بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مصاحبه با خون آشام | طاقچه
تصویر جلد کتاب مصاحبه با خون آشام

بریده‌هایی از کتاب مصاحبه با خون آشام

نویسنده:آن رایس
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۰ رأی
۴٫۲
(۱۰)
آدمایی که کلاً اعتقادشونو به خدا و نیکی از دست میدن، هنوز به شیطان اعتقاد دارن.
کاپوچینو
بنای یادگاری نمیگه این شخص یا اون شخص اینجا راه رفته، بلکه میگه حسی که اون شخص موقع گذر از این مکان داشته، موندگار و همیشگیه.
Mahshid84
برده‌ها می‌دونستن که ما آدمای عادی نیستیم. پیشخدمتا با صدای آروم گفتن که چه طور از لای شکاف در دیدن که ما تو بشقابای خالی غذا می‌خوریم، جامای شیشه‌ای خالیو به سمت لبمون می‌بریم، می‌خندیم و صورتمون تو نور شمع سفید و روح مانند به نظر میاد
Mahshid84
من مسئول مرگ بدن خودم بودم و دیدم که چه طور تمام خصوصیات انسانیم پژمرده شد و مرد و به جاش یه زنجیر غیرقابل شکستن سریع منو به این دنیا وصل کرد و درعین‌حال تبدیلم کرد به یه موجود تبعیدی، یه شبح با قلب تپنده.
☾Natsuki✶
هنوزم دوست دارم؛ قسمت عذاب‌آور قضیه همینه.
☾Natsuki✶
انگار آرماند از اینکه باهاش رو به روشم، هیچ نگرانی‌ای نداشت و به‌محض اینکه چشم تو چشم شدیم، من آرزو کردم که دنیا یه خرابهٔ پوچ و سیاه از خاکستر و مرگ نبود. آرزو کردم که دنیا خرم و زیبا بود و هر دومون زنده بودیم و تو وجودمون عشقی بود که می‌تونستیم به هم تقدیمش کنیم.
☾Natsuki✶
هر شب موقعی که قدم می‌زنم، یه نفر باید بمیره تا بالاخره جرأت کشتن خودمو پیدا کنم
☾Natsuki✶
لوئی، اینو درک نمی‌کنی؟ از بین تمام موجودات فقط تو می‌تونی مرگو همراه با بخشودگی ببینی
Mahshid84
ما فرشته‌های تاریکیم و مرزای نفرت‌انگیز جهنم محدودمون نکردن. به جاش تو زمین خدا و قلمروهاش پرسه می‌زنیم.
Mahshid84
پوستش پر از جای زخم بود، یه پوشش ترسناک با گوشت مجروح، طوری که انگار تمام زجرش موقع «مردن» به شکل زخم دراومده بود.
Mahshid84
اون به نظرم شیرین و ملموس میومد، یه موجود پرارزش که با نور ضعیفی می‌درخشه و به‌زودی پیر میشه، به‌زودی می‌میره، به‌زودی این لحظه‌ها رو از دست میده، لحظه‌هایی که به خاطر ملموس بودنشون وعدهٔ غلط نامیرایی رو به ما میدن. انگار این جزء حقوق انسانیمونه و نمی‌تونیم معنیشو بفهمیم تا اینکه به وسط زندگیمون می‌رسیم و فقط به تمام سالایی که پشت سر گذاشتیم، نگاه می‌کنیم. وقتی‌که باید هرلحظه، هرلحظه رو اول بشناسیم و بعد بچشیم.
☾Natsuki✶
اختلاف بین اصول اخلاقی هنرمند و جامعه ست، نه بین زیبایی‌شناسی و اخلاقیات: ولی بیشتر وقتا بقیه اینو درک نمی‌کنن؛ و اینجاست که همه چی از دست میره و یه حادثهٔ غم‌انگیز پیش میاد.
☾Natsuki✶
خون‌آشاما قاتلن... درنده‌ان. چشمای همه چی بینشون واسه آینه که بهشون حس بی‌تفاوتی بده. با این چشما می‌تونن تمام ابعاد زندگی آدما رو ببینن، نه با تأسف و غم بلکه با خوشحالی و رضایت از اینکه خودشون انتهای زندگی آدما هستن، از اینکه تو برنامهٔ الهی دست دارن.
☾Natsuki✶
مرگ چه معنی‌ای میده وقتی می‌تونی تا آخر دنیا زندگی کنی؟ و «آخر دنیا» چیزی غیر از یه اصطلاح نیست، چون کی می‌دونه خود دنیا چیه؟
☾Natsuki✶
«پدر، واسم دعا کن. من گناه کردم؛ مدت‌هاست که دارم گناه می‌کنم، اون قدر که نمی‌دونم چه طور تغییر کنم و چه طور در حضور خدا به کارایی که کردم، اعتراف کنم.»
☾Natsuki✶
من یه آدم فانی نیستم، پدر. نامیرا و نفرین‌شده‌ام، درست مثل فرشته‌هایی که خدا به جهنم فرستادشون.
☾Natsuki✶
اگه خدا وجود داره، چرا اجازه میده من وجود داشته باشم!..
☾Natsuki✶
چیزی هست که یه نفرین‌شده بخواد به یه نفرین‌شدهٔ دیگه بگه؟
☾Natsuki✶
می‌تونی تصورش کنی، این زندگی خونوادگی فوق‌العاده، چراغایی که نور ضعیفی داشتن و پدر خون‌آشامی رو که واسه دختر خون‌آشامش آواز می‌خوند؟ فقط عروسک یه صورت انسانی داشت، فقط عروسک.
☾Natsuki✶
زیبایی فانی بیشتر وقتا باعث میشه که درد بکشم و شکوه فانی وجودمو پر از اشتیاق می‌کنه
☾Natsuki✶
این دنیای منه... باید همون جور باشه که می‌خوام.
☾Natsuki✶
می‌خواستم صورتمو تو موهاش پنهان کنم؛ می‌خواستم بهش التماس کنم که ببخشَتَم. چون درواقع، اون درست گفته بود؛ و بااین‌حال من دوسش داشتم؛ مثل همیشه دوسش داشتم
☾Natsuki✶
چیزی که امشب تو این اتاق مرد، اون زن نبود. شبای زیادی باید بگذره تا اون بمیره، شایدم سال‌ها. چیزی که امشب تو این اتاق مرد، آخرین ذرهٔ انسانیت تو وجودم بود.
☾Natsuki✶
به نظر اومد تنها حسی که هنوزم می‌تونم تجربه‌اش کنم، تنفر از خودم بود.
☾Natsuki✶
تمام مدت حواسم به این بود که آرماند چه جوری داره به حرفام گوش می‌کنه؛ اون طوری گوش می‌کرد که هرکسی آرزو داره بقیه این‌جوری به حرفش گوش بدن؛ حالت صورتش طوری بود که انگار رو هر کلمه‌ای که می‌گفتم، فکر می‌کرد. تا مکث می‌کردم، شروع نمی‌کرد به حرف زدن؛ توافق نظرشو تا قبل از اینکه حرفم تموم بشه، اعلام نمی‌کرد و با یه انگیزهٔ ناگهانی، سریع و قوی بحث نمی‌کرد - چیزایی که معمولاً مکالمه رو غیرممکن می‌کنه.
☾Natsuki✶
یه شب خون‌آشام از خواب پا میشه و چیزی رو می‌فهمه که شاید ده‌ها ساله ازش می‌ترسیده، اینکه دیگه به‌هیچ‌وجه نمی‌خواد زندگی کنه. اینکه هر سبک یا مد یا شکلی که جاودانگیو واسش جذاب کرده بود، از روی زمین محوشده؛ و چیزی باقی نمونده که اونو از ناامیدی نجات بده جز کشتن خودش؛ و اون خون‌آشام میره بیرون تا بمیره.
☾Natsuki✶
من زندگیمونو مثل قدرت و هدیه نمی‌بینم. مثل یه نفرین می‌بینمش.
☾Natsuki✶
من دیگه اون موجود بی‌تفاوت و ضعیف نیستم، موجودی که شیطانو از شیطان ریسیده، اون قدر که شبکهٔ تار عنکبوتی وسیع و قطور شده و خودم به‌عنوان زندانی احمقش اون جا باقی موندم
☾Natsuki✶
بله... این کاملاً شیطانیه که ما می‌تونیم اون قدر پیش بریم که همدیگرو دوست داشته باشیم، من و تو؛ و چه کس دیگه‌ای ذره‌ای عشق بهمون می‌بخشه، ذره‌ای دلسوزی یا رحم؟ چه کس دیگه‌ای ما رو همون قدر که خودمون همدیگرو می‌شناسیم، میشناسه و می‌تونه کاری جز نابود کردنمون انجام بده؟ بااین‌حال ما می‌تونیم همدیگرو دوست داشته باشیم.
☾Natsuki✶

حجم

۴۰۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۵۹ صفحه

حجم

۴۰۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۵۹ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان