دانلود و خرید کتاب برادرخوانده کنیث اپل ترجمه سیمین زرگران
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب برادرخوانده

کتاب برادرخوانده

نویسنده:کنیث اپل
انتشارات:نشر کتاب چ
امتیاز:
۳.۲از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب برادرخوانده

کتاب برادرخوانده داستانی از کنیث اپل (کنت اپل)‌ است و ماجرا خانواده‌ای را روایت می‌کند که سفری طولانی را آغاز می‌کنند تا عضو جدید خانواده را به پسرشان بن، معرفی کنند: یک شامپانزه به نام زان!

کتاب چ واحد کودک و نوجوان نشر چشمه این اثر را با ترجمه سیمین زرگران منتشر کرده است. کتاب برادرخوانده در سال ۲۰۱۱ به عنوان کتاب سال نوجوانان انجمن کتابخانه‌های کانادا انتخاب شد و به به فهرست کلاغ سفید هم راه یافت. علاوه بر این موفق شد تا برای جایزه کتاب کودکان دورتی کانفیلد فیشر هم نامزد شود. 

درباره کتاب برادرخوانده

روز تولد بن اینطور آغاز می‌شود. اسباب کشی از تورنتو به کانادا آنهم بدون مامان. زندگی در کیسه خواب در اتاقی که پنجره‌هایش هنوز پرده ندارند و آشنا شدن با برادرخوانده‌ای عجیب و پشمالو که از این به بعد قرار است با آن‌ها زندگی کند. 

اولش بن برای اسباب کشی هیجان زده بود. بابا به او گفته بود که قرار است جاهای دیدنی کانادا را ببینند و به همین خاطر یک سفر جاده پدر و پسری ترتیب داده بود. اما خب در عمل هیچکدام از چیزهایی که گفته بود اتفاق نیفتاد. بابا عاشق تغییر بود و تصمیمش را گرفته بود. تغییر مکان از تورنتو به ویکتوریا برای او چیزی نبود. اما عوض شدن مدرسه برای بن، انتظارات تمام نشدنی پدر و مادرش از او و زندگی با یک شامپانزه به عنوان برادرخوانده، شرایط را سخت و پیچیده کرده بود.

اما جدا از همه این‌ها بن نمی‌توانست از فکر کردن به این سوال دست بردارد: زان، همان برادرخوانده شامپانزه بن، قرار بود واقعا مانند یک انسان و کنار آ‌نها زندگی کند یا فقط یک نقش یک مورد آزمایشگاهی برای پدرش را دارد؟

کنیث آپل (کنت اپل) برای نوشتن کتاب برادرخوانده موفق شد تا جایزه‌های بسیاری از جمله جایزه کتاب کودکان روث و سیلویا شوارتز، جایزه ردمپیل، جایزه انجمن کتابخانه‌های امریکا برای نوجوانان، جایزه جوان کانادا ریدز رادیو سی بی سی و جایزه کتاب اسکس انگلستان را از آن خود کند. 

کتاب برادرخوانده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

برادرخوانده داستانی جالب برای تمام نوجوانان دارد. اگر دوست دارید در ماجرای یک داستان جذاب غرق شوید و از روزمره فاصله بگیرید این کتاب انتخاب خوبی برای شما است. 

درباره کنیث اپل

کنیث اپل، ۳۱ آگوست ۱۹۶۷ در پورت آلبرنی کانادا به دنیا آمد. دوران کودکی‌اش را در بریتیش کلمبیا گذارند و در ترینیتی کالج تورنتو به تحصیل در رشته مطالعات سینما و زبان و ادبیات انگلیسی مشغول شد. او به انگلستان سفر کرد و در آنجا نیز به نوشتن کتاب‌های جدیدش پرداخت. کنت آپل مدتی را هم در ایرلند زندگی کرده است. 

بخشی از کتاب برادرخوانده

بیرون، ماشینی یکی دوبار بوق زد. به سمت پنجره رفتم و تاکسی را دیدم که پشت کامیون باربری پارک کرده بود. راننده چمدانی را از صندوق‌عقب ماشین بیرون آورد و بعد به سمت دیگر رفت و درِ عقبِ ماشین را باز کرد. مامان توی ماشین بود.

داد زدم: «بابا! مامان اومده!»

صدای بابا را شنیدم که با تعجب فریاد زد: «چی؟»

از پله‌ها پایین دویدم و رفتم بیرون. مامان داشت با لبخند خوشحالی به سمت من می‌آمد. چیزی را در دستانش توی پتو پیچیده بود.

دلم خیلی برایش تنگ شده بود، اما تا ندیده بودمش متوجه این موضوع نشده بودم. با آن دستش که آزاد بود من را به طرف خودش کشاند و در آغوش گرفت.

پیشانیم را بوسید و گفت: «بن، تولدت مبارک عزیزم.»

«ممنون.» داشتم فکر می‌کردم که بابا هنوز حتی اشاره‌ای هم به تولدم نکرده بود.

بابا از خانه بیرون آمد و مامان را بوسید و گفت: «چه زود اومدی!» مامان گفت: «اون‌ها فکر کردند دیگه آماده شده، برای همین پروازم رو جلو انداختم. یه پیغام برات گذاشتم، اما حدس می‌زنم پیغامم رو نگرفتی.»

پدر گفت: «نه نگرفتم. تلفن‌مون هنوز وصل نشده. خب حال این آقازادهٔ ما چه‌طوره؟»

مامان پتو را کنار زد و آن‌جا در آغوشش، یک بچه‌شامپانزهٔ خوابالو جا خوش کرده بود.

خیلی زشت بود. بدن نحیف و کوچکش در خمِ دست مامان خوب جا شده بود و سرش روی سه‌تا از انگشت‌های او. پوست بدنش چروکیده بود. دماغش فشرده و تخت بود و فکِ پایینش هم جلو آمده بود. تمامِ بدنش، به‌جز صورت و انگشتانِ دست‌وپا و سینه‌اش، پُر بودند از موهای تیره و مجعد. دستانی دراز و خیلی لاغر داشت. پاهای کوتاهش جلو آمده بودند و انگشتان پاهایش آن‌قدر دراز بودند که بیش‌تر به انگشتان دست شباهت داشتند. یک تی‌شرت کوچک و یک پوشک تنش بود و بوی شامپو و عطر مامان را می‌داد. همین‌طور که نگاهش می‌کردیم تکانی خورد و چشمانش را باز کرد. چشمانی قهوه‌ای که توی صورتِ کوچکش بسیار بزرگ به نظر می‌رسیدند. به من و بابا زل زده بود و بعد برای اطمینانِ مجدد به مامان نگاهی انداخت. مامان هم او را محکم‌تر بغل کرد و گفت: «توی هواپیما مثل یه فرشته‌کوچولو بود. اصلاً صداش درنیومد، حتی وقتی که تازه بیدار شده بود.»

بابا لبخندی زد و گفت: «خیلی خوبه. اگه همیشه این‌قدر خوش‌اخلاق باشه، هیچ مشکلی باهاش پیدا نمی‌کنیم.»

اول به بابا و بعد به مامان نگاه کردم. انگار خیلی خوشحال بودند.

و ناگهان سؤال‌ها به ذهنم رسید: وقتی که من به دنیا آمده بودم، من را هم همین‌طور به خانه آورده بودند؟ وقتی بابا اولین‌بار چشمش به من افتاده بود، به من لبخند زده بود؟ درست همین‌طور که الآن دارد لبخند می‌زند؟

به شامپانزه نگاه کردم. او دلیلِ آمدن ما به این خانه بود.

همهٔ این راه را از آن طرفِ کشور آمده بودیم تا پدر و مادرم بتوانند با او باشند.

محسن
۱۴۰۰/۰۴/۲۲

روز تولد سیزده سالگی بن، خانواده‌اش از تورنتوی کانادا به شهر ویکتوریان مهاجرت می‌کنند. پدرِ بن یک روانشناس رفتاری است و روی رفتار انسان‌ها و حیوان‌ها تحقیق می‌کند. پدر بن فکر می‌کند که شامپانزه‌ها می‌توانند زبان اشاره را یاد بگیرند

- بیشتر
گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۵/۲۶

کتاب خیلیییی زیباییه 😃😃حتما بخونید💛💛

ERFAN
۱۴۰۰/۰۹/۱۶

قیمتش خیلی نیست؟؟ من ۴۵،۵۰۰ تومن یارانه میگیرم 🤔

(:
۱۴۰۰/۰۵/۰۲

عالی

کاربر 3534494
۱۴۰۳/۰۴/۲۱

پدر و مادر بن دانشمند هستند.اون ها تصمیم میگیرن یک بچه شامپانزه بگیرن وبه او زبان اشاره یاد بدهند و اون رو مثل بچه یک انسان بزرگ کنند. اسم شامپانزه رو زان میزارن . اوایل بن از زان خوشش نمیاد

- بیشتر
نمی‌شود مردم را وادار کنی تو را دوست داشته باشند، اصلاً هم مهم نیست که چه‌قدر برای خوشحال کردن‌شان تلاش می‌کنی، یا چه‌قدر آن‌ها را می‌خواهی.
محسن
نمی‌شود مردم را وادار کنی تو را دوست داشته باشند، اصلاً هم مهم نیست که چه‌قدر برای خوشحال کردن‌شان تلاش می‌کنی، یا چه‌قدر آن‌ها را می‌خواهی. گاهی، کسانی که تو را دوست داشته‌اند می‌روند، و دربارهٔ این هم نمی‌توانی کاری بکنی.
LiLion
تغییر کردن فوق‌العاده و روح‌بخش است و بهترین چیزی است که ممکن است برای ما، به عنوان یک موجود زنده، اتفاق بیفتد.
محسن
مامان همیشه موقع صحبت با همه، با ذهن بسیار بازی برخورد می‌کرد، هر چیزی را که لازم بود مطرح می‌کرد و به‌خصوص هیچ‌وقت دربارهٔ بدنش احساس خجالت و شرمندگی نداشت. می‌گفت خجالت کشیدن دربارهٔ بدن انسان کار سالمی نیست، آن هم وقتی که موضوعی زیبا، صادقانه، و بسیار طبیعی است.
محسن
نگران دستگاه آگراندیسور و صفحه‌هایم بودم،
وحید

حجم

۳۱۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۹۶ صفحه

حجم

۳۱۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۹۶ صفحه

قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان