کتاب بزرگترین فروشندهی جهان
معرفی کتاب بزرگترین فروشندهی جهان
کتاب بزرگترین فروشندهی جهان نوشته اگ ماندینو است. این کتاب زندگیتان را با ۱۰ آموزهی کهن که هزار سال قدمت دارند، تغییر میدهد.
درباره کتاب بزرگترین فروشندهی جهان
چیزی که امروز هستید مهم نیست... زیرا با این کتاب پرفروش خواهید آموخت که با رازهایی که از طومارهای کهن به دست میآورید، زندگی خود را متحول کنید. کتاب بزرگترین فروشنده جهان یکی از انگیزشیترین، تعالیبخشترین، مشوقترین کتابهایی است که تا به حال نوشته شده است.
طرح داستان بدیع و مبتکرانه است. سبک نگارش جذاب و جالب است. پیام داستان تکاندهنده و الهامبخش است.
هرکدام از ما، صرفنظر از حرفه و شغل، یک فروشندهایم. برای بیشتر ما اینگونه است که برای یافتن شادی فردی و آسودگیخیال، باید ابتدا خودمان را به خودمان بفروشیم. اگر این کتاب به دقت خوانده، دریافته، و به آن اعتنا شود، میتواند به هرکدام از ما کمک کند تا بهترین فروشندهی خودمان شویم.
حفیض از میان ستونهایی از عقیق سیاه رنگ که برای نگه داشتن سقف هایی از جنس طلا و نقره افراشته شده بودند، عبور کرد. در قصر او مبلمان و دیوارهای ساخته شده از پوسته ی لاکپشت و منبت شده با الماس، همراه با تزئینات حیرتآورِ ابریشم بافت، جلوه گر بودند. نخل هایی عظیم در محفظه های برنزی با وقار روییده بودند و از الماس برای جلبتوجه با آن ها در رقابت بودند. هیچکس نمی توانست از کاخ حفیض دیدن کند و شک داشته باشد که او بی تردید شخصی بسیار توانگری است...
«تا وقتی که موفق نشوم، تلاش میکنم. من بیهوده به این دنیا نیامدهام، شکست هم برایم مفهومی ندارد. من گوسفندی نیستم که چوپان من را کنترل کند. من یک شیر هستم و با گوسفندها صحبت نمیکنم، راه نمیروم، و غذا نمیخورم. سرنوشت من به سلاخخانهی شکست منتهی نمیشود. تا وقتی که موفق نشوم، تلاش میکنم.»
خواندن کتاب بزرگترین فروشندهی جهان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که میخواهند در کسب و کارشان موفق شوند پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب بزرگترین فروشندهی جهان
اراسموس برای لحظهای روی درهم کشید و سپس چهرهاش درخشید و گفت:
«من از سوی شما امر شده بودم تا هر سال نصف سود را از خزانه برداشت کرده و آن را درمیان فقرا توزیع کنم.»
-«آیا تو آن زمان مرا مردی نادان در تجارت میانگاشتی؟»
-«من گمانهای خامِ بسیاری داشتم، اعلیحضرت.»
-حفیض سرتکان داد و بازوانش را در جهت سکوی بارگیری گشود و گفت:
«آیا اکنون تایید خواهی کرد که دلواپسیهایت بیپایه و اساس بودند؟»
-«بله اعلیحضرتا.»
-«ازاینرو بگذار تا آن زمان که تدابیرم را شرح میدهم تو را به این دعوت کنم که به این تصمیم ایمان داشته باشی. من اکنون مردی سالخورده هستم و نیازهایم پیشپاافتاده است. از آن هنگام که لیشای۵ محبوب من از من گرفتهشده است، بعد از سالهای بسیار از خوشی، خواستهٔ من این است که تمام ثروتم را در میان فقرای این شهر توزیع کنم. فقط بایستی بهمیزان کافی برای به پایان رساندن زندگی عاری از رنج برای خود نگه دارم. من از تو میخواهم که در کنار سامان دادن فهرست اموالمان، اسنادی را حاضر کنی که مالکیت هرکدام از تجارتخانههایمان را به افرادی واگذار میکند که در حال حاضر آنها را برایمان اداره میکنند. من همچنین از تو میخواهم که تعداد پنج هزار قطعه از آن قطعات طلا را به عنوان پاداشی بهپاس سالهای وفاداریشان به همین ادارهکنندگان اعطا کنی تا باشد که آنها نیازهایشان را آنگونه که در خورشان است برطرف کنند.»
حجم
۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
از نظر محتوا کتاب خیلی خوبیه و میتونه جمع بندی خیلی از مطالب انگیزشی باشه. تموم اون چیزی که لازم داری هر روزه برای انگیزه داشتن به خودت بگی داخل این کتاب هست. فقط نگارش کتاب اونم جاهای خیلی کمی
یک کتاب کوتاه و مفید برای همه، چه شاغل چه خانه دار، یک داستان قدیمی که پر از درسه، چند تا طوماره که واقعا آموزنده و امیدوار کننده و حالو خوب میکنه. البته غلط املایی داره و مثلا توی جمله