کتاب مصاحبه با خون آشام
معرفی کتاب مصاحبه با خون آشام
کتاب مصاحبه با خون آشام نوشتهٔ آن رایس است که با ترجمهٔ صدف علینیا آشنا منتشر شده است. این کتاب داستان مصاحبهٔ یک خونآشام با یک خبرنگار دربارهٔ زندگیاش است که یک فیلم سینمایی با همین نام هم از آن ساخته شده است.
درباره کتاب مصاحبه با خون آشام
داستان دربارهٔ مردی است که تصمیم گرفته است با یک خبرنگار صحبت کند، او در صحبتهایش میگوید که یک خون آشام است. در قرن هجدهم زندگی میکرده که همسر و دخترش را از دست داده است. یک روز که در ساحل قدم میزدند مردی به سراغ او میآید و به او پیشنهاد میدهد میخواهد خونآشام شود؟ مرد قبول میکند هرچند پشیمان میشود، اما دیر است و تمام دردسرها و رنجهای زندگیاش شروع میشود. او نمیتوانسته خون انسان بخورد و با خون حیوانات خودش را زنده نگهمیدارد تا اینکه دختربچهای هم وارد ماجرا میشود. دختربچهای که خونآشام میشود و میفهمد هرگز قرار نیست رشد کند. داستان با رنج و خون وقتل ادامه پیدا میکند.
خواندن کتاب مصاحبه با خون آشام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی فانتزی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مصاحبه با خون آشام
«خون آشام درحالی که پشتش به پنجره بود، داشت نگاهش میکرد. پسر دیگر نمیتوانست از حالت صورت او چیزی را تشخیص دهد و چیزی در رابطه با آن هیکل آرام و بی حرکت وجود داشت که حواس او را پرت کرد. دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما پشیمان شد و هنگامی که خون آشام به سمت میز حرکت کرد و دستش را به سمت ریسمان بالای سرشان برد، آهی از سر آسودگی کشید. ناگهان اتاق در نوری زردرنگ و شدید غرق شد و پسر همان طور که به خون آشام خیره شده بود، نتوانست جلوی نفس نفس زدنش را بگیرد.
انگشتانش را روی میز به سمت عقب کشید تا لبهی آن را بگیرد. او زمزمه کرد: «یا خدا! » و بعد درحالی که از شدت شوکه شدن قادر نبود حرف بزند، به خون آشام خیره شد. پوست خون آشام کاملاً سفید و صاف بود، طوری که انگار او را از استخوان سفید تراشیده باشند و صورتش مثل مجسمه بیجان به نظر میآمد، به جز دو چشم سبز و درخشان که هم چون شعلههایی در یک جمجمه با حالتی حاکی از سرگرمی به پسر نگاه میکردند؛ اما بعد خون آشام لبخندی تقریباً مشتاقانه زد و مادهی سفید و صاف صورتش با حالتی بسیار منعطف اما با حداقل خطوط هم چون شخصیت های کارتونی حرکت مصاحبه با خون آشام کرد.
او به نرمی پرسید: «می بینی؟» پسر لرزید و دستش را بالا برد، طوری که انگار میخواست از خودش در برابر نوری قوی محافظت کند. چشمانش به آرامی روی کت سیاهی که باظرافت دوخته شده بود و دو بار فقط نگاهی سریع به آن انداخته بود، چین های بلند شنل، کروات مشکی ابریشمی که روی گلو گره خورده بود و بخش کوچکی از یقهی سفیدرنگ که به سفیدی پوست خون آشام بود، حرکت کرد. او به موهای پرپشت و سیاه خون آشام خیره شد، بخشهای مواجی که پشت لبه های گوش قرار داشتند و بخشهای فرفری ای که قدشان تا لبهی یقهی سفیدش میرسید.
خون آشام پرسید: «هنوزم می خوای مصاحبه کنی؟» دهان پسر قبل از اینکه صدایی از آن خارج شود، باز شده بود. او داشت سرش را به نشانهی موافقت تکان میداد. سپس گفت: «بله.» خون آشام به آرامی مقابل او نشست و درحالی که به سمت جلو خم میشد، با ملایمت و به آهستگی گفت: «نترس. فقط نوارو راه بنداز.» و بعد روی میز لم داد. پسر درحالی که قطرات عرق از اطراف صورتش جاری بود، عقب رفت. خون آشام دستش را روی شانه ی پسر گذاشت و گفت: «باور کن بهت صدمه نمیزنم. من این فرصت و میخوام. بیشتر از اونی که الان بفهمی، واسم مهمه. ازت میخوام شروع کنی.» بعد دستش را برداشت و با متانت نشست و منتظر ماند. یک لحظه زمان برد تا پسر پیشانی و لبهایش را با دستمال پاک کند، با لکنت بگوید که میکروفن داخل دستگاه است، دکمه را فشار دهد و بگوید که دستگاه روشن است.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۵۹ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۵۹ صفحه
نظرات کاربران
همین که ترجمه شده این کتاب مایه خوشحالی 😻
شرمنده. خوب ترجمه نشده.
عالی بود