دانلود و خرید کتاب گمشده در کوچه قصه ها
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب گمشده در کوچه قصه ها اثر امیر عربلو

کتاب گمشده در کوچه قصه ها

معرفی کتاب گمشده در کوچه قصه ها

کتاب گمشده در کوچه قصه ها مجموعه داستان‌هایی از نویسندگان معاصر است که به همت امیر عربلو در یک مجموعه گردآوری و در انتشارات قصه باران منتشر شده است. 

کتاب گمشده در کوچه قصه ها مجموعه داستان‌های کوتاهی از نویسندگان مختلف است در یک مجموعه گردآمده‌اند تا مخاطبان را دوباره به دنیای داستان‌ها بکشانند و آنان را با دنیای کتاب‌ها آشتی دهند. علاوه بر این، داستان می‌تواند تجربه، جهان‌بینی و مفاهیم را منتقل کند، به مخاطبش احساس لذت ببخشد و افق دید و معنای تفکر را گسترش بدهد.

داستان‌های این کتاب هم روایاتی جذاب و پر کشش از تجربه‌هایی هستند که تنها با خواندنشان می‌توان در آن غرق شد و آن را با تمام وجود حس کرد.

کتاب گمشده در کوچه قصه ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

کتاب گمشده در کوچه قصه ها نظر دوست‌داران ادبیات داستانی معاصر را به خود جلب می‌کند.  

بخشی از کتاب گمشده در کوچه قصه ها

در آپارتمان از شدت ضربات وارد شده به آن می‌لرزد. وقتی لیلا جیغ می‌کشید صدایش مثل سوت کر کننده قطار در گوشم می‌پیچید. به طوری که دست‌هایم را روی گوش‌هایم می‌گذاشتم و فشار می‌دادم تا این صدا سر دردم را شدید تر نکند. این دفعه هم جیغ کشید و مدام تکرار کرد: 'یا در را باز می‌کنی و یا با پلیس بر می‌گردم.'

حالا که پشت میز نشسته‌ام تا همه چیز را برای کسی که بعدا این‌ها را خواهد خواند بنویسم، باید بگویم که من قصد کشتن او را نداشتم. ابدا چنین چیزی را نمی‌خواستم. ولی لیلا از پنجره به پایین پرت شد. اصلا خودش مخصوصا خودش را به پایین پرتاب کرد تا مرا مقصر جلوه دهد. کاری که همیشه در هر مشاجره‌ای انجام می‌داد. اطمینان دارم که خودش مخصوصا این کار را انجام داد. بله اطمینان دارم.

تلوزیون کارتون دارد. پلنگ بنفش دارد چاله می‌کند تا خود را از بالا درون آن بیاندازد. باید از آخرین لحظات آزادی‌ام استفاده کنم. ناخوداگاه خنده‌ام می‌گیرد. من مرد مظلومی هستم. چرا که اجازه دادم لیلا تمام زندگی‌ام را به دست بگیرد و مرا تحقیر کند. هر موقعی که دلش خواست دستم را بلرزاند. مثل همین حالا که هنگام نوشتن دستم می‌لرزد. تا کنون هرگز اینقدر خود را ضعیف ندیده بودم که با یک حادثه کوچک و بی اهمیت اضطراب بگیرم.

احساس حال بهم خوردگی دارم. نمی‌دانم چرا. تا قبل از بیرون رفتن لیلا از خانه خوب بودم. یعنی بهتر بودم. یعنی حداقل با وجود اضطراب و درماندگی، حالم بهم نمی‌خورد. باید روی خودم تسلط داشته باشم. باید بتوانم این سرگیجه لعنتی را با دست از خودم دور کنم تا همه چیز را درست و آنگونه که اتفاق افتاده است بنویسم. شاید بعدا دل‌شان به حالم سوخت و کمتر مجازاتم کردند.

باید از اینجا شروع کنم و بگویم که من کارگر کارخانه خودرو سازی هستم. یعنی بودم. همیشه سعی می‌کردم به جای یک شیف دو شیفت کار کنم تا مخارج همسرم و خانه را بهتر تامین کنم. لیلا اوایل ازدواج مان خوب بود. اما کم کم رفتارش با من تغییر کرد. دیگر به من آنطور که باید محبت نکرد. حق هم داشت. من برایش خوشایند نبودم. دلزده شد. به همین علت بود که...

حالم به هم خورد اما بالا نیاوردم. دل و روده‌ام به هم می‌پیچد. یادم نمی‌آید که حتی امروز چه روزی است و حالا ساعت چند است. شاید از نیمه شب گذشته است اما هنوز هوا روشن است. من نمی‌خواهم دروغ بگویم. لیلا سر هر چیز کوچک با من دعوا می‌کرد. من را دوست نداشت. مدتی رفتارش فرق کرد. او با من مهربان بود ولی بعدا بد شد.

چرا این‌ها را می‌گویم. باید از چیزهای مهم بنویسم. وقتی برایم نمانده است. باور کنید

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۲ صفحه