دانلود و خرید کتاب معاد مرتضی مطهری
تصویر جلد کتاب معاد

کتاب معاد

نویسنده:مرتضی مطهری
انتشارات:انتشارات صدرا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب معاد

*این کتاب به درخواست انتشارات صدرا (مرکز نشر آثار استاد شهید مطهری)، با این قیمت ارائه شده است.عرضه رایگان در سایر برنامه‌ها بدون هماهنگی و رضایت ناشر انجام شده و از سوی ناشر در حال پیگیری است. «معاد» اثر استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری ( ۱۳۵۸- ۱۲۹۸) است. وی به تعبیر امام خمینی "متفکر و فیلسوف و فقیه عالی مقام" و استاد برجسته حوزه علمیه قم و دانشگاه تهران بود و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی مامور به تشکیل شورای انقلاب از سوی امام خمینی شد. این کتاب مجموعه‌ای است مشتمل بر ده جلسه بحث و انتقاد پیرامون مسئله «معاد» در انجمن اسلامی پزشکان که تاریخ آن به سال ۱۳۵۰ هجری شمسی بازمی‌گردد. در این جلسات، علاوه بر نظریات مشهور درباره معاد، نظریه جدیدی که از ناحیه برخی روشنفکران مسلمان ابراز شده و در واقع معاد را به «تجدید حیات مادی دنیا به شکل دیگر» تفسیر کرده‌اند نیز به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته و با اظهارات پایه‌گذار این نظریه، گاهی بحث حالت مناظره به خود گرفته و این امر بر شیرینی مطلب افزوده است. سبک بحث در این کتاب، همچون سبک بحث در کتابهای توحید، نبوت و امامت و رهبری یک سبک جدید است و در یک قالب خاص نمی‌گنجد و مخصوصاً به نظریات جدید درباره معاد و یا نظریات جدید علمی مرتبط با مسئله معاد نیز توجه شده است.
معرفی نویسنده
عکس مرتضی مطهری
مرتضی مطهری

مرتضی مطهری روحانی شیعه ایرانی، استاد فلسفه و کلام اسلامی و مفسر قرآن است. او تالیفاتی پرشمار در علوم مختلف اسلامی داشته و نظرات و آثارش از لحاظ محتوا و شکل ارائه، جنبه‌های نوتری نسبت به دیدگاه‌ها و روش‌های سنتی حوزوی دارد؛ می‌توان از او به عنوان یکی از تاثیرگذارترین روحانیان معاصر در اندیشه و اثر نام برد. مطهری از مبارزین ضد حکومت پهلوی بود و پس از انقلاب اسلامی به عضویت شورای انقلاب درآمد.

زهرا
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

نرمافزار استاد مطهری همه کتاب ها رو رایگان گذاشته،من نمیدونم براچی اینجا پولیه 😐

|قافیه باران|
۱۳۹۸/۰۴/۲۹

این کتاب هم همانند کتاب "توحید " به شکل بحث بین استاد و اشخاصی دیگر از جمله اقای بازرگان است. نیمه اول بسیار سلیس و جذاب بود اما پس از ان یکسری مطالب فرعی بیان میشه که برای شخص خود

- بیشتر
امین دهقان
۱۳۹۸/۰۲/۰۵

برای پیدا کردن دیدگاهی مناسب نسبت به مسئله معاد، کتاب مناسبی می باشد.

هیچ چیزی معدوم نمی‌شود؛ هر چیزی که موجود شد یک وجهه‌اش معدوم می‌شود و وجهه دیگرش باقی است؛ وجود این جهانی‌اش معدوم می‌شود، ولی وجود آن جهانی‌اش باقی است
|قافیه باران|
«ما فرشتگان خودمان را می‌فرستیم، حیات و روزی می‌دهند به این عالم»، آن ساعتی هم که حیات ندادند [مردن است] و مردن یعنی حیات ندادن.
|قافیه باران|
«خیلی از مسائل را علوم و فلسفه‌ها بعد رفته‌اند کشف کرده‌اند ولی نشانی‌اش را اول ادیان داده‌اند»
|قافیه باران|
تفسیر المیزان است در ذیل آیه کریمه: وَ یسْئَلونَک عَنِ الرّوحِ قُلِ الرّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّی. من فعلا با استفاده از همین تفسیر بحث می‌کنم و خود این تفسیر هم در اینجا ادعا ندارد که یک بحث مستوفایی کرده است و من به طور خصوصی هم که با مؤلف محترم این کتاب صحبت کردم گفتند این بحث هنوز یک بحث کامل قرآنی نیست و ما می‌خواهیم در آیه سوره قدر: تَنَزَّلُ الْمَلائِکةُ وَ الرّوحُ و یا آیه سوره عمّ: یوْمَ یقومُ الرّوحُ وَ الْمَلائِکةُ، یک بحث قرآنی بهتری بکنیم.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
ایشان این حرف را قبول ندارند که حتی مقصود از روح‌الامین و روح‌القدس جبرئیل باشد، بلکه می‌گویند از آیات قرآن اینچنین فهمیده می‌شود که ملائکه که وحی را نازل می‌کنند، همراه آن، حقیقتی هست که قرآن نام آن را روح گذاشته است و حامل وحی در واقع آن روح (همان روح‌الامین و روح‌القدس) است، نه اینکه جبرئیل حامل وحی باشد. این، عقیده‌ای است که ایشان در اینجا اظهار می‌دارند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
ایشان این حرف را قبول ندارند که حتی مقصود از روح‌الامین و روح‌القدس جبرئیل باشد، بلکه می‌گویند از آیات قرآن اینچنین فهمیده می‌شود که ملائکه که وحی را نازل می‌کنند، همراه آن، حقیقتی هست که قرآن نام آن را روح گذاشته است و حامل وحی در واقع آن روح (همان روح‌الامین و روح‌القدس) است، نه اینکه جبرئیل حامل وحی باشد
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
یوْمَ یقومُ الرّوحُ وَ الْمَلائِکةُ صَفّا آن روزی که روح و ملائکه در یک صف بایستند. ظاهر تعبیر این است که روح از نوع ملائکه نیست، چون آن را در عرض ملائکه ذکر می‌کند و این تناسب ندارد که یکی از ملائکه را در عرض عموم ملائکه ذکر کند. یا در آیه دیگری می‌فرماید: تَنَزَّلُ الْمَلائِکةُ وَ الرّوحُ فیها بِاِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کلِّ اَمْرٍ در شب قدر ملائکه و روح نازل می‌شوند. باز ملائکه در عرض روح و روح در عرض ملائکه قرار گرفته. در یک آیه دیگر می‌فرماید: ینَزِّلُ الْمَلائِکةَ بِالرّوحِ مِنْ اَمْرِهِ ملائکه را به روح فرود می‌آورد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
فلاسفه کلمه «روح» و «نفس» را در دو مفهوم متفاوت به کار می‌برند؛ وقتی که «نفس» می‌گویند، بیشتر به جنبه‌های تعلقات روح به بدن توجه دارند و لذا وقتی می‌گویند امور نفسانی یعنی امور شهوانی و امور بدنی، و وقتی که «روح» می‌گویند، بیشتر به جنبه‌های بی‌نیازی انسان از بدن توجه می‌کنند؛ می‌گویند «امور روحی» و بیشتر به جنبه‌های مستقلش نظر دارند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
ـ در فرمایشاتتان نفس و روح را مرادف ذکر فرموده‌اید. در تعبیر قرآن خصوصا، نفس با روح خیلی فرق دارد، چون مرتب تکرار می‌شود که: اَللّه‌ُ یتَوَفَّی الاَْنْفُسَ حینَ مَوْتِها نفوس وفات پیدا می‌کنند. این تعبیر را نمی‌توان درباره روح کرد. یا می‌فرماید: کلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ. می‌خواستم عرض کنم که نفس با روح مرادف قرار نمی‌گیرند. مسأله دیگر اینکه نمی‌توانیم این طور بیان کنیم که نفس یک موجود زنده‌ای است، بلکه نفس قائم می‌شود به آن وجودی که زندگی دارد، نه زندگی علی‌حده می‌شود برای نفس تعبیر کرد و نه وجودی که بدون روح باشد؛ شاید بتوان وجودی که قائم به حیات و زندگی باشد درباره‌اش تعبیر کرد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
در هر جای قرآن نگاه می‌کنیم، می‌بینیم روح به معانی متعدد استعمال شده است.» نه، روح به معانی متعدد استعمال نشده است؛ روح در همه جا به حقیقتی گفته شده که در باب وحی صادق است، در باب عیسای روح‌اللّه صادق است، در باب آن مَلَکی که به نام روح است صادق است و در باب انسان هم صادق است؛ در باب انسان هم قرآن می‌گوید چیزی از آن در انسان هست، و الاّ کسی نگفته روح از مختصات انسان است که بعد بگویید آیات دیگر قرآن این مطلب را نفی می‌کند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
یک خصوصیتی که حکمای اسلامی برای اولین بار گفته‌اند و ملاصدرا می‌گوید من این جمله را از قرآن الهام گرفته‌ام، این است که او حتی حرف ارسطویی را هم به عنوان اینکه روحْ همراه بدن یکمرتبه پیدا می‌شود، انکار کرد. او چون قائل به تکامل ماده بود و میان مادیات و مجردات برخلاف دکارت که دوگانگی و تباین قائل است، دوگانگی و تباین قائل نبود، گفت خود ماده در حرکات خودش که به [سوی] تکامل می‌رود، تبدیل به روح می‌شود
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
هرحال به نظر می‌رسد اینکه قرآن می‌گوید: اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکمْ عَبَثا وَ اَنَّکمْ اِلَینا لاتُرْجَعونَ «شما خیال کرده‌اید ما شما را بیهوده آفریده‌ایم و به سوی ما بازگشت نمی‌کنید»، می‌خواهد ما را ارجاع دهد به هستی خودمان که اگر بنا بود شما باز نگردید به خدا، شما شما نبودید و شما شما آفریده نشده بودید؛ در کمون شما چنین استعداد و قوه‌ای هست.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
چیزی که قرآن آن را روح می‌داند، فرض این است که اجزاء ندارد و برای غایتی (لااقل غایتی که سائل آن را بشناسد) نیز به وجود نیامده است. پس یگانه راهی که باقی می‌ماند این است که روح را به خدا تعریف کنند: روح از امر پروردگار است، آن چیزی است که امر پروردگار است و ناشی از امر پروردگار است.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
اگر یک شی‌ء فاعل نداشته باشد، جزء هم نداشته باشد، غایت هم نداشته باشد، طبعا غیرقابل تعریف است و به همین دلیل ما خدا را نمی‌توانیم تعریف کنیم (یعنی یک تعریف واقعی که به اصطلاح ذاتی باشد). ما خدا را از راه اثر (اثر غیر از غایت است) می‌توانیم بشناسیم، ولی خدا را نمی‌توانیم تعریف کنیم به آن معنا که اشیاء دیگر را تعریف می‌کنند؛ چون خدا نه جزء دارد که بگوییم خدا آن چیزی است که از فلان شی‌ء و فلان شی‌ء به وجود آمده، نه فاعل دارد که بگوییم خدا آن چیزی است که آن را فلان شی‌ء ایجاد کرده، و نه غایت دارد که بگوییم خدا آن چیزی است که آن را برای فلان هدف به وجود آورده‌اند؛
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
البته می‌گویند هیچ‌یک از این تعریفات به تنهایی کامل نیست، نه تعریف به علت فاعلی، نه تعریف به علت غایی و نه تعریف به علت مادی و صوری؛ تعریف کامل آن است که هم علل داخلیه یک شی‌ء را بیان کند و هم علل خارجیه را. حال، اگر یک امری بسیط بود و جزء نداشت، ما دیگر نمی‌توانیم آن را به اجزائش تعریف کنیم، همچنان که اگر شیئی غایت نداشت (یعنی برای یک غایت دیگر به وجود نیامده بود یا حتی غایتش با فاعلش یکی بود) آن را از راه اثر و غایتش نمی‌توانیم تعریف کنیم. اگر [یک شی‌ء] تنها فاعل داشته باشد، یگانه راهی که ما می‌توانیم آن را تعریف کنیم. این است که آن را به فاعلش تعریف کنیم.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
آیات دیگری که کلمه روح در آنها آمده زیاد است، مثل مواردی که به عنوان تأیید مؤمنین است. در یک جا می‌فرماید: اُولئِک کتَبَ فی قُلوبِهِمُ الاْیمانَ وَ اَیدَهُمْ بِروحٍ مِنْهُ خدا ایمان را در دلهای آنها ثبت کرد و آنها را به وسیله روحی از خود تأیید کرد. مقصود از روح در اینجا چیست؟ آیا مقصود همان حقیقتی است که در عرض ملائکه ذکر می‌شود یا مقصود یک حالت معنوی و یک القاء معنوی و یک نور معنوی است که بر قلوب مؤمنین فرود می‌آید؛ مثلا خداوند الهامی به قلب آنها فرستاد، قدرتی و قوه‌ای و تأییدی به قلب آنها فرستاد و همان را روح الهی می‌نامد. بعید نیست همین دومی باشد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
در بعضی از آیات، روح با کلمه وحی توأم شده است، مثل اینکه در این آیه می‌فرماید: وَ کذلِک اَوْحَینا اِلَیک روحا مِنْ اَمْرِنا ما کنْتَ تَدْری مَا الْکتابُ وَ لاَ الاِْیمانُ ما روحی از امر خودمان به تو وحی فرستادیم. گفته‌اند آنچه که خداوند وحی فرستاده آیات قرآن است، پس اینجا از نفس آیات قرآن به «روح» تعبیر شده است. البته مانعی ندارد که ما آیات قرآن را از [نوع] آن حقایق [بدانیم.] مسلّم آیات قرآن وقتی بر قلب پیغمبر نازل می‌شود، به صورت یک حقیقت نازل می‌شود و بعد صورت لفظی پیدا می‌کند. پس به قول این آقایان یکی از موارد اطلاق کلمه روح، خود آیات قرآن است. ولی ایشان مدعی هستند که در اینجا هم مقصود از کلمه روح، خود آیات قرآن نیست، بلکه همان حقیقتی است که قرآن در جاهای دیگر به آن، روح‌الامین و روح‌القدس گفته است
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
ارسطو قائل به تجرد نبود و روح را مادی می‌دانست، بوعلی سینا و امثال او فقط قائل به تجرد قوه عاقله شدند و لهذا از نظر فلسفی تنها به معاد روحانی قائل شدند، ولی بعدها هرچه که [زمان] پیش آمده اعتقاد به تجرد روح بیشتر شده؛ به ملاصدرا و امثال او که رسید قائل شدند که تمام قوای حیاتی انسان یک وجهه مادی دارد و یک وجهه تجرد، و همراه تمام قوای حیاتی مادی انسان یک قوای مجردی هست، و انسان وقتی که می‌میرد آن که از انسان جدا می‌شود تنها عقل نیست، بلکه خیال و حافظه و قوه باصره و قوه سامعه و... نیز هستند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
حکمای اسلامی در پیدایش روح عقیده ارسطو را گرفتند و گفتند روح سابقه قبلی ندارد و موجودی نیست که قبلا وجود داشته، بلکه در همین جا موجود می‌شود، ولی در ادامه وجود، حرف افلاطون را گرفتند و گفتند اما بعد باقی می‌ماند. آقای مهندس بازرگان در کتاب راه طی شده تصریح می‌کنند: «عقیده تجرد روح، عقیده یونانی است ولی فلاسفه دوره به دوره که آمدند، قدری حرف خودشان را کوچک کردند؛ قبلا می‌گفتند روح مجرد است، عقل مجرد است، قوه خیال مجرد است و حتی تمام قوای ادراکی مجرد است، ولی تدریجا کاستند و کم‌کم فقط به تجرد قوه عاقله قائل شدند.» اتفاقا قضیه برعکس است
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
افلاطون معتقد بود روح یک جوهر جاویدان است که از ازل وجود داشته و بعد که جنین آماده می‌شود، مثل مرغی که بیاید در آشیانه جا بگیرد، می‌آید در این آشیانه جا می‌گیرد و بعد از مردن هم دوباره برمی‌گردد سر جای اول خودش. اما ارسطو معتقد بود نفس انسان با همه تفاوتی که با سایر قوا و نیروهای عالم دارد، در همین دنیا و با بدن پیدا می‌شود؛ یعنی وقتی که بدن پیدا و کامل می‌شود، روح هم همین جا حادث می‌شود و هیچ سابقه عالَم قبلی ندارد. و بعد هم معتقد شد که روح با مردن بدن فانی می‌شود (اگرچه این را نمی‌شود صد درصد به گردن ارسطو گذاشت. شاید بسیاری از حکمای اسلامی بخواهند هرطور که هست تحلیل کنند که ارسطو قائل به بقای روح است، ولی امروز معتقدند که ارسطو قائل به بقای روح نبوده و در رساله نفسِ او هم که الآن موجود است، سخنی از بقای روح وجود ندارد).
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸

حجم

۲۲۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۲۳۸ صفحه

حجم

۲۲۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۲۳۸ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۵,۲۰۰
۶۰%
تومان