کتاب آماده
معرفی کتاب آماده
کتاب آماده نوشته دایان تاونر است که با ترجمه نیلوفر صفی منتشر شده است. این کتاب به والدین آنچه بچهها برای یک زندگی رضایتبخش نیاز دارند را یاد میدهد. این کتاب روش آموزشی نوینی را یاد میدهد که میتواند زندگی کودکان را متحول کند.
درباره کتاب آماده
تابهحال به این فکر کردهاید که اگر بهگونهای دیگر در مدارس آموزش دیده و یاد گرفته بودیم، زندگیمان چه تغییری میکرد؟ به شیوهای که هدف صرفاً انتقال دانش نباشد و در کنار درک دانش، مهارتهای زندگی نیز آموخته شوند تا علاوه بر تضمین موفقیت، از رضایتمندی نیز برخوردار شویم. با توجه به دگرگونیهای سریع در شیوههای کسب دانش، دیگر واقعبینانه نیست که هدف یادگیری را صرفاً انتقال دانش در نظر بگیریم. هدف اصلی آموزش در حال حاضر باید ایجاد و شکلدهی مهارتهای پژوهشی و جستوجوگری باشد. افزون بر این، اگر هنگام تحصیل در مدرسه بهخوبی دریابیم که چه تواناییهایی داریم و به انجام چه فعالیتهایی علاقهمندیم، میتوانیم برای آیندهٔ خود تصمیمات سازندهتری اتخاذ کنیم.
دایان تاونر در کتاب آماده، پاسخ بسیاری از سؤالها را در این زمینه برایمان فراهم کرده است.
دایان تاونر از پیشروان چشماندازی جدید در آموزش در ایالات متحده است. او بهعنوان مؤسس و مدیرعامل مدارس دولتی سامیت، که در سطح ملی شناختهشده و عامالمنفعه هستند، پانزده مدرسهٔ راهنمایی و دبیرستان را در ایالتهای کالیفرنیا و واشنگتن اداره میکند. دایان شکلی از مدارس را بنا نهاد که بر پایهٔ تجربیات مرتبط با دنیای واقعی، خودراهبری، مشارکت و بازبینی تحلیلی کار میکنند و هدف آنها آماده ساختن همهٔ دانشآموزان برای موفقیت در دانشگاه و فضاهای کاری امروزه و برخورداری از یک زندگی مطمئن و رضایتبخش است. در سال ۲۰۱۵، دایان برنامهٔ یادگیری سامیت را کلید زد تا از این طریق برنامهٔ درسی، رشد حرفهای و پشتیبانی مداوم از مدارس را در کشور عرضه دارد. امروزه، این برنامه با هزاران نفر که در حیطهٔ آموزش فعالیت میکنند و همچنین صدها مدرسه در مناطق مختلف کشور، همکاری دارد. سامیت افتخارات زیادی کسب کرده است.
تا به امروز، نودونه درصد از فارغالتحصیلان سامیت در دانشگاههای دارای دورهٔ چهارساله پذیرفته و با دو برابر میانگین ملی از دانشگاه فارغالتحصیل شدهاند. علاوه بر آن، سامیت به دلیل تعهد خود نسبت به رشد مستمر و مشارکت، ایجاد روابط همکاری نوآورانه با صنایع مختلف، دانشمندان و محققان سرشناس در حیطهٔ یادگیری، دانشگاهها، شرکتهای فناورانه، برنامههای آمادهسازی معلمان، بنیادها و سازمانهای مردمنهاد شناخته شده است.
خواندن کتاب آماده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام فعالان حوزه آموزش پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آماده
یک روز صبح در آغاز دومین سال تأسیس مدرسهٔ سامیت بود که ایزابلا از راه رسید. دختری ریزنقش با چشمانی نافذ و قهوهایرنگ. لباسی ساده به تن داشت و یک کولهپشتی روی دوشش بود. او را نمیشناختم. جلو رفتم و پرسیدم: «میتونم کمکتون کنم؟» خیلی مؤدبانه پاسخ داد میخواهد دربارهٔ نحوهٔ انتقال به این مدرسه با مدیر صحبت کند. گفتم: «خودم هستم. من مدیر مدرسه هستم.»
در کنار هم نشستیم و شروع به صحبت کردیم. اولین چیزی که در مورد او توجه من را به خود جلب کرد خویشتنداری و پختگی رفتارش بود. با توجه به آنکه دانشآموز سال دوم دبیرستان بود، قدرت کلام خیلی خوبی داشت و مصمم و سنجیده صحبت میکرد، اما به نظر میآمد در پشت این لحن مصمم یک نیاز شدید و یک درخواست کمک وجود داشت.
شروع به صحبت کرد: «من دوست دارم برم دانشگاه. شنیدم که این مدرسه با بقیهٔ مدرسهها فرق داره. شما آمادگی همهٔ دانشآموزان رو برای ورود به دانشگاه تضمین میکنید.» گفتم: «کاملاً درسته. این تعهد سامیته.» ایزابلا به من خیره شده بود و با دقت به صحبتهای من گوش میکرد. ادامه داد: «من به این مدرسه احتیاج دارم. اگه تو مدرسهای که الان هستم بمونم، نمیتونم وارد دانشگاه بشم. راستش، من زمانی درگیر یک سری مسائل....» حرفش را قطع کرد، سرش را پایین انداخت و به دستانش نگاهی کرد و دوباره به چشمهای خیرهٔ من زل زد و ادامه داد: «من جزء یه گروه تبهکار بودم. آدمایی که آیندهای رو که من برای خودم میخوام نمیخوان. من راهم رو از اونا جدا کردم، اما تو مدرسهای که الان هستم اون آدما هنوز دوروبر من هستن. اونا مربوط به زندگی گذشتهٔ من میشن و هر روز میخوان دوباره من رو به اون زندگی برگردونن، اما من نمیخوام به زندگی گذشتهم برگردم. نمیخوام به عقب برگردم. میخوام رو به جلو برم. پیشرفت کنم. میخوام برم دانشگاه.»
در آن لحظه حس خوبی نداشتم. نمیخواستم پای تبهکاران به مدرسهام باز شود. متأسفانه تا آن زمان هم هیچ دانشآموزی را ندیده بودم که بتواند از چنگال تبهکاران رهایی یابد. حتی آنهایی که خیلی تلاش کرده بودند. بچههایی مثل ایزابلا را در مدرسههای قبلیای که در آنها کار میکردم، دیده بودم. برای یک لحظه چهرهٔ همهشان از نظرم رد شد. همهٔ آنها عزم و ارادهٔ راسخی داشتند، اما درنهایت موفق نمیشدند مسیر زندگیشان را عوض کنند و از چنگ تبهکاران فرار کنند. از این رو، در مورد ایزابلا هم مردد بودم. مطمئن نبودم که بتواند در این راه موفق شود و خودش را از شر آنها خلاص کند. زمان زیادی برای فکر کردن به تجربیاتم و تصمیمگیری در مورد دختری که روبهرویم نشسته بود، نداشتم.
حجم
۳۳۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۳۳۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه