دانلود و خرید کتاب تمدن خفته و جادوی شیطان محدثه داداشی
تصویر جلد کتاب تمدن خفته و جادوی شیطان

کتاب تمدن خفته و جادوی شیطان

امتیاز:
۵.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تمدن خفته و جادوی شیطان

کتاب تمدن خفته و جادوی شیطان نوشته محدثه داداشی، رمانی با درونمایه فانتزی و اسطوره‌ای است که در جهت شناساندن فرهنگ غنی و اصیل ایرانی به رشته تحریر درآمده است.

تمدن خفته و جادوی شیطان، چندگانه‌ای فانتزی و اسطوره‌ای است که بر اساس اثر بی‌نظیر و جاودانه ایرانی، شاهنامه نوشته شده است. کتابی که تاریخ و افسانه و اسطوره‌ را باهم درآمیخته و نتیجه‌ای حاصل کرده که از زیبا‌ترین و ارزشمند‌ترین متون جهان به شمار می‌آید. محدثه داداشی در راستای شناساندن این کتاب گرانقدر و همچنین معرفی تاریخ این خاک گهربار، داستانی زیبا آفریده است. جلد اول این چندگانه به نام جادوی شیطان در اختیارتان قرار دارد. سفر بردیا به نزد مردی که توانست زبان فارسی را زنده و سرپا نگه‌ دارد، آغازی بر این ماجرا است.

کتاب تمدن خفته و جادوی شیطان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

تمدن خفته و جادوی شیطان کتابی ارزشمند برای تمام علاقه‌مندان به ادبیات افسانه‌ای و فانتزی است. 

بخشی از کتاب تمدن خفته و جادوی شیطان

دختر شاه پریان کمی جلوتر آمد و مقابل او نشست. بردیا بی‌اختیار کمی خود را عقب‌تر کشید. هم ترسیده بود و هم چشمان سیاه و درشتش را که انگار مسحور آن‌همه زیبایی شده بود، به او دوخته بود. حس عجیبی داشت. حالتی بین ترس و تحسین جلال و زیبایی او!

دختر شاه پریان همانطور که روی زانوهایش مقابل بردیا نشسته بود، دست سفید و زیبایش را که مثل بلور می‌درخشید به آرامی به سمت او برد و روی شانه‌اش گذاشت و با لبخند زیبایی به آرامی گفت: نترس! تو قرار است کار بزرگی انجام دهی.

بردیا در حالی‌که همچنان با چشم‌ها و دهان نیمه باز به او زل زده بود و انگار که دست پری روی شانه‌اش حس آرامشی غیر قابل وصف به او داده باشد، این بار بدون ترس گفت: کار بزرگ؟ مگه قراره چی کار کنم؟

- تو قرار است شاهد باشی، شاهد تاریخ سرزمینت، گواه حقانیت اسطوره‌ها و قهرمان‌های سرزمینت. تو باید شاهد فراز و فرودهایی باشی که نیاکان تو پشت سر گذاشته‌اند و تمدنی باستانی و بی نظیر خلق کردند به نام «ایران». تمدنی چندین هزار ساله، که دیرزمانی است رو به سوی نابودی و فراموشی می‌رود، تمدن خفته‌ای که بیدار خواهد شد.

با شنیدن این حرف‌ها حس عجیبی در دلش افتاد، حسی شبیه غرور و افتخار و امید دوباره به ظهور بی‌نظیر تمدن سرزمینش! ناگهان اشکی از شوق در چشمانش حلقه زد و گفت: من عاشق تاریخ و تمدن سرزمینم هستم؛ اما واقعاً نمی‌دونم که چیکار باید بکنم؟

- می دانم و به خاطر همین تو را انتخاب کرده ام. تو نیز می‌توانی اسطوره باشی، نه با زور بازویت و نه با قدرت و فرمانروایی، بلکه با قلم و فکرت!

- با فکر و قلم؟

- بله، گوش کن بردیا، هرگز قدرت قلم را دست کم نگیر. قلم و اندیشه هستند که علم و تمدن را زنده نگه داشته‌اند وگرنه تمام تاریخ بشریت با همهٔ نیک و بدش زیر خاک مدفون می‌ماند. فراموش نکن که قلم می‌تواند جادو کند... گاهی یک کتاب می‌تواند مردمی را از نادانی نجات دهد، فراموش نکن که چرا معجزهٔ پیامبر شما یک کتاب بوده و اولین موهبتش بعد از رسالت، خواندن بوده است.

در این لحظه در ذهن بردیا این آیه‌ها از سورهٔ علق تداعی شد: «بخوان به نام پروردگارت. همان کسی که به وسیلهٔ قلم آنچه را انسان نمی‌دانست به او آموخت.»

در این هنگام حسی شبیه حسرت در دلش فرو ریخت که چرا خیلی از ما به اولین فرمان قرآن که فراگیری دانش است اینقدر بی توجه شده‌ایم؟...

دختر شاه پریان بلند شد و دستش را به طرف بردیا گرفت تا کمک کند او هم بلند شود و ادامه داد: حالا بلند شو، حتماً گرسنه و تشنه هستی.

بردیا همچنان که نشسته بود و به حرف‌های او فکر می‌کرد، ناگهان متوجه دست او شد که می‌خواهد کمکش کند. لحظه‌ای درنگ کرد که؛ 'یعنی چه اتفاقی قرار است بیفتد و من قرار است چه کار کنم؟'.

بعد وقتی می‌خواست دستش را در دست او بگذارد فکر کرد: 'نکند مثل روح سرد باشد یا مثل آتش گرم و سوزان'. با وجود این افکار در سرش، به هر حال جرئت کرد و دستش را در دست پری گذاشت و بلند شد. در همان حالت و بی‌اختیار یک دفعه گفت: شما چقدر زیبایید! ببخشید که این رو می‌گم، اما فکر می‌کنم روی زمین کسی به زیبایی شما نباشه.

دختر شاه پریان لبخندی زد و گفت: زیبایی همیشه ستودنی است، اما این چهرهٔ مادی و ظاهری من است. چهرهٔ واقعی من نیست.

- پس چهرهٔ واقعی شما چه‌جوریه؟

- من از لحاظ بُعد ساختاری بالاتر از نوع بشر هستم و فهم آن خارج از سطح ادراک شما انسان‌ها است. حالا برو و کمی آب و غذا بخور و لباس مناسبی را که روی درخت آویزان است بپوش چون باید برویم.

بردیا با تعجب کنارش را نگاه کرد و دید ظرفی از خرما و مقداری آب و نان روی زمین است و لباسی خاکستری رنگ که انگار از پارچه کتان بود روی درخت ظاهر شده است. چیزی نگفت، چون می‌دانست هرچه باشد او یک پریزاد است و حتماً این کارها برایش ساده است. فقط پرسید:

- کجا باید بریم؟

- من می‌خواهم تو را پیش مردی ببرم که توانست این زبان و تاریخ را با همهٔ اسطوره‌هایش زنده نگه دارد. کسی که تو دوستش داری و با کلام و قلمش آشنایی.

کاربر 8821433
۱۴۰۳/۰۵/۲۷

نویسنده محترم سرکار خانوم داداشی لطفا حتما با بنده تماس بگیرید.سپاس از زحمات شما بابت گردآوری رمانی به این زیبایی ۰۹۰۱۱۲۰۱۹۶۳

ghamar_67
۱۴۰۰/۰۶/۰۶

داستان جذابی داره خیلی خوشم اومده پیشنهاد میکنم بخونید

کاربر ۳۳۸۹۲۲۰
۱۴۰۰/۰۴/۱۹

واقعاً جذابه، پیشنهاد میکنم بخونید حتماً

حجم

۱۵۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۱۵۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
تومان