دانلود و خرید کتاب صوتی هفده هجا
معرفی کتاب صوتی هفده هجا
کتاب صوتی هفده هجا نوشته هیسای یاماموتو است که با ترجمه بابک اشرفخانی و مازیار ادیب نصرت و صدای مهسا مختاریفرد منتشر شده است. کتاب هفده هجا نامش را از هجاهای هایکوهای ژاپنی گرفته است.
درباره کتاب هفده هجا
هیسایی یاماموتو در یک خانواده ژاپنی در کالیفرنیای آمریکا به دنیا آمد. او از نوجوانی شروع به نوشتن کرد، از سال ۱۹۴۸ زمانی که فقط ۱۸ سال داشت نوشتهها و داستانهایش در نشریات متعدد آمریکایی منتشر شدند و یکی از داستانهای کوتاهش با نام «زلزله یونیکو» جزو بهترین داستانهای کوتاه آمریکا در دهه ۵۰ میلادی قرن ۲۰ آمریکا شناخته شده است.
به نظر منتقدان، توصیف زندگی روزمره و کشف تازگی در موضوعات عادی، سادهگرایی، صراحت بیان، کشف لحظهها و توصیف عناصر طبیعت، سبک یاماموتو را به سبک شعری هایکو نزدیک میکند. به همین دلیل هم نام مجموعه هفده هجا است.
او در سال ۱۹۸۶ برنده جایزه کتاب بنیاد کلومبوس و در سال ۱۹۸۸ برنده جایزه انجمن مطالعات آسیا ـ آمریکا شد. او به دلیل سبک خاص نوشتنش مشهور و محبوب است.
شنیدن کتاب هفده هجا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب هفده هجا
این مردِ هیکلی خوش چهره با صورتی سرخ، موی خاکستری و قدی متوسط که کت و شلوارِ اسپرت خاکستری تیره و پیراهنِ گلدارِ زرد و سیاه به تن داشت، با صدایی رسا، قاطعانه این جمله را گفت و باعثِ پوزخند بعضی ها شد. استر که توجهش جلب شده بود، خیلی زود نگاهش را دزدید و بی خیال آن مرد شد و چون تک و تنها روی اولین ردیفِ صندلی پشتِ راننده نشسته بود، به تماشای بیرون مشغول شد.
در ایستگاه بعدی مردم به داخلِ اتوبوس هجوم آوردند و آخرین زوج، یک مردِ شرقی مسن و همسرش بودند. هر دوی آنها سر و وضعی ساده و آراسته داشتند. زن که مویش را گوجه ای بسته بود و دسته ای گل داوودی زرد و قرمزِ تیره در دست داشت، به سمت استر آمد و کنارِ او نشست. استر سرش را چرخاند تا با لبخندی سلام و احوال پرسی کند؛ ( خب، چندتا شرقی، تو یه اتوبوس، چه قدر خوب ) اما نگاهِ نگرانِ زن به شوهرش بود که از راننده نشانی می پرسید.
انگلیسی دست و پا شکسته اش آن چنان صرف شده و منقطع بود که باعث می شد استر فکر کند احتمالاً چینی است و مجبور است سوالش را چند بار قبل از آنکه راننده بتواند جواب بدهد، تکرار کند. سپس آمد کنار زنش روی صندلی آن طرف راهرو نشست. تقریباً همزمان، مردی با صدای بلند، که استر فوراً تشخیص داد صدای همان مردِ هیکلی است، از صندلی پشت سرشان شروع به صحبت کرد. البته با خودش صحبت نمی کرد، ظاهراً بغل دستی اش را خطاب قرار می داد و از طرف مقابل کوچکترین جوابی شنیده نمی شد. موضوع درباره ی یک شخصیت مهم در ورزشِ محلی بود که در ساختمان های چشمگیری که اتوبوس از کنارشان عبور می کرد، سرمایه گذاری هنگفتی کرده بود.
می گفت: « هرچی بهشون بال و پر می دن کِنس تر می شن؛ چون، حتی اگه دستشونو.... » مکث کوتاهی کرد تا استعاره ی خود را به شکلی دیگر بیان کند: « حتی اگه دستشونو سوراخ کنی، یه قطره آب هم ازش نمی چکه. »
و به همین منوال ادامه داد و چنان بی پرده درباره ی زندگی خصوصی آن شخصِ مشهور صحبت کرد که استر مطمئن شد او کاملاً مست است. اما با اشتیاق گوش می داد و از خود می پرسید تا چه حد این انتقادِ تند درست است، چون بین مردم شایع بود مردِ سرشناس، آدمِ خیری است. با شنیدن این حرف ها، زنِ گل به دست سرش را چرخاند و استر احساس کرد که زن قبل از برگشتن، با نگاهی سریع اما موشکافانه سر تا پای گوینده را برانداز کرد.
مرد پرسید: « چیه؟ بهتون بر خورد؟ » همین لحظه بود که استر فهمید توجّه مرد به بغل دستی اش است.
زمان
۲ ساعت و ۱۹ دقیقه
حجم
۱۲۷٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۲ ساعت و ۱۹ دقیقه
حجم
۱۲۷٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
راوی بسیار خوب بودن.