دانلود و خرید کتاب صوتی پنیر هلندی
معرفی کتاب صوتی پنیر هلندی
کتاب صوتی پنیر هلندی نوشتهٔ ویللم الشات و ترجمهٔ سامگیس زندی است. گویندگی این کتاب صوتی را حسن همایی انجام داده و آوانامه آن را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی یک رمان کوتاه بلژیکی.
درباره کتاب صوتی پنیر هلندی
کتاب صوتی پنیر هلندی حاوی یک رمان کوتاه از بلژیک است که در سال ۱۹۳۳ میلادی نوشته شده است. این کتاب را مشهورترین و برجستهترین اثر ویللم الشات دانستهاند؛ رمانی که در میان آثاری که به زبان فلامان (هلندی - بلژیکی) نوشته شده، رکورددار بیشترین ترجمه به زبانهای دیگر بوده است. رمان کوتاه «پنیر هلندی» از زبان کارمندی تقریباً ۵۰ساله به نام «فرانس لارمانس» روایت میشود که شغل اداریاش را در سودای تجارتی پرسود رها میکند. آنچه لارمانس را به چنین ریسکی وا میدارد، پیشنهاد عمدهفروشِ پنیری از هلند است که قصد دارد نمایندگی فروش پنیرش در تمام بلژیک و لوکزامبورگ را به لارمانس بدهد. راوی که دروازههای طلایی دنیای پنیر را پیش چشمش گشوده میبیند، عزمش را برای موفقیت در شغل تازه جزم میکند. کتاب صوتی «پنیر هلندی» مجموعهای است جذاب از رؤیاها و دغدغهها، فرازهاونشیبها، ناکامیها و کامیابیهای فرانس لارمانس که با زبانی جذاب و با ترکیبی تلخ و شیرین بیان شده است. این اثر در سال ۱۹۹۹ به جهان تصویر راه یافت و فیلمی تلویزیونی بر اساس «پنیر هلندی» ساخته شد؛ «دیک ماتِنا» کارتونیست هلندی نیز برخی از آثار ویللم الشات از جمله همین «پنیر هلندی» را به کتاب کمیک (Comic) بدل کرده است.
شنیدن کتاب صوتی پنیر هلندی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر بلژیک و قالب رمان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی پنیر هلندی
«موقع برگشتن به خانه، توی قطار نشسته بودم و احساس میکردم کاملاً آدم دیگری هستم. دارم پنجاهساله میشوم و سی سال بندگی طبیعتاً آثارش را روی من گذاشته است. کارمندها آدمهای متواضعی هستند؛ خیلی متواضعتر از کارگرها که با سرکشی و همبستگیشان احترام خاصی به دست آوردهاند. میگویند آنها در روسیه ارباب شدهاند. اگر این درست باشد، فکر میکنم سزاوارش هم هستند. اگرچه ظاهراً با خون خود هزینهاش را پرداختهاند. بااینحال معمولاً کارمندها تخصص چندانی ندارند و بهراحتی قابل جایگزینیاند، تا جایی که میتوان در اولین فرصت مناسب یک اردنگی به ماتحت پنجاهساله و وفادار یک کارمند مجرب زد و کارمند دیگری را با همان کیفیت و با حقوق کمتر جانشینش کرد. از آنجا که من این را میدانم و بچه هم دارم، خیلی مراقب هستم تا با آدمهای ناشناس سروکله نزنم، چون بعید نیست جزو دوستان رئیس من باشند. بنابراین در قطار خودم را خوب جمع میکنم و اگر کسی پایم را لگد کند، سروصدا راه نمیاندازم. اما آن شب این چیزها هیچ اهمیتی برایم نداشت. ممکن بود رؤیای پنیری به واقعیت بپیوندد؟»
*
«روز و شب این کار ادامه داشت. کمی چرت میزد، کمی پنبهزنی میکرد، چرت میزد، پنبهزنی میکرد، و گاهی هم لبخندی روی لبش مینشست. پدرم پنج سال پیش مرده بود، اما مادرم او را اصلاً به خاطر نمیآورد. گویی شوهرش هیچوقت وجود نداشته است. گرچه آنها با هم صاحب نُه فرزند شده بودند.
وقتی به دیدارش میرفتم، گاهی هم در مورد پدرم حرف میزدم و سعی میکردم شور زندگی را در او بیدار کنم. از مادرم میپرسیدم: «واقعاً در مورد کریست چیزی یادت نمیآید؟»
کریست اسم پدرم بود...»
زمان
۳ ساعت و ۲۳ دقیقه
حجم
۲۸۲٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۳ ساعت و ۲۳ دقیقه
حجم
۲۸۲٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد