دانلود کتاب صوتی پل جغاتو با صدای سید احمد هاشم آبادی + نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب صوتی پل جغاتو اثر مجید محبوبی

دانلود و خرید کتاب صوتی پل جغاتو

نویسنده:مجید محبوبی
انتشارات:به نشر
امتیاز:
۱.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی پل جغاتو

کتاب صوتی پل جغاتو از مجموعه روزهای جنگ به‌نشر و نوشته مجید محبوبی است که با صدای سید ابراهیم هاشم آبادی منتشر شده است. این کتاب داستانی از روزهای دفاع مقدس را روایت می‌کند. کتاب پل جغاتو جایزه سیزدهمین جشنواره کانون پرورش فکری کودکان و نخستین جشنواره بین‌المللی کتاب ایثار و شهادت را از آن خود کرده است.

درباره کتاب پل جغاتو

اتفاقات در شهر  میاندوآب می‌گذرد و درباره حمید است. داستان در یک شب آغاز می‌شود که حمید روی پشت بام خوابیده و به داستان غمگین سارای فکر می‌کند. اماا در همین زمان صدای گلوله شروع می‌شود و حوادث بعدی داستان رقم می‌خورد. این کتاب داستان حمید و حوادثی است که در جریان جنگ برای او و دوستانش رخ می‌دهد. حمید به همراه دوستش، سردار در تلاش است تا از زیر آتش گلوله‌ها عبور کند و به خانواده عمویش برسد درحالی که مادر و برادرش که آن‌سوی پل جغاتو هستند و حمید خیلی نگرانشان است. داستان از زبان یک نوجوان است و حرف‌ها و فکرهای او را به خوبی منتقل کرده است. زبان روان و ساده داستان این اثر را پرکشش و جذاب‌تر کرده است.

شنیدن کتاب پل جغاتو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های دفاع مقدس پیشنهاد می‌کنیم 

بخشی از کتاب پل جغاتو

 دو گروه می‌شدیم: دخترها یک طرف، پسرها یک طرف. سارا همیشه پیروز می‌شد. از هیچ‌کس نمی‌ترسید. زورش به همه می‌رسید. من هر وقت با پسری دعوایم می‌شد، سارا حسابی از خجالتش درمی‌آمد. همهٔ پسرهای دِه از سارا می‌ترسیدند. حالا خیلی وقت است من و سارا، دیگر قاتی بچه‌ها نمی‌شویم. خیلی بزرگ شده‌ایم. یادش به خیر! آن‌وقت‌ها، اگر یک هفته نمی‌آمدند،‌ همهٔ ده دلشان برای سارا تنگ می‌شد.

این هفته هم که نیامدند. طفلی زن‌عمو نمی‌تواند بیاید. توقع دارد ما برویم بیاوریمش. خودش خجالت می‌کشد که بیاید. کاش امروز می‌آمدند. اصلاً کاش خودم می‌رفتم می‌آوردمشان.

داداش می‌گوید: «رفت‌وآمد از روی پُل خیلی خطرناکه!»

می‌گوید سر پُل، نگهبان گذاشته‌اند. از وقتی که درگیری‌ها شروع شده است، به این راحتی‌ها اجازهٔ رفت‌وآمد نمی‌دهند.

صدای تیراندازی هنوز ادامه دارد. آصف هم بالای پشت‌بام می‌آید. تا مرا می‌بیند، با ترس می‌گوید: «شما نمی‌رین؟ ما داریم بار و بندیلمونو می‌بندیم بریم!» 

با نگرانی می‌پرسم: «کجا؟»

می‌گوید: «می‌ریم دهات بالا، خونهٔ دایی!»

صدای پدرش از پایین به گوش می‌رسد:

- کجا گم شدی پسر؟ بیا پایین بریم!

آصف می‌رود. بهتر، می‌خواهم تنها باشم. می‌خواهم به سارا فکر کنم. از فرارکردن خوشم نمی‌آید. حبیب راست می‌گوید که «باید جلوی دشمن ایستاد.» می‌گوید: «تا هر کجا فرار کنی، دشمن دنبالت می‌کند.»

می‌خواهم به‌طرف شهر نگاه کنم. می‌خواهم به آن‌طرف رودخانه، به آن‌سوی پل نگاه کنم. ما کجا را داریم برویم؟ ما همین‌جا می‌مانیم. آدم که از خانهٔ خودش فرار نمی‌کند. همهٔ اینجاها مال ماست.

برادرم درِ حیاط را باز می‌کند و می‌آید تو. فوری پایین می‌دوم:

- چی شده داداش؟ 

مادر به من مجال نمی‌دهد:

- بگو ببینم چی شده حبیب؟

چشم، چشم را نمی‌بیند. از نزدیک چشم می‌دوزم به صورت داداش. خندهٔ روی لب‌هایش را می‌بینم، خیالم راحت می‌شود. می‌گوید: «چیزی نیست، صدای بچه‌های پادگانِ سده، دارن تمرین می‌کنن. امشب اومدن این‌طرف رودخونه آموزش ببینن!»

قلبم کمی آرام می‌گیرد. مادرم هم آرام می‌شود. حبیب دوباره برمی‌گردد که برود و با دوستانش به خانواده‌ها بگویند که نترسند. دوست دارم من هم با او بروم؛ ولی می‌دانم خوشش نمی‌آید دنبالش راه بیفتم. ناچارم دوباره بخزم توی رختخواب.


نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۰

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۰

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

قابلیت انتقال

ندارد