)
اینک به تو رسیده
ای آنکه رد پایت
نام مرا شنیده
دنبال تو که رفتی
«من» رفت جست و جو را
شب پشت شب، تکاپو
بی یک نفس سپیده
یک آینه شدم تا
در من تو را ببینی
گر سردی است و سختی
اینها ز تو شنیده
احساس های خود را
با باد عرضه کردم
دیگر نمانده در من
یک خط از آن قصیده
برگشته ای ولیکن
باران ِبعد مردن!
آخر چه می توانی؟
با شاخه بریده...
***
از بس سکوت کردم
دیگر صدا ندارم
گفتی خدانگهدار
من که خدا ندارم
لعنت به من، به من، من!
لعنت به تو، به تو، تو!
بر این دو تن جز این لعن
حرفی سزا ندارم
گنجشک عصر امروز
فردا به ظهر، برف است
وقتی که پا ندارم
پس رد پا ندارم
حجم
۱۰۱۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۱۰۱۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه