دانلود و خرید کتاب شرجی تر از جنگ داودرضا کاظمی
تصویر جلد کتاب شرجی تر از جنگ

کتاب شرجی تر از جنگ

دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شرجی تر از جنگ

کتاب شرجی تر از جنگ مجموعه اشعار شاعران پایداری در استان خوزستان است که به همت داودرضا کاظمی گردآوری شده و در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

درباره کتاب شرجی تر از جنگ

حکیات دفاع مقدس، حکایت دفاع از کشور با دست خالی و تنها با عشق است. حکایت شجاعتی که هرچند در وصف نمی‌گنجد اما باید به خط نوشته شود تا از یادمان نرود. فداکاری‌هایی که در این ایام صورت گرفته است، روزهایی که از سر گذرانده‌ایم، دلدادگی‌هایی که به خاکمان داشتیم و برایش حاضر شدیم هر بهایی را بپردازیم، از مال و اموال گرفته تا جان و قربانی. همه و همه باید در خاطر تاریخمان ثبت شود و شعر چه خوب از پس این کار برمی‌آید.

شعر می‌تواند روح لطیف را به مخاطباش انتقال دهد. شعر می‌تواند پیوندی میان ذهن مخاطب و ذهن شاعر برقرار کند. پیوندی که بر عنصر خیال و عاطفه استوار است و کلامش، حق است.

شرجی تر از جنگ مجموعه اشعار شاعران پایداری استان خوزستان است. شعرهایی که با داشتن تمام ویژگی‌های بالا، تنها گوشه‌ای از دلاوری‌های شجاعانه مردم را در زمان جنگ نمایان می‌کند. شعری که نماینده‌ای از روزهای تلخ جنگ، هجوم دشمن و ایستادگی مردمان این خاک در برابر بیگانگان است. 

کتاب شرجی تر از جنگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب شرجی تر از جنگ را به تمام علاقه‌مندان شعر معاصر و شعر و ادبیات پایداری پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب شرجی تر از جنگ

حبیب‌الله ریخته‌گر (۱۳۸۲ ـ ۱۳۰۶، دزفول)

اروند رود

نه ابرم، کز نهیب باد از جایی به جا خیزم

نه بادم، کز تلاطم‌های خود هر گوشه برخیزم

نه رعدم، تا ز برخورد هجوم ابر بستیزم

نه برقم، تا زمین را لحظه‌ای در خود درآویزم

من آن دریای ایمان ملهم عشق و سرودم من

بیا بنگر مرا ای هموطن اروند رودم من!

من آن دریای عشق قوم پاک آریاوندم

که نتواند کسی بر هم زند پیمان و پیوندم

هراسی سهمگین از موج خود بر خصم افکندم

چو خندد خصم می‌گریم چو گرید خصم می‌خندم

به ایرانی چو جانم، همچو خونم، تار و پودم من

بیا بنگر مرا ای هموطن اروند رودم من!

من آن اروند رودم رشته‌ای از رود کارونم

هزاران بار برتر هم ز سیحون و ز جیحونم

به جسم آریا مردان، گهی جانم، گهی خونم

به دامان خلیج‌فارس عاشق‌تر ز مجنونم

به جز بر دامن مام وطن سر را نسودم من

بیا بنگر مرا ای هموطن اروند رودم من!

بیا ای ناخدا با پرچم ایران ز من بگذر

اگر جز این ز من خواهی، ز جان بگذر، ز تن بگذر

تو ای سرباز از نعش پلید اهرمن بگذر

برای میهنت جان را فدا کن از کفن بگذر

ره عشق و سعادت را به روی تو گشودم من

بیا بنگر مرا ای هموطن اروند رودم من!

بیا سرباز با خون عدو آبم تو رنگین کن

ترازوی قضاوت را به سنگ عشق سنگین کن

به شمشیر عدالت سهم ایران را میانگین کن

عدو را شرمگین کن منفعل کن خوار و ننگین کن

چو من هستم تو هم هستی، تو را بود و نبودم من

بیا بنگر مرا ای هموطن اروند رودم من!

***

عبدالرضا قناد دزفولی (۱۳۹۰ ـ ۱۳۱۶، اهواز)

خاوران

من هستم،

خسته، پریشان

اسب به تاراج رفته

می‌آیم،

از خوارزم،

بلخ،

سمرقند و بخارا

با ره‌آوردی از تُرک و تاجیک،

و شراب‌نوشی مغان و موبدان ـ

ـ آغشته در پیاله‌های خونین فَتوا در مرگِ منصور

می‌آیم،

با جامه‌دانی سیاه

از بامیان و ماوراءالنهر،

از نیم‌روز و آب‌های توفنده بر هفت اقلیم جهان،

از هِلالِ ابرو زده بر سُرمگان فنیقّیه

و از خاک‌های خفته در خوابِ هِلِن

لبریزِ چشم‌انتظارِ سپیدپوشانِ شهر،

ـ در بوسه‌ریز رویاهایِ اَرَس

ـ با کوچ پرندگانِ آن سویِ خَزَر،

ـ و برگستان انبوهِ جنگل‌های سبز

اینک ایستاده‌ام در میدانِ شهر

با دستانی بریده و پا در رکابِ خون

عرق‌ریز شرجی‌های شرم

و ننگ‌نامه‌ای از تبارِ اندوه‌مندانِ آز

چه کسی با من خواهد بود

در جست‌وجویِ آفتاب!؟

که خورشید از شرق طلوع می‌کند.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
عبدالحسین عتیق (عتیق بهبهانی ـ پسر) (۱۳۸۱ ـ ۱۳۲۴، بهبهان) یاد شهیدان یادی که در دل‌ها هرگز نمی‌میرد یاد شهیدان است شوری که در دل‌ها پایان نمی‌گیرد یاد شهیدان است
Ahmad
یوسفعلی میرشکاک (ـ ۱۳۳۸، شوش دانیال) دور عاشقان خیز و جامه نیلی کن روزگار ماتم شد دور عاشقان آمد نوبت محرم شد نبض جاده بیدار از بوی خون خورشید است کوفه رفتن مسلم گوییا مسلَّم شد ماه خون گواه آمد جوش اشک و آه آمد رایت سیاه آمد، کربلا مجسم شد پای خون دل وا کن دست موج پیدا کن رو به سوی دریا کن ساحلی فراهم شد هر که رو به دریا کرد آب روی ساحل شد خنده را ز خاطر برد آن که گریه محرم شد گریه کن! گلاب افشان! گل به خاک می‌افتد باد مهرگان آمد قامت علی خم شد قاسم و تپیدن‌ها لاله و دمیدن‌ها مجتبی و چیدن‌ها گل دوباره خرم شد تشنه اضطراب آورد آب می‌شود عباس گو فرات، خیبر شو! مرتضی مصمم شد
Ahmad
برادرم بهروز در خیال‌های پرداخت نخورده‌اش از اینکه کوچه‌ای به نامش خواهد شد چقدر راضی بود همیشه می‌گفت دلم برای آن‌ها که بی‌کوچه می‌میرند می‌سوزد آی کوچه‌ها، کوچه‌ها کدامتان تا همیشه بلند می‌مانید؟ آ آی‌ی ... کارون خوش گل و لای به ماهیان موج گرفته‌ات بگو با بلم‌های به ماتم نشسته کنار بیایند فسیل رقصهای له شده را از زیر آوار پل به موزه نمی‌برند.
Ahmad
بر طبق آخرین سرشماری در حول‌وحوش سال ۱۳۹۳ هجری خورشیدی بیش از ۸۰ میلیون نفوس خرمشهر را ترک گفته‌اند و پناه را به شهرهای خودشان بردند! برگردم از کجا این حدیث تکراری؟ گویا عکس‌ها، گویا هستند! فراموش نکنید: بچه‌های جنوب شکستنی‌اند و حتی مصرفی! و کماکان در اوج. مثل مصرف شیشه در آبادان! با این همه، بچه‌های جنوب مانده‌اند مانده‌اند با جنوب چه کنند!
Ahmad
سعید محمد حسنی (ـ ۱۳۵۲، بهبهان) بچه‌های جنوب جنگمان کردند فرصت تحمیل هم نداشتیم ما بودیم بچه‌های جنوب اطفال نفت از تجزیه جا ماندیم فی مدینه عبادان هرم شرجی از محمره می‌آمد بر طبق آخرین سرشماری فی ثنه ۲۵۵۵ شاهنشاهی ۳۶ میلیون نفر سالن یک شهر که سابق بر این خرم بود حالا محمره! از جنوب زمان زیادی گذشته است از بازسازی هنوز ادامه داریم از جنگ جنگ و تا گزارش پیروزی دادند! بچه‌های جنوب خیلی وقت است برگشته‌اند نام‌هایشان! جاخوش کرده بر تابلوهای شهرداری سرگیجه میادین و کمرکش کوچه‌ها و کوی‌ها لبخندهایشان تزئین بیلبوردها و بنرها! اما توی عکس‌ها بعد از این همه سال ریش درنیاورده‌اند هنوز! بچه‌های جنوب ریشه داشتند ریش را اما بعضی از دیگران گذاشتند برای روز مبادا!
Ahmad
محمودرضا شالبافان (رضا وهاب) (ـ ۱۳۵۴، اهواز) ع مثلِ عزت چشمِ چپ یک قصیده جاری‌ست بغض من، مثلِ زخم تو کاری‌ست سینه سرخی که بیست سالش بود باز آماجِ تیرِ تاتاری‌ست حکم قاضی که ... کات! ساکت شو ولی آقا! زمانِ بیداری‌ست ما زمانی به مرگ می‌مردیم ولی امروز دشنه اجباری‌ست خونِ ما نفت شد برای شما ... خفه شو! قصه تو تکراری‌ست آی دژبان! به حکم شاهنشاه چشمِ چپ طرح زیر سیگاری‌ست ... اشهدُ اَنَّ عشق یعنی که چشم چپ یک قصیده جاری‌ست
Ahmad
جمال پناهی‌نژاد (ـ ۱۳۵۴، دزفول) در یک طرف نگاه تری پشت پنجره آن سو، سری کنار سری پشت پنجره کنسرت آتش است و نوازندگان شب با تارهای شعله‌وری پشت پنجره تصنیف ای پری تو کجایی که می‌وزد با سوت مرد رهگذری پشت پنجره هر شاخه‌ای به رقص درآمد از این درخت با هرزه بادِ دربه‌دری پشت پنجره پرواز را به خاطره‌هایش سپرد و ماند از آن پرنده یک دو پری پشت پنجره گل داد یاس پیر و زمستان گذشت و نیست «وارطان» هوای تازه‌تری پشت پنجره با آنکه روز آمده باقیست هم چنان از رد پای شب اثری پشت پنجره فرقی میان پنجره باز و بسته نیست وقتی همیشه بی‌خبری پشت پنجره
Ahmad
ایمان طرفه (ـ ۱۳۵۴، اهواز) نام خلیج فارس دردی است درون ما که طعمش رطبی است در محضر عشق عاقلی بی‌ادبی است ما نام خلیج فارس را جنگیدیم با اینکه زبان مادری‌مان عربی است
Ahmad
کورش کرم‌پور (ـ ۱۳۵۵، آبادان) پنکه انگلیسی یه پنکه انگلیسی که آویزونِ از زمینو آسمونِ آبُدان موج مونه گرفته لابه‌لا ابرا گیر دادُم به خودم تا آفتاب بتون بُخوره بچرخیم بلکه یه چیزایی یادمون بیاد یه چیزایی به هر کدوم از پرّه‌هام ویلونه ویلونن، گوشت و استخون فک و فامیلاتون که رفتن غربت ویلونه، عکس بچه‌گیاتون که مو براشون غریبُم «مسجد بوشهریا» زیر علمُم سنج دمام می‌زنه، ویلون کلیسا لب یه پرم، زنگ می‌زنه ویلون دوچرخه‌های «بیست هشتی» که از کنار پلیتا می‌رفتن سر کارُ ئی گونی‌های تیکه پاره مال شهیدا که خدا می‌دونه هر کدومشون کجای دل کی می‌خواد بیفته بیفته عین خُمپاره ترکش بزنه به اونایی که یادشون رفته پنکه یه پنکه‌ای که زیر خمسه خمسه با جونش میچرخید و بازی می‌کرد
Ahmad
وقتی اره‌ها به جان درخت می‌افتند سایه‌ها پراکنده می‌شوند هر گوشه‌ای از شهر که تاریک می‌شود به حساب من می‌گذارند کفنم را آتش می‌زنند بعضی‌ها برای یادگاری پوست دیگران را می‌کنند اگر به سن نوح می‌رسیدیم باید قرارداد تمام جنگ‌های جهانی را می‌بستم خانم‌ها!/ آقایان! با آبروی من وضو نگیرید وقتی سنگ کودکان نمی‌رسد به گنجشکان طبیعی‌ست تمام کودکستان معصوم می‌شود برگشته‌ام نگاهت را بردار از این سیم‌های خاردار که من برای عکس یادگاری انتخاب نکرده‌ام آدم‌های چپ و راستم را راستش از چشم‌های تو گذشتن بود که سخت‌تر از میدان مین بود
Ahmad
حالا هنوز هم هیچ‌کس به زمین صندلی راحتی تعارف نمی‌کند و آسمان روی ویلچرش تنها نشسته است!
Ahmad
هوشنگ بهداروند (ـ ۱۳۵۶، دزفول) پیشروی یادگار پدر از جنگ تکه ترکشی‌ست که با گذشت زمان همچنان پیشروی می‌کند و گوشش به هیچ قطعنامه‌ای بدهکار نیست! بعد از جنگ پدر هر لحظه روی موجی بود او رادیو شده بود تنها هیچ کس به حرف او گوش نمی‌داد! پدر گاه جنگنده عراقی می‌شود گاه ضد هوایی گاه تانک شب است همسایه‌ها خوابند باید هر جور شده جلوی پیشروی پدر را گرفت
Ahmad
شکاف کوچکی در شقیقه‌اش گیاهی وحشی بر گودی چشمش رزمنده‌ای عاشق که لبخندی او را هدف گرفت
Ahmad
روی دیوارهای باقی مانده پر بود از شعارهای جنگ جنگ تا پیروزی توی تظاهرات‌ها مرگ بر خیلی‌ها گفتیم که زنده ماندند برای خیلی‌ها دعا کردیم اما زود مردند چرا برای جنگ آرزوی سلامت و طول عمر می‌کردیم تنها شعاری که نمی‌گفتیم مرگ بر جنگ بود آخر آن روزها جنگ آن‌قدر مقدس بود که برای تبرک روی زنده‌ها خاک می‌ریخت حالا مدت‌هاست که تقویم‌ها می‌گویند جنگ تمام شده اما مادر من سال‌هاست توی جنگ مانده او هر روز صبح تا غروب با دست‌ها و پاهایش می‌جنگد اما از زمین بلند نمی‌شود و من که هر روز این جنگ را می‌بینم همیشه با خودم فکر می‌کنم لابد جنگ هم نعمت بزرگی بود مثل مادر ...
Ahmad
بزرگ که شدم فهمیدم جنگ همان مچاله و لرزیدن در آغوش پدر بود که با اولین سوت موشک خودش را با سینه روی من و خواهر کوچکم می‌انداخت غبار که می‌نشست زیباترین صدا سرفه‌های مکرر بود زیرا سرفه یعنی که تا موشک بعد زنده‌ایم آن وقت با بیل‌های مضطرب قبل از رسیدن موش‌ها و موشک‌های بعد از زیر آوار دست‌ها و پاهای زیاد پیدا می‌کردیم و کنار هم می‌چیدیم خیلی وقت‌ها اما جنازه‌ها کامل نمی‌شدند و ما تنها به آن‌ها نگاه می‌کردیم و فکر می‌کردیم فردا چه کسی دست‌ها و پاهای ما را نگاه می‌کند؟ و یا اصلاً دست‌های ما در کنار چه پاهایی به قبرستان می‌روند؟
Ahmad
سعید سروش راد (۱۳۶۰، دزفول) لابد شما هم پیری را دوست ندارید جوانی را در یادش بخیرها خلاصه می‌کنید و از کودکی خاطرات قشنگی دارید اما من از تمام کودکی‌ام بدم می‌آید وقتی با دست‌های کوچکم هواپیمای کاغذی به آسمان پرتاب می‌کردم اما آسمان بمب‌های واقعی روی سرم می‌ریخت آن وقت من گم شدم در جیغ‌های خواهر بزرگم که بدون روسری به کوچه می‌دوید آن روزها روی خیلی از دیوارها جنگ را با رنگ‌های خیلی قشنگ می‌نوشتند
Ahmad
به این پرستار بگو آرایشت را پاک کن تا لو نرود آرایش جنگی‌ام ...
Ahmad
زهرا شعبانی (ـ ۱۳۶۲، هندیجان) با عشق ... به وطنم ایران مسجد به مسجد می‌بری عطر اذان‌ات را پر می‌کند بال کبوتر آسمان‌ات را روی لب‌ات این روزها فصل رطب چینی‌ست گس کرده اما غصه‌ها طعم دهان‌ات را دنیا پر از اسفندیار است و نمی‌خواهد رستم بداند قهرمان داستان‌ات را اما تو یک عمر است «غیرتنامه» می‌خوانی رد کرده‌ای در چشم دنیا هفت‌خوان‌ات را روز حساب است و من از حالا یقین دارم پس می‌دهی با سربلندی امتحان‌ات را گاهی چو دریایی و گاهی ساحلی آرام می‌بینم از این لحظه شور ناگهان‌ات را خط می‌زنی با جوهری سبز و سفید و سرخ دفتر به دفتر آرزوی دشمنان‌ات را * ما با دعای مستجاب‌ات زنده‌ایم ای عشق پیغمبرا! وا کن مفاتیح الجنان‌ات را ...
Ahmad
محدثه الماسی (ـ ۱۳۶۲، ایذه) مرگ پاتک خورده مرگ وقتی می‌چکاند ماشه‌ها را در سرم می‌چکد مانند خون تازه، شعر از دفترم! قاب‌ها دست تو را از گردنم دزدیده‌اند رفتی و بعد از تو تنها صبر شد هم‌سنگرم! من شهید زنده‌ای هستم که در گور اتاق روی دوشم می‌شود تشییع هرشب پیکرم باغ من کاری ندارد با بهار دیگران در زمستان می‌شکوفد زخم‌های بسترم! در حقیقت جنگ تحمیلی است بر من زندگی مرگ پاتک خورده از لبخندهای باورم! رگ به رگ می‌پیچد و سرسخت بالا می‌رود درد مثل پیچکی از ساق‌های لاغرم!
Ahmad
محمود حسینی (ـ ۱۳۶۱، گتوند) روایتی از جنگ وقت بخیر پلک‌های خسته من این چراغ لعنتی که خاموش شود سعی می‌کنم خواب‌های خوبی ببینم به چپ می‌چرخم به گذشته که خواب‌های خوبی برای آینده ندیده بود چقدر گفتند بزرگ شده‌ایم اما خیلی از این حرف‌ها یادمان نرفته نمی‌رود! که خوزستان چقدر دور سرمان چرخید و خرمشهر را خون‌های زیادی که ریخت آزاد کرد جنگ ما را نشانه رفته بود ما اما تنها به عصری بی‌موشک فکر می‌کردیم
Ahmad

حجم

۱۷۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

حجم

۱۷۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

قیمت:
۸۸,۰۰۰
۴۴,۰۰۰
۵۰%
تومان