کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟
معرفی کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟
کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟ نوشته اسپنسر جانسون و ترجمه الناز قاضی، یک روش شگفتانگیز برای رویارویی با تغییرات ایجاد شده در کار و زندگی را به مخاطبانش معرفی میکند.
درباره کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟
چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟ داستانی جالب است که به ما روشی شگفت انگیز را میآموزد. به واسطه این روش میتوانیم با تغییراتی که در زندگیمان با آن روبهرو میشویم، کنار بیاییم و خودمان را با آن منطبق کنیم.
دوست هم دانشگاهی، بعد از مدتها در یک گردهمایی شرکت کردند تا دیدارها را تازه کنند. آنها از زندگی و کارهای خودشان میگوند تا اینکه یکی برای دیگران تعریف میکند با شنیدن داستانی جذاب، زندگیاش بسیار تغییر کرده و پیشرفت او در مسیر شغلی و حرفهای اش کاملا مشهود است. او به این ترتیب همه را مشتاق شنیدن این داستان میکند و ماجرا از این قرار است:
دو موش و دو انسان به نام های هم و هاو و اسنیف و اسکوری، در یک هزارتو قرار گرفتهاند و باید به دنبال پنیری بگردند. هرکدام نماینده بخشی از ابعاد پیچیده و ساده ما هستند و چیزهایی را فراتر از سن، جنسیت و نژاد و...نشان میدهند. اسپنسر جانسون، که استاد تمثیلها است، در این داستان هم تمثیلی مفهومی را بیان میکند: ما از هر بعد وجودی خود که استفاده کنیم باز هم اشتراکاتی با دیگران داریمو ما ممکن است دربرابر تغییرات چندان پذیرا نباشیم اما نیاز داریم تا راه خود را از همه پیچو خمهای زندگی پیدا کنیم و زمانهای حساس تغیییر را در زندگیمان بشناسیم.
کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟ به ما همین چیزهایی را که بلد نیستیم، یاد میدهد.
کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟ برای تمام کسانی که از تغییرات میترسند و یا نمیدانند چطور باید با آن مواجه شوند، پیشنهاد میکنیم.
درباره اسپنسر جانسون
دکتر اسپنسر جانسون، فیزیکدان و نویسنده آمریکایی است که در سال ۱۹۳۸ به دنیا آمد. او را در دنیا به دلیل نوشتن کتابهایی مشهور مانند چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد و مدیر یک دقیقهای میشناسند.
کتابهای او که عموما در زمینه خودیاری، موفقیت و مدیریت و کسب و کار هستند، به چندین زبان در دنیا ترجمه شده است. به اسپنسر جانسون لقب پادشاه تمثیل را دادهاند، چرا که مهارت او در دریافت مسائل دشوار و پیچیده و ارائه و بیان راهکارهای ساده و آسان است. جانسون در سال ۲۰۱۷ در سن ۷۸ سالگی و بعد از یک مبارزه طولانی با سرطان لوزالمعده چشم از دنیا فروبست.
بخشی از کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟
هاو به این نتیجه رسید که چیزی که از آن میترسید به بدی تصوراتش از آن نبود. ترسی که در ذهن میآید، از شرایطی که بهطور واقعی در آن زندگی میکنید بدتر است. از اینکه شاید هیچگاه نتواند پنیری پیدا کند بیشتر از جستجوی آن میترسید. اما از آغاز سفرش به قدری که او را برای ادامه راه تامین کند در دالانها پنیر یافته و خورده بود. حالا در انتظار یافتن پنیر بیشتر بود.
با نگاهکردن به جلو به هیجان آمد. پیشتر، ترس و اضطراب بر افکارش سایه میانداخت و عادت داشت به کمبود پنیر یا نبود پنیر بیندیشد. به جای موفقیت و روبهراه شدن اوضاع به خرابکاریهای احتمالی فکر میکرد.
اما از زمانیکه ایستگاه پنیر C را ترک کرده بود، دیگر آن هاو سابق نبود.
همیشه عقیدهاش بر این بود که پنیر نباید از جایش تکان بخورد و تغییر نباید اتفاق بیفتد.
حالا دریافته بود که رخ دادنِ پیوستهٔ تغییر، طبیعی است، چه در انتظارش باشیم، چه نباشیم. تغییر در صورتی غافلگیرکننده میشود که پیشبینی نداشته باشیم و منتظرش نبوده باشیم.
وقتی هاو دریافت که باورهایش تغییر کرده، مکثی کرد و روی دیوار نوشت:
هاو هنوز پنیری پیدا نکرده بود، اما همچنانکه در امتداد هزارتو میدوید، دربارهٔ چیزی که قبلا آموخته بود اندیشید.
هاو اکنون دریافته بود که باورهای جدیدش او را به رفتارهای جدید تشویق میکنند. او متفاوت رفتار میکرد.
دریافته بود که هر زمان باورها تغییر کنند، رفتارها نیز تغییر میکنند.
میتوان به این باور داشت که تغییر آسیب میرساند و بر آن اصرار داشت یا بر این باور بود که یافتن پنیر جدید به شما کمک میکند تا تغییر را با آغوش باز بپذیرید. همهٔ اینها به طرز فکر شما بستگی دارد. او روی دیوار نوشت:
اگر هاو تغییر را پذیرفته بود، زودتر از این ایستگاه پنیر C را ترک کرده بود و به راه افتاده بود.
در این صورت هم در جسم و هم در روح خود احساس توانایی بیشتری داشت و بهتر میتوانست با چالش یافتن پنیر جدید کنار بیاید. در حقیقت، اگر بجای وقت تلفکردن و از دستدادن فرصتها تغییر را پذیرفته بود، احتمالا تابهحال پنیر جدید را پیدا کرده بود.
او عزم و ارادهاش را جزم کرد و تصمیم گرفت در قسمتهای جدید هزارتو ادامهٔ مسیر بدهد. تکههای کوچکی از پنیر را در گوشه و کنار پیدا کرد و نیرو و اعتماد به نفس خود را مجدد بدست آورد. هنگامیکه به مسیر و مکانی که از آنجا آمده بود، فکر میکرد، به یاد نوشتههایش روی دیوارهای مختلف میافتاد و خوشحال میشد چون آنها را به عنوان رشتهای از علامتها برای هِم در طول هزارتو در نظر گرفت، البته اگر هِم تصمیم به ترک ایستگاه C بگیرد.
امیدوار بود که هِم در مسیر صحیح پیش برود و نوشته ها را بخواند و مسیر هاو را دنبال کند.
چیزی را که مدتها به آن میاندیشید روی دیوار نوشت:
اینک خود را از گذشته رها کرده بود و با آینده وفق میداد.
هاو با سرعت و نیروی بیشتری مسیر خود را در طول هزارتو ادامه میداد و چندان طول نکشید که هدف، اتفاق افتاد.
در همان زمان که هزارتو پایانناپذیر به نظر میآمد، سفر هاو یا به عبارتی قسمتی از سفرش به سرعت و با شادمانی به پایان رسید.
هاو پنیر جدیدی در ایستگاه پنیر N پیدا کرد! وقتی داخل شد، با ذخیرهٔ پنیری که دید شگفتزده شد، تا بهحال این مقدار پنیر را ندیده بود. آنقدر زیاد بود که نمیتوانست نوع پنیرها را تشخیص بدهد. برخی قسمتهای پنیر برایش جدید بودند.
سپس به فکر فرو رفت که آیا این صحنه حقیقت دارد یا تنها خیال است، تا اینکه به یکباره چشمش به رفقای قدیمیاش یعنی اسنیف و اسکوری افتاد.
حجم
۱۴۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۵ صفحه
حجم
۱۴۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۵ صفحه
نظرات کاربران
خوب بود مخصوصا این جمله که هر چه زودتر پنیر قدیمی و هدف قدیمی رو رها کنید زودتر پنیر و هدف جدیدتون رو پیدا میکنید
عالی
بنظرم خوندن این کتاب کفایت نمیکند صددرصدباید بهش عمل کنیم
دقایقی از وقتتون رو بزارید و این کتاب رو بخونید. مختصره ولی بسیااااار مفید. با اینکه یک کتاب آموزشی هست ولی متن خیلی روان ی داره و در حالت داستانی نوشته شده. خیلی هم جذابه
..