
کتاب حریر امواج
معرفی کتاب حریر امواج
کتاب الکترونیکی «حریر امواج» نوشتهٔ منیره خدابخش حصار اثری داستانی است که نشر زرین اندیشمند آن را منتشر کرده است. این کتاب با روایتی معاصر و فضایی اجتماعی، به زندگی شخصیتهایی میپردازد که در دل جادهها و مرزهای ایران، با چالشها و انتخابهای دشوار روبهرو میشوند. داستان در بستری از سفر، فرار، و جستوجوی هویت شکل میگیرد و شخصیتهای اصلی آن، هر یک با گذشتهای پر از زخم و آرزو، درگیر ماجراهایی میشوند که سرنوشتشان را به هم گره میزند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب حریر امواج
«حریر امواج» از منیره خدابخش حصار، داستانی بلند در ژانر اجتماعی و معاصر است که روایت خود را در جادهها و مرزهای شرقی ایران پیش میبرد. این کتاب با تمرکز بر شخصیتهایی از طبقات مختلف اجتماعی، به ویژه زنان، تصویری از زندگی در حاشیه و مبارزه برای بقا ارائه میدهد. روایت با زبانی واقعگرا و دیالوگمحور، فضای پرتنش و پرابهام سفر را به تصویر میکشد و شخصیتها را در موقعیتهایی قرار میدهد که باید میان اعتماد و بیاعتمادی، امید و ناامیدی، انتخاب کنند. ساختار کتاب مبتنی بر فصلهایی است که هر یک بخشی از مسیر پرخطر و پرماجرای شخصیتها را روایت میکند. در این مسیر، گذشته و حال شخصیتها در هم تنیده میشود و خواننده را با لایههای پنهان زندگی آنان آشنا میکند. «حریر امواج» نهتنها داستانی دربارهٔ فرار و تعقیب است، بلکه به دغدغههای هویتی، خانوادگی و اجتماعی نیز میپردازد و تصویری از جامعهای در حال گذار را ارائه میدهد.
خلاصه داستان حریر امواج
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «حریر امواج» با ورود اختر، زنی با گذشتهای پر رمز و راز، به ترمینال و سوار شدنش بر سمند زردرنگ بهرام، رانندهای تنها و شکستخورده، آغاز میشود. اختر با کولهای سیاه و چادری مشکی، در دل شب بهدنبال سفری به سمت مشهد و سپس مرز شرقی کشور است. بهرام که خود درگیر مشکلات خانوادگی و مالی است، با اکراه و به امید دستمزدی بیشتر، همراه اختر میشود. در طول مسیر، گفتوگوهای این دو شخصیت، لایههایی از زندگیشان را آشکار میکند؛ از ورشکستگی و جدایی بهرام تا دلتنگی اختر برای دختری که از او جدا شده است. سفر آنها به تدریج وارد مرحلهای پرخطر میشود؛ تصادف، بیپولی، و مواجهه با بیابان و روستاهای متروک، آنها را به مرز فروپاشی میکشاند. اختر که هدفی پنهان و باری سنگین بر دوش دارد، در ادامه مسیر با اسماعیل، مردی از گذشتهاش، همراه میشود. اسماعیل و اختر با هم راهی کوه و بیابان میشوند تا به مرز برسند. در این سفر، خاطرات تلخ و شیرین، خیانتها، و امید به رهایی، پیوسته ذهن شخصیتها را درگیر میکند. داستان با عبور از جادههای خاکی، مواجهه با خطرات قاچاقچیان، و تلاش برای بقا، به پیش میرود و هر فصل، پردهای تازه از سرگذشت شخصیتها را کنار میزند. در این میان، بار سنگین سکههای طلا، هویت پنهان، و سایهٔ تعقیب، فضای داستان را پرتنش و رازآلود نگه میدارد، بیآنکه پایان ماجرا را بهروشنی افشا کند.
چرا باید کتاب حریر امواج را بخوانیم؟
«حریر امواج» با روایت سفری پرخطر و پرماجرا در جادهها و مرزهای ایران، تصویری ملموس از زندگی افرادی را ارائه میدهد که در حاشیه جامعه، برای بقا و یافتن هویت خود تلاش میکنند. این کتاب با شخصیتپردازی دقیق و فضاسازی واقعگرایانه، خواننده را به دل موقعیتهایی میبرد که کمتر در داستانهای معاصر به آنها پرداخته شده است. دغدغههای اجتماعی، خانوادگی و هویتی، در کنار روایت پرکشش و دیالوگهای زنده، از ویژگیهای شاخص این اثر است. خواندن این کتاب فرصتی است برای تجربهٔ سفری متفاوت، همراه با شخصیتهایی که هر یک داستانی ناگفته در دل دارند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به داستانهای اجتماعی و معاصر، کسانی که دغدغهٔ مسائل زنان، مهاجرت، و زندگی در حاشیه را دارند، و همچنین خوانندگانی که به روایتهای جادهای و پرماجرا علاقهمندند، مناسب است. «حریر امواج» میتواند برای کسانی که به دنبال شناخت لایههای پنهان جامعه و تجربهٔ سفر در دل خطر و امید هستند، جذاب باشد.
بخشی از کتاب حریر امواج
«تاریکی از میان تاریکی. خودش را کشید بیرون. سیاهی پوشیده در چادری مشکی و کوله بزرگی به همان رنگ که با خود میکشید. به تنها سمند زردرنگ پارک شده در زیر بود. اختر اطراف را پایید و سپس پاهایش بهسرعت بهطرف سمند حرکت کرد. وقتی به کنارش رسید. ایستاد. سرش را به دو طرف چرخاند و بعد دولا شد به داخل سمند. _آقا... آقا... هی با توام آقای راننده. نیمتنه مردی درشتاندام، در حالت نیمه خوابیده بهسمت او چرخید. زن خودش را عقب _بیدار شو آقا. میخوام برم سمت خراسون. راننده که داشت هشیار میشد. گیج و خمار چراغهای داخل و بیرون سمند را روشن کرد _یا علی... فرهادم کو؟! همزمان دولا شد و دست راستش را کشید روی صندلی عقب. وقتی نا امید شد. به سمت _پسرم... یه بچه چهارساله... شما ندیدینش. اختر یک قدم دیگر به عقب برداشت و صاف ایستاد. _یا علی دستم به دامانت... این وقت شب؟!... ساعت چنده خانم؟ اختر مشکوک نگاهش کرد و آهسته جواب داد. در دسنش برون. آمل. _چی شده آقا؟ زهرهترک شدم. خواب بد دیدی؟ مرد چشمش را بست و ریهاش را از هوای خنک خیابان پشت ترمینال خالی کرد. _خداروشکر. این وقت شب اینجا چکار میکنی خانم؟ اختر آهسته زمزمه کرد: _ گفتم که میخوام برم به سمت مشهد. دیر وقت رسیدم همه خطیها رفتن. _تنها؟! و همزمان اطراف را بادقت نگاه کرد. _دربست میخوام. تا سبزوار, اما کرایه مشهد رو میدم. فصل اول | ۷ _ چقدر میخوای کرایه بدی؟ _ کوله رو بذار رو صندلی عقب. قول میدم راضیت کنم.»
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۶۲ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۶۲ صفحه