دانلود کتاب صوتی وقتی در آغوش کوه بودیم با صدای سارا رفوگران + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی وقتی در آغوش کوه بودیم

دانلود و خرید کتاب صوتی وقتی در آغوش کوه بودیم

معرفی کتاب صوتی وقتی در آغوش کوه بودیم

کتاب صوتی وقتی در آغوش کوه بودیم، نوشتهٔ فاطمه فروتن اصفهانی و گویندگی سارا رفوگران توسط انتشارات آستان قدس رضوی (به‌نشر) منتشر شده است. داستان وقتی در آغوش کوه بودیم از مجموعهٔ روزهای جنگ این انتشارات با موضوع دفاع مقدس برای گروه سنی کودکان و نوجوانان چاپ شده است.

درباره کتاب وقتی در آغوش کوه بودیم

میترا، گلنار و راضیه دوست و همکلاسی هستند و همیشه با هم به مدرسه می‌روند و به خانه‌شان که در منطقه‌ای کوهستانی است برمی‌گردند. روزها خوب و آرام و زیبا سپری می‌شوند تا این که خبرهایی از آغاز جنگ به گوش می‌رسد.

نویسنده در وقتی در آغوش کوه بودیم در قالب داستان برای نوجوانان به بیان سختی‌ها و مشکلات روزهای جنگ پرداخته است.

خواندن کتاب وقتی در آغوش کوه بودیم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کودکان و نوجوانانی که مایل هستند دربارهٔ دفاع مقدس اطلاعات بیشتری داشته باشند، داستان وقتی در آغوش کوه بودیم را مطالعه کنند.

بخشی از کتاب وقتی در آغوش کوه بودیم

حتماً امیر پشت در منتظر ایستاده بود که هنوز بلبل توی زنگ چَه‌چَه نزده، در را باز کرد و گفت: «آبجی میترا، دعوا شده... اِ امشب...»

چیزی حالی‌ام نمی‌شود. تندتند حرف می‌زند. حرف‌ها را وارونه می‌گوید. آدم از حرف‌هایش چیزی نمی‌فهمد. فقط این را می‌دانم که اتفاقی افتاده! مستقیم می‌روم توی آشپزخانه، مامان توی آشپزخانه نیست و به‌جز بوی لکه‌گیر که معلوم است مثل همیشه همه‌جا را با آن شسته، هیچ بویی نمی‌آید. امیر پشت سرم راه افتاده: «همه می‌گویند اِ اِ، شب که هوا تاریک بشود، اِ اِ...» و به سرفه می‌افتد.

ترس می‌ریزد توی دلم، پیچ‌وتاب‌هایش دوباره شروع می‌شود. بابا که اهل‌دعوا نیست. از صبح هم که رفته سر کار و هنوز نیامده است. دعوای همسایه‌ها هم که ربطی به ما ندارد...

روی اجاق گاز، نه غذایی است، نه چیزی. مامان نشسته روی پله‌های حیاط و سرش را گرفته توی دستش. تا قبل از ظهر که ما هنوز نرفته بودیم نوشت‌افزاری، دعوا نشده بود. ما هم که توی راه ندیدیم کسی با کسی درگیر شده باشد. می‌خواهم از مامان بپرسم: «اتفاقی افتاده؟» جرئت نمی‌کنم. این‌جور موقع‌ها که سرش را توی دستش گرفته، یعنی خیلی‌خیلی ناراحت است. نمی‌دانم دوباره از دست بابا کفری است که ما را آورده سر این کوه سیاه، یا برای دعوایی که نمی‌دانم کی با کی دارد، دوباره این‌جور اخلاقش کج‌وکوله شده است! فقط سلام می‌کنم. او هم فقط جواب می‌دهد؛ حتی مثل همیشه نمی‌گوید بروم جوراب‌هایم را دربیاورم و پاهایم را بشویم یا نمی‌گوید: «چرا این‌قدر دیر کردی؟» یا «بقیهٔ پولی که دادم، چی شد؟»

امیر پشت سرم راه افتاده است: «آبجی اِ اِ شب که بخوابیم، با هواپیما اِ اِ می‌آید روی سرمان.»

با هواپیما می‌آید روی سرمان؟ دعوا با هواپیما را دیگر ندیده بودیم! می‌پرسم: «کی؟» می‌گوید: «علاق.»

توی محله‌مان «علاق» نداشتیم! توی سرم دنبال علاق می‌گردم. نداریم. همچین همسایه‌ای نداریم! شاید تازه آمده‌اند توی این محل.

می‌گویم: «علاق دیگر از کجا آمده؟»وقتی در آغوش کوه بودیم داستانی برای نوجوانان با موضوع دفاع مقدس، نوشته فاطمه فروتن اصفهانی و از مجموعه روزهای جنگ به‌نشر است.

درباره کتاب وقتی در آغوش کوه بودیم

میترا، گلنار و راضیه دوست و همکلاسی هستند و همیشه با هم به مدرسه می‌روند و به خانه‌شان که در منطقه‌ای کوهستانی است برمی‌گردند. روزها خوب و آرام و زیبا سپری می‌شوند تا این که خبرهایی از آغاز جنگ به گوش می‌رسد.

نویسنده در این کتاب به بیان سختی‌ها و مشکلات روزهای جنگ در قالب داستان برای نوجوانان پرداخته است.

خواندن کتاب وقتی در آغوش کوه بودیم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

نوجوانان علاقه‌مند به ادبیات پایداری و داستان‌های جنگ و دفاع مقدس.

بخشی از کتاب وقتی در آغوش کوه بودیم

حتماً امیر پشت در منتظر ایستاده بود که هنوز بلبل توی زنگ چَه‌چَه نزده، در را باز کرد و گفت: «آبجی میترا، دعوا شده... اِ امشب...»

چیزی حالی‌ام نمی‌شود. تندتند حرف می‌زند. حرف‌ها را وارونه می‌گوید. آدم از حرف‌هایش چیزی نمی‌فهمد. فقط این را می‌دانم که اتفاقی افتاده! مستقیم می‌روم توی آشپزخانه، مامان توی آشپزخانه نیست و به‌جز بوی لکه‌گیر که معلوم است مثل همیشه همه‌جا را با آن شسته، هیچ بویی نمی‌آید. امیر پشت سرم راه افتاده: «همه می‌گویند اِ اِ، شب که هوا تاریک بشود، اِ اِ...» و به سرفه می‌افتد.

ترس می‌ریزد توی دلم، پیچ‌وتاب‌هایش دوباره شروع می‌شود. بابا که اهل‌دعوا نیست. از صبح هم که رفته سر کار و هنوز نیامده است. دعوای همسایه‌ها هم که ربطی به ما ندارد...

روی اجاق گاز، نه غذایی است، نه چیزی. مامان نشسته روی پله‌های حیاط و سرش را گرفته توی دستش. تا قبل از ظهر که ما هنوز نرفته بودیم نوشت‌افزاری، دعوا نشده بود. ما هم که توی راه ندیدیم کسی با کسی درگیر شده باشد. می‌خواهم از مامان بپرسم: «اتفاقی افتاده؟» جرئت نمی‌کنم. این‌جور موقع‌ها که سرش را توی دستش گرفته، یعنی خیلی‌خیلی ناراحت است. نمی‌دانم دوباره از دست بابا کفری است که ما را آورده سر این کوه سیاه، یا برای دعوایی که نمی‌دانم کی با کی دارد، دوباره این‌جور اخلاقش کج‌وکوله شده است! فقط سلام می‌کنم. او هم فقط جواب می‌دهد؛ حتی مثل همیشه نمی‌گوید بروم جوراب‌هایم را دربیاورم و پاهایم را بشویم یا نمی‌گوید: «چرا این‌قدر دیر کردی؟» یا «بقیهٔ پولی که دادم، چی شد؟»

امیر پشت سرم راه افتاده است: «آبجی اِ اِ شب که بخوابیم، با هواپیما اِ اِ می‌آید روی سرمان.»

با هواپیما می‌آید روی سرمان؟ دعوا با هواپیما را دیگر ندیده بودیم! می‌پرسم: «کی؟» می‌گوید: «علاق.»

توی محله‌مان «علاق» نداشتیم! توی سرم دنبال علاق می‌گردم. نداریم. همچین همسایه‌ای نداریم! شاید تازه آمده‌اند توی این محل.

می‌گویم: «علاق دیگر از کجا آمده؟»وقتی در آغوش کوه بودیم داستانی برای نوجوانان با موضوع دفاع مقدس، نوشته فاطمه فروتن اصفهانی و از مجموعه روزهای جنگ به‌نشر است.

درباره کتاب وقتی در آغوش کوه بودیم

میترا، گلنار و راضیه دوست و همکلاسی هستند و همیشه با هم به مدرسه می‌روند و به خانه‌شان که در منطقه‌ای کوهستانی است برمی‌گردند. روزها خوب و آرام و زیبا سپری می‌شوند تا این که خبرهایی از آغاز جنگ به گوش می‌رسد.

نویسنده در این کتاب به بیان سختی‌ها و مشکلات روزهای جنگ در قالب داستان برای نوجوانان پرداخته است.

خواندن کتاب وقتی در آغوش کوه بودیم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

نوجوانان علاقه‌مند به ادبیات پایداری و داستان‌های جنگ و دفاع مقدس.

بخشی از کتاب وقتی در آغوش کوه بودیم

حتماً امیر پشت در منتظر ایستاده بود که هنوز بلبل توی زنگ چَه‌چَه نزده، در را باز کرد و گفت: «آبجی میترا، دعوا شده... اِ امشب...»

چیزی حالی‌ام نمی‌شود. تندتند حرف می‌زند. حرف‌ها را وارونه می‌گوید. آدم از حرف‌هایش چیزی نمی‌فهمد. فقط این را می‌دانم که اتفاقی افتاده! مستقیم می‌روم توی آشپزخانه، مامان توی آشپزخانه نیست و به‌جز بوی لکه‌گیر که معلوم است مثل همیشه همه‌جا را با آن شسته، هیچ بویی نمی‌آید. امیر پشت سرم راه افتاده: «همه می‌گویند اِ اِ، شب که هوا تاریک بشود، اِ اِ...» و به سرفه می‌افتد.

ترس می‌ریزد توی دلم، پیچ‌وتاب‌هایش دوباره شروع می‌شود. بابا که اهل‌دعوا نیست. از صبح هم که رفته سر کار و هنوز نیامده است. دعوای همسایه‌ها هم که ربطی به ما ندارد...

روی اجاق گاز، نه غذایی است، نه چیزی. مامان نشسته روی پله‌های حیاط و سرش را گرفته توی دستش. تا قبل از ظهر که ما هنوز نرفته بودیم نوشت‌افزاری، دعوا نشده بود. ما هم که توی راه ندیدیم کسی با کسی درگیر شده باشد. می‌خواهم از مامان بپرسم: «اتفاقی افتاده؟» جرئت نمی‌کنم. این‌جور موقع‌ها که سرش را توی دستش گرفته، یعنی خیلی‌خیلی ناراحت است. نمی‌دانم دوباره از دست بابا کفری است که ما را آورده سر این کوه سیاه، یا برای دعوایی که نمی‌دانم کی با کی دارد، دوباره این‌جور اخلاقش کج‌وکوله شده است! فقط سلام می‌کنم. او هم فقط جواب می‌دهد؛ حتی مثل همیشه نمی‌گوید بروم جوراب‌هایم را دربیاورم و پاهایم را بشویم یا نمی‌گوید: «چرا این‌قدر دیر کردی؟» یا «بقیهٔ پولی که دادم، چی شد؟»

امیر پشت سرم راه افتاده است: «آبجی اِ اِ شب که بخوابیم، با هواپیما اِ اِ می‌آید روی سرمان.»

با هواپیما می‌آید روی سرمان؟ دعوا با هواپیما را دیگر ندیده بودیم! می‌پرسم: «کی؟» می‌گوید: «علاق.»

توی محله‌مان «علاق» نداشتیم! توی سرم دنبال علاق می‌گردم. نداریم. همچین همسایه‌ای نداریم! شاید تازه آمده‌اند توی این محل.

می‌گویم: «علاق دیگر از کجا آمده؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۲ ساعت و ۴۷ دقیقه

حجم

۱۵۳٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

قابلیت انتقال

دارد

زمان

۲ ساعت و ۴۷ دقیقه

حجم

۱۵۳٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

قابلیت انتقال

دارد

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۰,۰۰۰
۶۰%
تومان