دانلود و خرید کتاب اگر حافظه یاری کند جوزف برودسکی ترجمه طهورا آیتی
تصویر جلد کتاب اگر حافظه یاری کند

کتاب اگر حافظه یاری کند

انتشارات:نشر اطراف
امتیاز:
۳.۹از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اگر حافظه یاری کند

کتاب اگر حافظه یاری کند نوشته جوزف برودسکی و ترجمه طهورا آیتی، چهار جستار از زبان و خاطره در سال‌های تبعید است. این اثر در نشر اطراف منتشر شده است.

جستار، متنی که مقاله، داستان یا رساله نیست اما با تمام این‌ها، اشتراکاتی دارد. این نوشته موضوعی را از نقطه نظر نویسنده می‌نگرد و به همین دلیل دست نویسنده باز است تا ارزش گذاری کند، ایده‌هایش را بیان کند و آن‌هایی را که از منظر نگاه خودش خاص هستند، بکاود. ایده‌هایی که گاه از جزئی‌ترین اتفاقات روزمره برمی‌آیند.

شاید بتوان در یک جمله جستار را اینطور خلاصه کرد: در یک جستار، نویسنده هم راوی روایتش است و هم می‌تواند تخیلش را پرواز دهد و هم می‌تواند به یک مساله منطقی بپردازد.

درباره کتاب اگر حافظه یاری کند

تبعید هر آدمی را، دوپاره می‌کند. به‌خصوص اگر این آدم خاص، نویسنده‌ باشد. پاره‌های وجود به گذشته و اکنون تبدیل می‌شوند. گذشته‌ای که بخشی از هویت ماست و با زبان خودمان به آن می‌اندیشیم و اکنونی که سخت تلاش می‌کنیم تا لکنت و سرگشتگی را کنار بگذاریم و زندگی را از سر بگیریم.

جوزف برودسکی، نویسنده‌ای که برنده‌ نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۷ بود، یکی از همین تبعیدی‌ها است. تبعیدی که به روسیه گره خورده بود. او همیشه می‌گفت به زبان روسی تعلق دارد اما به انگلیسی می‌نوشت. حکومت شوروی را نپذیرفت و به آمریکا رفت. با اینحال اسیر غرب‌گرایی هم نشد. 

او در کتاب اگر حافظه یاری کند، جستارهایی نوشته است که از زبان و خاطره در سال‌های تبعید سخن می‌گویند. جستارهایی که زندگی را نشان می‌دهند. زندگی در شوروی، در تبعید و خاطراتی که میان گذشته و اکنون معلقند.

کتاب اگر حافظه یاری کند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر حافظه یاری کند اثری جذاب است که لذتی عمیق به تمام علاقه‌مندان به مطالعه کتاب‌های جستار می‌دهد.

درباره جوزف برودسکی

جوزف برودسکی، شاعر و جستارنویس برنده جایزه نوبل ادبیات، ۲۴ مه ۱۹۴۰ در لنینگراد، روسیه متولد شد و ۲۸ ژانویه ۱۹۹۶ از دنیا رفت.

او برای کتاب‌ها و آثارش افتخارات و جوایز بسیاری از آن خود کرد. جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۷، جایزه حلقه منتقدان آمریکا برای کتاب از یک کمتر در سال ۱۹۸۶ و عنوان ملک‌الشعرای آمریکا در سال ۱۹۹۱.

از میان کتاب‌های شعر او می‌توان مرثیه‌ای برای جان دان و شعرهای دیگر، Velká elegie، اشعار، گزیده‌اشعار، جزئی از کلام، شعرها و ترجمه‌ها، منظومه‌هایی برای عملیات زمستانی، به اورانیا، منتخب اشعار: ۱۹۸۵-۱۹۶۵ و کتاب‌های جستار از یک کمتر، نشان و در باب اندوه و خرد اشاره کرد.

بخشی از کتاب اگر حافظه یاری کند

من همان‌قدری که موقعیت‌های افتضاح را ترک گفته‌ام، موقعیت‌های عالی را هم رها کرده‌ام. محقرترین مکانی هم که تصادفاً آن را اشغال کرده باشی، اگر کوچک‌ترین مقبولیتی داشته باشد می‌توانی مطمئن باشی که یک روز یک نفر از در می‌آید تو و ادعای مالکیت می‌کند، یا بدتر، پیشنهاد می‌کند اشتراکی در آن زندگی کنید. آن‌وقت یا باید برای آن مکان مبارزه کنی یا رهایش کنی. من از قضا گزینه دوم را ترجیح دادم. اصلاً نه به این دلیل که نمی‌توانستم برایش بجنگم، بلکه از سر انزجار مطلق از خودم: این‌که چیزی را انتخاب کنی که برای بقیه جذاب باشد ابتذال انتخاب تو را نشان می‌دهد. اصلاً اهمیتی ندارد که اول تو آن‌جا را پیدا کرده باشی. این‌که اول برسی حتی بدتر هم هست، چون آن‌هایی که پشت سرت می‌آیند همواره اشتهای بیشتری از اشتهای کاملاً برطرف‌نشدهٔ تو دارند.

بعداً اغلب حسرت می‌خوردم که چرا دست به چنین کاری زدم، خصوصاً زمانی که همکلاسی‌های سابقم را می‌دیدم که به‌خوبی کارشان را داخل سیستم پیش می‌برند. و با وجود این من از چیزی آگاه بودم که آنان نمی‌دانستند. در واقع، من هم داشتم کارم را پیش می‌بردم، اما در جهت مخالف، کمی فراتر. چیزی که به‌طور خاص برایم خوشایند است این است که توانستم به «طبقه کارگر» در مرحله حقیقتاً پرولتاریایی‌اش برسم، پیش از آن‌که در اواخر دهه پنجاه به طبقه متوسط استحاله شود. در پانزده سالگی که در کارخانه متصدی دستگاه فرز بودم، با «پرولتاریا» ی واقعی سروکار داشتم. مارکس اگر می‌دید بی‌درنگ می‌شناخت‌شان. آنان ـــــ یا بهتر است بگویم «ما» ـــــ همه در آپارتمان‌های اشتراکی زندگی می‌کردند، چهار نفر یا بیشتر توی یک اتاق، گاهی از سه نسل مختلف پیش هم نوبتی می‌خوابیدند، مثل اسب می‌نوشیدند و با همدیگر یا با همسایه‌ها توی آشپزخانه‌های اشتراکی یا در صف صبحگاهی مستراح اشتراکی جروبحث می‌کردند و زنان‌شان را از روی عادت به باد کتک می‌گرفتند و وقتی استالین سَقَط شد بی‌محابا می‌گریستند و توی سینما هم زار می‌زدند و آن‌قدر فحاشی می‌کردند که کلمه‌ای عادی مثل «طیاره» به گوش یک رهگذر فحشی چندلایه و وقیحانه می‌رسید - و به اقیانوس خاکستریِ بی‌تفاوتی از سرها یا جنگل دست‌های افراشته در جلسات عمومی به نمایندگی از مصر یا جای دیگری بدل می‌شدند.

کارخانه تماماً از آجر بود و عظیم، صاف از بطن انقلاب صنعتی بیرون جهیده بود. در پایان قرن نوزده ساخته شده بود و مردم «پتر» به آن زرادخانه می‌گفتند؛ کارخانه‌ای که توپ جنگی می‌ساخت. زمانی که آن‌جا شروع به کار کردم، ماشین‌آلات کشاورزی و کمپرسور هوا هم تولید می‌کرد. با وجود این، از آن‌جا که تقریباً هر چیزی را در روسیه که با صنایع سنگین مرتبط باشد زیر هفت‌لایه سرپوش مخفی می‌کنند، کارخانه هم اسم رمز خودش را داشت «صندوق پستی ۶۷۱». ولی به گمانم این پنهان‌کاری بیش از آن‌که برای گمراه کردن سرویس اطلاعاتی بیگانه‌ای باشد، در صدد بود نظم و نسقی شبه‌نظامی را حفظ کند که تنها ابزار تضمین ثبات در تولید بود. به هر تقدیر، شکست مسجل بود. دستگاه‌ها منسوخ بودند؛ نود درصدشان را بعد از جنگ جهانی دوم به عنوان غرامت از آلمان آورده بودند. آن باغ‌وحش تماماً چدنی را خاطرم هست، پر از موجودات اگزوتیک با اسامیِ سینسیناتی، کارلتون، فْریتس ورنِر، زیمِنس و شوکِرت. برنامه‌ریزیْ زننده بود؛ هر از چندی دستوری هول‌هولکی می‌آمد که چیزی تولید شود و کوچک‌ترین تلاش آدم را برای برقراری نظم در کار بر هم می‌زد. در پایان هر چارَک (یعنی هر سه ماه) که برنامه مذکور نقش بر آب می‌شد، مدیریت اعلان جنگ می‌کرد تا همه کارگران نیرویشان را بگذارند روی یک کار و برنامه در معرض حمله توفانی قرار می‌گرفت. وقتی دستگاهی خراب می‌شد، هیچ قطعه یدکی در کار نبود و یک مشت وصله‌کار نیمه‌پاتیل را می‌آوردند سحر و جادو کنند. فلز معمولاً پر از حفره از کار در می‌آمد. دوشنبه‌ها عملاً همه خمار بودند، صبح‌های بعد از روز پرداخت حقوق که هیچ.

روز بعد از باخت تیم ملی یا تیم‌های باشگاهی تولید به‌شدت کاهش می‌یافت. هیچ کس کار نمی‌کرد و همه درباره جزئیات بازی و بازیکنان بحث می‌کردند، چون روسیه علاوه بر دیگر عقده‌های روانیِ یک ملت برتر، عقده حقارت شدید کشورهای کوچک را هم دارد. این عمدتاً پیامد متمرکز کردن زیست ملی است.

اراجیف مثبت‌اندیشانه و «خوش‌بین باشیمِ» روزنامه‌ها و رادیوی رسمی حتی وقتی از زلزله گزارش می‌دهند از همین روست؛ هیچ وقت اطلاعاتی درباره قربانیان ندارند و فقط سرود است که در وصف همدلی برادرانه شهرها و کشورهای دیگر در تهیه چادر و کیسه‌خواب برای مناطق زلزله‌زده می‌سرایند. یا اگر وبا شیوع پیدا کند، فقط زمانی ممکن است از آن مطلع شوید که تصادفاً مطلبی درباره موفقیت اخیر اطبای شگفتی‌ساز کشورمان در اختراع واکسنی جدید بخوانید.

همه چیز بی‌معنی می‌نمود اگر نبودْ آن صبح‌های خیلی زود که بعد از پایین دادن صبحانه با فنجانی چای کمرنگ می‌دویدم دنبال تراموا و مثل توتی به خوشهٔ دودی‌رنگ آدم‌هایی می‌پیوستم که از کناره آویزان بودند، و از دل شهر صورتی-آبیِ آبرنگی می‌گذشتم تا به سگدانی چوبی ورودی کارخانه برسم.

nasimaakbarpour
۱۴۰۰/۰۲/۲۳

جوزف برودسکی یک شاعر اهل شوروی بود که از وطنش بیرون کردند. جستارها در مورد دلتنگی جدایی و زندگی است به شدت پیشنهاد میشه

Marzieh
۱۴۰۲/۰۱/۲۰

حافظه به همه خیانت می‌کند، خصوصا به کسانی که بهتر از همه می‌شناختیم، هم پیمان فراموشی است. هم پیمان مرگ. یک تور ماهیگیری ست با طعمه‌ای بس خرد، آن هم در آبِ رفته. با آن هیچ کس را نمی‌توانی از

- بیشتر
booklover
۱۴۰۰/۰۲/۲۷

جالب ‌و متفاوت بود البته خوندنش حوصله می‌خواد

تصمیم به ترک تحصیل در پانزده‌سالگی را که به خاطر می‌آورم، به نظرم بیش از آن‌که انتخابی آگاهانه باشد واکنشی غریزی بود. دیگر تحمل دیدن بعضی چهره‌ها را در کلاس نداشتم - بعضی از همکلاسی‌ها و بیشترِ معلم‌ها. این شد که یک صبح زمستانی بدون دلیل خاصی وسط کلاس برخاستم و انگار که در ملودرامی باشم از در مدرسه خارج شدم. برای خودم واضح بود که دیگر بازگشتی در کار نیست. در میان احساساتی که در آن لحظه منقلبم کرده بود، فقط انزجاری کلی از خودم را به یاد می‌آورم؛ از آن‌که آن‌قدر کوچک بودم و اجازه می‌دادم این‌ها همه چیز من را در ید قدرت‌شان بگیرند. علاوه بر این، حس گنگ ولی سرورانگیزِ رهایی هم بود، حس خیابانی آفتابی و بی‌انتها.
☆Nostalgia☆
سفسطهٔ زشتی است این‌که می‌گویند رنج موجب اعتلای هنر می‌شود. رنج کور می‌کند، کر می‌کند، ویران می‌کند و اغلب می‌کُشد
کاربر نیوشک
این‌که چیزی را انتخاب کنی که برای بقیه جذاب باشد ابتذال انتخاب تو را نشان می‌دهد.
کاربر نیوشک
کتاب‌ها اولین و تنها واقعیت شدند، در حالی که خودِ واقعیت را یا مهمل تلقی می‌کردیم یا مایهٔ مزاحمت. در مقایسه با بقیه، ما ظاهراً یا زندگی‌مان را جعل می‌کردیم یا در آزمون زندگی مردود می‌شدیم. حالا که بهش فکر می‌کنم، آن نوع زیست که استانداردهای پیش‌رونهادهٔ ادبیات را نادیده بگیرد فرومایه است و ارزش تلاش ندارد. این‌طور فکر می‌کردیم و به نظرم درست هم بود.
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
کم‌کم دارم باور می‌کنم که روس‌ها گسستن پیوندهایشان را دشوارتر از سایر ملل می‌توانند بپذیرند. بالاخره ما مردمانی هستیم کاملاً جاگیرشده، حتی بیشتر از قاره‌نشینان دیگر (آلمانی‌ها یا فرانسوی‌ها) که خیلی بیشتر سفر می‌کنند چون اتومبیل دارند و مرزی به آن صورت ندارند. اما ماییم و یک آپارتمان و یک عمر، ماییم و یک شهر و یک عمر، ماییم و یک کشور و یک عمر. از همین رو، مفاهیمی که بر دائمی بودن دلالت دارند برایمان شدّت‌وحدّت بیشتری دارند، و همین‌طور احساس فقدان.
☆Nostalgia☆
بنابراین سعی در رعایت توالی اتفاقات به نظرم بی‌معناست. زندگی هرگز به چشمم مجموعه‌ای از تحولات مشخص نیامده است؛ برعکس، به بهمن می‌مانَد و هر چه بیشتر قِل می‌خورد، یک مکان (یا زمان) بیشتر به دیگری شباهت پیدا می‌کند.
☆Nostalgia☆
همچون رودی، به دست پرزور زمانه از مسیرم منحرف شدم. زندگی‌ام را جابه‌جا کردند: به دل دره‌ای دیگر ریختم، از مناظر دیگری گذشتم، غلتیدم و رفتم. ساحل خویش را نمی‌شناسم، ساحلم نمی‌دانم کجاست.
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
چهار سال خدمت در ارتش (که مردان در نوزده‌سالگی به‌اجبار به آن می‌پیوستند) روند انقیاد مطلق در برابر حکومت را تکمیل کرد. حرف‌شنوی هم ذاتی می‌شد و هم اکتسابی. اگر عقلت می‌رسید، مطمئناً می‌کوشیدی با ابداع انواع میان‌بر، سیستم را دور بزنی و با بالادستی‌هایت معاملات شبهه‌دار انجام بدهی و دروغ روی دروغ تلنبار کنی و از روابطت با نیمچه‌پارتی‌ها استفاده کنی. و این می‌شد شغل تمام‌وقتت. در عین حال همواره آگاه بودی که تاری که به دور خودت تنیده‌ای تار دروغ است و علی‌رغم میزان موفقیت یا شوخ‌طبعی‌ات، از خودت منزجر می‌شدی. این پیروزی نهایی سیستم است: چه بر آن فائق آیی و چه به آن بپیوندی، به‌یک‌اندازه عذاب وجدان داری.
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
این‌که چیزی را انتخاب کنی که برای بقیه جذاب باشد ابتذال انتخاب تو را نشان می‌دهد. اصلاً اهمیتی ندارد که اول تو آن‌جا را پیدا کرده باشی. این‌که اول برسی حتی بدتر هم هست، چون آن‌هایی که پشت سرت می‌آیند همواره اشتهای بیشتری از اشتهای کاملاً برطرف‌نشدهٔ تو دارند.
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
این پنهان‌کاری بیش از آن‌که برای گمراه کردن سرویس اطلاعاتی بیگانه‌ای باشد، در صدد بود نظم و نسقی شبه‌نظامی را حفظ کند که تنها ابزار تضمین ثبات در تولید بود
kazem
به نظرم، زندان خیلی بهتر از ارتش است. اول این‌که در زندان هیچ کس به تو یاد نمی‌دهد از آن دشمن دوردستِ «بالقوه» متنفر باشی. دشمن تو در زندان مفهومی انتزاعی نیست؛ عینی و ملموس است. یعنی تو هم همواره برای دشمنت ملموسی
☆Nostalgia☆

حجم

۱۶۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۱۶۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان