دانلود و خرید کتاب ستاره ها رقیه سادات صفوی
تصویر جلد کتاب ستاره ها

کتاب ستاره ها

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب ستاره ها

کتاب ستاره ها رمانی نوشته رقیه‌ سادات صفوی است که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. این کتاب داستان یک دزدی است. حسام که می‌خواهد با دزدیدن کیف مرضیه پولی به جیب بزند، با دسته اعلامیه‌های توی کیف روبه‌رو می‌شود...

درباره کتاب ستاره‌ها

ستاره ها داستانی است که مخاطب را به روزهای شلوغ و پر هیاهوی پیش از انقلاب می‌برد. روزهایی که مردم در تلاش بودند تا اعلامیه ها را پخش کنند. روی دیوارها شعار بنویسند و مخالفتشان را با رژیم شاه به هر صورتی که می‌توانند نشان دهند. روزهایی که زن و مرد، پیر و جوان، بچه و بزرگسال، همه برای رسیدن به یک هدف تلاش می‌کردند. 

داستان با یک دزدی آغاز می‌شود. دزدی کیف مرضیه. حسام که فکر می‌کند توی کیف مرضیه پر از پول یا جواهر است، دنبالش می‌کند و تا کیف را به دست نیاورده است، راحت نمی‌شود. خیال خودش را با این جمله راحت می‌کند که «شکم گرسنه دین و ایمان نمی‌شناسد» اما چیزی که عایدش می‌شود، یک دسته کاغذ است. 

کتاب ستاره‌ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

ستاره ها را به تمام دوست داران ادبیات داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ستاره‌ها

تا راننده تیمسار کیانی ماشین را عقب‌وجلو کند و سرآخر، پارک کند آن گوشه حیاط کنار بوته‌های یاس، تیمسار، دو سه پله‌ای را هن‌وهن‌کنان بالا آمده بود.

نرگس همیشه می‌گفت این مردکِ چاق، آبگوشت خوبی می‌شود! نمی‌کرد لااقل دکمه‌های کتش را باز کند و یا گرة کراواتش را شل کند که غبغب لایه‌لایه‌اش آن طور چندش‌آور روی یقه‌اش نیفتد.

همسرش با قد بلند، زیادی صاف و خشک راه می‌رفت. هر چند تا پله، صبر می‌کرد که تیمسار به او برسد. کت و دامن سبز پوشیده بود و هم‌رنگ لباسش، کیف ساتن کوچکی روی ساق دست انداخته بود. یک ابرو را بالا داده بود و با غرور راه می‌رفت. نرگس، که توی درگاه ورودی ساختمان ایستاده بود، پوزخندی زد و زیر لب گفت: «خانومو... انگار فرحه یا اشرف!»

نادر دوید جلو. دست تیمسار را توی دو دست گرفت و خم شد:

ـ سلام و درود بر جناب تیمسار. خوش آمدید، قدم روی تخم چشم ما گذاشتید، کلبه درویشی ما رو... .

تیمسار کیانی وسط هن‌هن، به سختی سر تکان داد. نرگس این رفتار چاپلوسانه نادر را دوست نداشت. آن طور که نادر خم و راست می‌شد و تندتند زبان می‌ریخت، نرگس را آزار می‌داد. انگار ابهت نادر در نظرش می‌شکست. خوب می‌دانست چند دقیقه دیگر می‌آید توی آشپزخانه و گردنش را فرو می‌برد بین شانه‌هایش و ادای تیمسار را درمی‌آورد. این جور وقت‌ها نرگس اصلاً خنده‌اش نمی‌گرفت، اما خدمتکارها ریسه می‌رفتند. نرگس به لودگی نادر و ریسه رفتن خدمتکارها حساس نبود. خوبی نادر این بود که با اینکه خودش از قشر خدمتکارها بود خیلی با آن‌ها بُر نمی‌خورد. مثل همین تیمسار کیانی نبود که نقل روابطش با خدمتکارهای خانه‌اش را، خدمتکارهای دیگر خانه‌ها گوش‌به‌گوش بگویند و به گوش اربابانشان برسانند. هنوز ماجرای رسوایی سال پیش تیمسار کیانی نقل خیلی از مهمانی‌ها بود.

نادر به یکی از خدمتکارها اشاره کرد که برای راننده تیمسار آب ببرد. راننده پیاده نشده، رفته بود سراغ درخت‌های ته باغ، گلابی درشتی را گاز می‌زد و از همان جا بقیه را می‌پایید.

نادر کاسه خالی را گذاشت روی میز آشپزخانه و با سر به یکی از خدمتکارها اشاره کرد که پرش کند. خدمتکار پاکت آجیل را از زیر میز بیرون کشید و توی کاسه برگرداند. نادر پسته درشتی برداشت و پوست کرد و آرام گفت: «نامردا انگار به عمرشون آجیل نخوردن. راسته که می‌گن: از نخورده بگیر، بده به خورده!»

نرگس تکیه داد به کابینت:

ـ کی می‌رن؟

کمرش را که عقب داد شکمش بیشتر برجسته شد. صدای خنده زن سرهنگ عضدی از سالن می‌آمد.

نادر پستة مغز کرده را انداخت توی دهانش:

ـ می‌رن. بدقلقی نکن. بیا بشین پیش زن تیمسار. دل به دلش بده، اون سرویس جواهرشو ازش قرض بگیر.

نرگس یک ابرویش را بالا داد:

ـ مگه عروسی داریم؟

خدمتکار با سینی گوجه‌های سیخ شده، از بین نادر و نرگس گذشت. نادر روی میز آشپزخانه ضرب گرفت، به خدمتکار گفت: «بگو رو شعله زیاد بذار نشون آب نندازن.»

رو به نرگس گفت: ‌«نه، عروسی نداریم. قشنگن، می‌خوام بدم طرحشو برام بردارن. شاید یه روز دادم برات از روش ساختن.»

نرگس از دقت نادر به جواهرات همسر تیمسار تعجب کرد. کی نادر به این چیزها توجه می‌کرد؟ گفت: «نادر، ما به اینا هیچ ربطی نداریم. من اصلاً پیش اینا راحت نیستم. تو این خونه راحت نیستم. دلم دو تا اتاق خودمو می‌خواد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان