دانلود و خرید کتاب صوتی سیاحتنامه ابراهیمبیگ جلد اول
معرفی کتاب صوتی سیاحتنامه ابراهیمبیگ جلد اول
کتاب صوتی سیاحتنامه ابراهیم بیگ نوشته حاج زین العابدین مراغهای است که نشر واوخوان با صدای محمد ژیان در دو جلد منتشر کرده است. این کتاب یکی از مشهورترین آثار ادبی ایران است که در روشنگری مردم بسیار تاثیرگذار بوده است.
درباره کتاب سیاحتنامه ابراهیمبیگ
ابراهیمبیگ یک تاجر زاده ایرانی است که در مصر بزرگ شده و مردی ثروتمند است. او دختری به نام محبوبه را دوست دارد اما عشق بزرگترش ایران است. اما او ایرانی خیالی را ساخته است و تصویری حقیقی از ایران ندارد و همواره میپندارد ایران جایی بینقص است تا اینکه بالاخره برای زیارت امام رضا تصمیم میگیرد به ایران بیاید. در مسیرش در شهر استانبول، نویسنده داستان، زینالعابدین مراغهای را میبیند و و در خانهاش نسخهای از کتاب احمد نوشته طالبوف را میبیند اما نمیخواهد کتاب را باور کند.
سفر ادامه مییابد و ابراهیمبیگ به قفقاز میرسد و اولین بار، زندگی بد ایرانیان مهاجر را میبیند، به خود دلداری میدهد که اینجا غربت است و در سرزمین اصلی ایران امن و آسایش برای مردم برقرار است. او به ایران میآید و ناگهان در هر قدم با بدبختی و مصیبتی روبهرو میشود.
ابراهیمبیگ میکوشید مردم عادی کوچه و بازار تا اعیان و وزراء را نصیحت کند تا به وظیفه ملی و دینی و وجدانیشان آشنا سازد. اما هیچ پاسخ مثبتی از مردم نمیبیند. حتی بارها او را به جرم فضولی کتک میزنند، عاقبت سرخورده و ناامید راه آمده را بر میگردد و نوشتن سیاحتنامه خود را که بنا به وصیت پدرش آغاز کرده بود و به پایان میرساند.
اما داستان به پایان نمیرسد. یوسف عمو، مربی ابراهیمبیگ، که در این سفر همراهش بوده داستان را ادامه میدهد و توضیح میدهد او بعد از برگشتن به مصر چون خسته و عصبی بوده در یک درگیری باعث آتشسوزی میشود و به شدت مصدوم میشود.
سیاحتنامه همچنان به روایت یوسف پیش میرود. ابراهیمبیگ به هوش میآید اما حواسش را از دست داده است، بهتر و بدتر شدن حال او به آمدن خبرهای خوب و بد از ایران بستگی دارد. خبر پادشاهی مظفر الدین شاه و آغاز اصلاحات اجتماعی و سیاسی، به زمامداری صدر اعظم امین الدوله، موجب بهتر شدن حالش میشود. اطرافیاتش اصرار دارند با محبوبه ازدواج کند اما اخبار بد میرسد و ابراهیم بیک میمیرد و محبوبه هم در کنارش جان میدهد.
«سیاحتنامۀ ابراهیمبیک» درست در زمانی منتشر میشود که جامعه ایران بیش از هر موقع دیگر به آن نیاز دارد. در این زمان، زمان انقلاب رسیده و مردم هر نوشتهای را با ولع میخواندند. در این برهه مردم دارند خود را برای یک جهش انقلابی آماده میکنند و در جستجوی چیزی هستند که به آنان الهام ببخشد، نیرو بدهد و برای جهش آخرین انگیزهای باشد. و «سیاحتنامۀ ابراهیمبیک» در نقش یک کتاب و یک عنصر انقلابی همان چیزی است که مردم او را میجویند. این کتاب نمونۀ عالی یک کتاب به موقع است.
سیاحتنامۀ ابراهیمبیک با بیان حقایق زندگی به زبان ساده مردم را با زندگی واقعی خودشان آشنا میکند، از راه صداقت و دلسوختگی رغبت آنان را بر میانگیزد، زندگی مردم ایران را با مردم اروپا مقایسه میکند و آنان را به فلاکت و نکبت زندگی خود متوجه میسازد و به تغییر آن تحریک و تشویق میکند. و سرانجام با ذکر نمونههائی از چگونگی ترقی و تکامل کشورهای عقب مانده برای پیشرفت و ترقی به آنان الهام میبخشد. کتاب فوق تمام این کارها را درست در لحظۀ مناسب انجام میدهد.
شنیدن کتاب سیاحتنامه ابراهیمبیگ جلد اول را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات فارسی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب سیاحتنامه ابراهیمبیگ
- بده آنرا، من خود قدری بخوانم، چه کاغذ خوش مضمون بود. پدر سوختههای بیغیرت هی دروغست که میبافند، و حیا نکرده میگویند سفرا و قسونسلها حتی افراد تبعۀ خارجه در ایران هر چه میخواهند میکنند. دستی بالای دست آنان نیست. پدر سوختهها، بیایید با چشم کور خودتان این کاغذ را که مسلمانی از طهران بیک مسلمان دیگر نوشته بخوانید. حاجی در این اثنا کاغذ را از بغل درآورده میدهد.
ابراهیم بیک میگوید حاجی عمو مطلب دیگر که نیست.
- نه خیر، اگر باشد هم از شما چرا باید پنهان کرد.
ابراهیم بنا میکند بخواندن کاغذ.... چند بار مکتوب را میخواند باز سیر نمیشود. میگوید حاجی کریم آقا این کاغذ چند روز نزد من بماند. حاجی از ترس اینکه مبادا رنگ شیوه معلوم گردد میگوید هر گاه نام زن و بچه در کاغذ نبود مضایقه نمیکردم اما خود میدانید که با این حال شایسته نیست. مکتوب را گرفته به تعجیل خداحافظ گفته میرود.
درجۀ تعصب ملی ابراهیم بیک را از این حکایت میتوان دریافت. جوان غیرتمند از روزی که خود را شناخت به لحاظ لشگرکشی اسکندر به ایران و خراب کردن بسیاری از آبادیهای آن کشور و آتش زدنش به شهر استخر پایتخت قدیم ایران و کشته شدن دارا از مکاید آن، نام اسکندریه را به زبان نیاوردی. اگر احیاناً از بردن نام آن شهر ناچار ماندی (بندر بر مصر) گفتی... این هموطن عزیز ما هرچند که جوان است اما جوان مجرب، به صحبت پیران رسیده، کامل، خردمند، هوشیار، باخبر از وضع روزگار و از تربیت شدگان عصر خود به شمار میرود. اینقدر هست که هنگام شنیدن نام ایران بیاختیار بود. عشق وطن سراپای وجود این جوان را مسخر داشته قدرت آنرا نداشت که از کسی نام معشوق خود را به زشتی بشنود. باری این بنده از اسلامبول به خارج رفته بودم. بعد از دو ماه برگشته وقتی که به خانه رسیدم بندهزاده گفت که: بابا از مصر به ما دو نفر مهمان آمد، سه روز مانده به ایران رفتند. پرسیدم نامشان چه بود. گفت کاغذی به شما نوشتهاند در روی میز کتابخانه است، بخوانید. کاغذ را از آنجا گرفته خواندم. مضمونش این بود:
فدایت شوم. به عزم زیارت مشهد مقدس از مصر با یوسف عمو وارد اسلامبول شده در خانۀ شما که حقیقت خانه امید بنده است منزل کردیم. متأسفانه از اینکه به شرف ملاقات شما نایل نگشته ولی سه روز زحمتافزا بودیم. روز چهارم از راه باطوم عازم خراسان شدیم.
زمان
۵ ساعت و ۵۲ دقیقه
حجم
۳۲۳٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۵ ساعت و ۵۲ دقیقه
حجم
۳۲۳٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
این کتاب رو توصیه میکنم حتما بخونینش ولی نه صوتیش رو چون بعضی جاهاش رو که حوصله نداره نمی خونه!!!!!
صدای گوینده، گرم و دلنشین هست، اما باید ادیت بشه و صدای اضافه مابین روایت داستان گرفته بشه.