بریدههایی از کتاب معاد
۴٫۴
(۱۵)
هیچ چیزی معدوم نمیشود؛ هر چیزی که موجود شد یک وجههاش معدوم میشود و وجهه دیگرش باقی است؛ وجود این جهانیاش معدوم میشود، ولی وجود آن جهانیاش باقی است
|قافیه باران|
«خیلی از مسائل را علوم و فلسفهها بعد رفتهاند کشف کردهاند ولی نشانیاش را اول ادیان دادهاند»
|قافیه باران|
«ما فرشتگان خودمان را میفرستیم، حیات و روزی میدهند به این عالم»، آن ساعتی هم که حیات ندادند [مردن است] و مردن یعنی حیات ندادن.
|قافیه باران|
از آن کسان نباشید که خدا را فراموش کردند، خدا هم خودشان را از خودشان فراموشاند
کاربر ۷۰۴۷۶۸۶
پس باید بگوییم اصول دین دو چیز بیشتر نیست: توحید و نبوت. معاد فرع و طفیلی نبوت است؛ یعنی چون به نبوت اعتقاد داریم و پیغمبر از معاد خبر داده، به معاد هم اعتقاد داریم
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
انسان در آخرت آنچنان است که اینجا خودش را بسازد؛ اینجا اگر خودش را کامل بسازد آنجا کامل است و اگر ناقص بسازد ناقص است،
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
انسان در آخرت آنچنان است که اینجا خودش را بسازد؛ اینجا اگر خودش را کامل بسازد آنجا کامل است و اگر ناقص بسازد ناقص است، اگر خودش را کور قرار بدهد آنجا کور است و اگر خودش را کر قرار بدهد آنجا کر است و اگر خودش را از صورت انسانیت خارج کرده باشد و به صورت حیوانی از انواع حیوانات دیگر درآورده باشد، در آنجا به صورت همان حیوان محشور میشود. پس مسأله سوم، رابطه و پیوستگی بسیار شدید میان زندگی دنیا و زندگی آخرت است
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
کل هم از مردگی به حالت زندگی درمیآید. عالم آخرت و عالم دنیا همه حکم یک واحد را دارد که دنیا مرتبه مرده آن است و آخرت مرتبه زندهاش.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
مقصودم این نبود که مسأله معاد به هیچوجه تعبدی نیست و ما آن را صد در صد و مستقلا مثل مسأله توحید میتوانیم دریابیم. خودم هم در ضمن حرفهایم عرض کردم که اصلا معاد را پیغمبران ارائه دادهاند و علم و فلسفه دنبال آنچه که پیغمبران گفتهاند رفته است،
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
میگوید «خیلی از مسائل را علوم و فلسفهها بعد رفتهاند کشف کردهاند ولی نشانیاش را اول ادیان دادهاند»؛ ادیان نشانی دادهاند و دیگران برای اینکه تحقیق کنند که آیا چنین چیزی هست یا نیست دنبالش رفتهاند و بعد از طریق علمی و فلسفی به آن رسیدهاند،
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
این آیه این طور حکایت میکند که این [شخص مؤمن] مُرد و بعد از مردن او را داخل در یک نوع بهشت کردند؛ او در آنجا به فکر مردم این دنیا بود و میگفت «ای کاش آنها این را میدانستند» در حالی که هنوز قیامتی نیست و این قضیه مربوط به قبل از قیامت است.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
این آیه این طور حکایت میکند که این [شخص مؤمن] مُرد و بعد از مردن او را داخل در یک نوع بهشت کردند؛ او در آنجا به فکر مردم این دنیا بود و میگفت «ای کاش آنها این را میدانستند» در حالی که هنوز قیامتی نیست و این قضیه مربوط به قبل از قیامت است.
آیات سوره مؤمنون
آیه دیگر آیه سوره قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤْمِنون است که نقل میکند میت بعد از آنکه میمیرد و وضع خودش را وخیم میبیند تقاضای بازگشت میکند
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
وقتی حضرت زهرا (س) میخواستند به دنیا بیایند و زنهای اهل مکه از کمک کردن به حضرت خدیجه (س) امتناع کردند، چهار زن آمدند برای اینکه به او کمک بدهند. پرسید: شما کی هستید؟ یکی گفت: من حوّا هستم، دیگری گفت: من آسیه هستم، دیگری گفت: من مریم هستم و... این همان تجلی کردن و ظاهر شدن روحهاست با بدنهای مثالی در این دنیای مادی. و اگر حرف علمای ارواح ـ که امروز ادعا میکنند ـ راست باشد، این یک تأیید علمی است بر آن چیزی که اولیای دین یا اولیای عرفان و مکاشفه گفتهاند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
افرادی مثل مرحوم شاهآبادی (که در تهران بود و مرد باذوقی بود) و بعضی افراد دیگر معتقدند در بسیاری از مواردی که در قرآن نام «ملائکه» آمده، مقصودْ همان ارواحاند نه ملائکهای که از سنخ انسان نبودهاند. مثلا قرآن تصریح میکند که در جنگ بدر یا جنگهای دیگر گروهی از ملائکه به نصرت مؤمنین آمدند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
در عالمِ قبل از قیامت (یعنی عالم برزخ) همان طور که از آیات و روایات هم فهمیده میشود، گرچه به حساب کلی افراد رسیدگی نمیشود، ولی قسمتی از پاداش و کیفرها در همان عالم برزخ به افراد میرسد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
مهندس بازرگان: شخصی راجع به کتابم (راه طیشده) از بنده سؤالی کرد که از جوابش عاجز شدم، چون سؤال وارد بود. در کتاب راه طیشده بیان شده است که در جهنم و بهشت خلود است، حالا اگر خلودِ بینهایت هم نباشد، نسبت به این زمانْ بینهایت است. از طرف دیگر در قرآن هست: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیئَةِ فَلا یجْزی اِلاّ مِثْلَها. خداوند میفرماید اگر کسی کار بدی بکند، عین آن کار به او داده میشود. مثلا اگر کسی یک نفر را بکشد، کشتن یک نفس چه اندازه ضرر دارد؟ به خود مقتول و بچه و زن او و دیگران ضرر میرسد، خوب باید عین این ضرر به شخص قاتل برسد (مثلا چند سال عین عذابی را که آن افراد از این قتل عمد میکشند، آن شخص قاتل هم بکشد) ولی خلود در آتش تساوی نیست
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
است. اگر کسی در این دنیا مثلا چهل سال خوبی کرده، حداکثر این است که باید در آن عالم چهارصد سال به او خوبی کنند و اگر چهل سال بدی کرده، باید در آنجا چهل سال به او بدی کنند، اما چرا این طور نیست؟
سؤال دیگر: همان طور که فرمودید در قرآن نسبت به سه مرحله مرگ، برزخ و قیامت بحث شده است. اگر عالم برزخ و عالم قبر توأم با احساس درد و لذت است، با توجه به اینکه قدر مسلّم این است که قرآن در مقام انذار است، چرا در قرآن از این عامل در جهت انذار و ترساندن مردم استفاده نشده؟ با اینکه تأثیر این انذار بیشتر است به خاطر اینکه فاصله زمانی تحقق عذاب برزخی کمتر از فاصله زمانی تحقق عذاب در قیامت است، و اگر استفاده شده، یکهزارم استفادهای که از عقاب و ثواب آخرت شده، در این جهت نشده است.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
یعنی آیا آن سلول اوّلی که در این عالم به وجود آمده، بدون اینکه هیچ جهتی در سیر آن وجود داشته باشد، علل تصادفی طوری پیش آمده که منتهی شده به وضع موجود؟ یا اینکه نه، در عین اینکه این علل تصادفی و جنگها و تزاحمها بوده ولی در عمق ذات این موجودات از همان قدم اول یک نیروی مرموزی که نمیشود آن را تعریف کرد، او را میکشانده به سوی همین کمالی که باید داشته باشد، و در هر شرایطی هم که قرار میگرفته، باز خودش را تطبیق میداده به سوی آن کمال، و در هر وضعی که قرار میگرفته، باز آن نیروی درونی او را میکشانده به سوی هدف کمالی خودش.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
آنچه به نظر ما رسیده است ـ البته به طور صد درصد و به صورت جزم عرض نمیکنم ـ این است: قرآن، هم نسبت به تمام خلقت میگوید [که باطل و عبث نیست] و هم نسبت به انسان؛ میفرماید: اِنَّ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیلِ وَالنَّهارِ لاَیاتٍ لاُِولِی الاَْلْبابِ. الَّذینَ یذْکرونَ اللّهَ قِیاما وَ قُعودا وَ عَلی جُنوبِهِمْ وَ یتَفَکرونَ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً. در این آیات از زبان مؤمنین میگوید «خدایا نه تنها وجود ما باطل آفریده نشده، بلکه عالم هم باطل آفریده نشده است» و در آیات دیگری راجع به خصوص معاد که صحبت میکند میگوید سماوات و ارض و مابین اینها را که ما آفریدیم، لاعب نبودیم و به حق آفریدیم و برای این است که بازگشت همه اشیاء و بازگشت شما به سوی خداست.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
همان طور که در مثال جنین عرض کردم جنین در رحم زندگیای شبیه زندگی یک گیاه دارد و تجهیزاتی هم برای آن زندگی دارد، ولی در عین حال تجهیزات دیگری برای او ساخته میشود از چشم و گوش و دست و پا و ریه و... که وجود اینها در عالم رحم برای یک زندگی گیاهی ضروری نیست بلکه به درد هم نمیخورد. حال اگر نظام کلی خلقتِ جنین این باشد که پایان زندگیاش همان پایان رحم باشد، این تشکیلات عبث است؛ یعنی جای این سؤال هست که «دیگر این چشم و گوش و دست و ریه برای چه؟» همه اینها تجلّیگاههای دیگری را نشان میدهند؛ نشان میدهند که اینها در ظرف دیگری غیر از این ظرف، تجلی واقعی خودشان را خواهند کرد و آنگاه چشم کار چشمی خواهد کرد و گوش کار گوشی و...
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
قرآن میگوید آن عقرب گزنده جرّاره قیامت که چنین تو را میگزد، همان گزیدنی است که تو در دنیا در فلان ساعت مرتکب شدی؛ چون هیچ چیزی معدوم نمیشود؛ هر چیزی که موجود شد یک وجههاش معدوم میشود و وجهه دیگرش باقی است؛ وجود این جهانیاش معدوم میشود، ولی وجود آن جهانیاش باقی است؛
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
در آخر خطبه میفرماید: سُبْحانَ مَنْ اَدْمَجَ قَوائِمَ الذَّرَّةِ وَ الْهَمَجَةِ اِلی ما فَوْقَهُما مِنْ خَلْقِ الْحیتانِ وَ الْفِیلَةِ منزّه است آن که قوائم و پاها در درون مورچهها و مگسهای ریز تا آن بزرگترها که ماهیها و فیلهای بزرگ است، قرار داد. وَ وَأی عَلی نَفْسِهِ اَنْ لایضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمّا اَوْلَجَ فیهِ الرّوحَ اِلاّ وَ جَعَلَ الْحِمامَ مَوْعِدَهُ و بر خود قرار داده که هیچ جسمی از اجسامی که روح را در آنها قرار داده است حرکت نکند مگر اینکه مرگ را هم موعد آنها قرار داده است؛ یعنی سنت الهی است که در هرجا روح را قرار داده است مرگ را هم قرار بدهد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
از تنها بگیرید و بر روحها و نفسها ببخشید و بیفزایید (اینجا هم یک نوع دوگانگی میان نفس (روح) و جسم وجود دارد: از این بگیرید و بر آن بیفزایید). وَ لاتَبْخَلوا بِها عَنْها به روح از جسم بخل نکنید؛ یعنی بیشتر حساب روح را داشته باشید؛ از این بگیرید و بر آن بیفزایید. سعدی عکس قضیه را به صورت ملامت میگوید:
آنچه از دونان به منّت خواستی
بر تن افزودی و از جان کاستی
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
یعنی یک عضو را که میخواهند جراحی کنند و میخواهند احساس درد نکند، به جای اینکه داروی مخدر به کار ببرند، به او فرمان میدهند که درد نکش! فرمان که میدهند، دیگر درد نمیکشد. این، نهایت تسلط روح بر بدن یا نهایت تسلط امور روحی بر امور بدنی است یا ـ به قول ایشان ـ نهایت تسلط اراده است بر ماده و انرژی.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
ما در اینجا از ایشان فقط دو سؤال میکنیم. یکی اینکه آن چیزی که شما اراده و روح مینامید، آن چیزی که شما خودتان تصریح میکنید که غیر از ماده و انرژی است و تصریح میکنید که جا ندارد و در هیچ عضوی جا نگرفته و نمیشود گفت در فلان سلول مغز است، آیا آن حقیقتْ خودآگاه است یا خودآگاه نیست؟ در انسان یک خودآگاهی وجود دارد، ما یک موجود خودآگاه هستیم. آیا خودآگاهی ما مربوط به عنصر مادی است یا مربوط به انرژیهای بدن ماست و یا متعلق به عنصر سوم است؟ و آیا شما میتوانید بگویید آن عنصر سوم خودآگاه نیست؛ یعنی آیا میتوانید بگویید همان که تلقین میپذیرد و همان که با پذیرش تلقین بر ماده مسلط میشود، خودش خودآگاه نیست؟ ایشان اسمی از مسأله خودآگاهی نبردهاند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
افلاطون معتقد بود روح یک جوهر جاویدان است که از ازل وجود داشته و بعد که جنین آماده میشود، مثل مرغی که بیاید در آشیانه جا بگیرد، میآید در این آشیانه جا میگیرد و بعد از مردن هم دوباره برمیگردد سر جای اول خودش. اما ارسطو معتقد بود نفس انسان با همه تفاوتی که با سایر قوا و نیروهای عالم دارد، در همین دنیا و با بدن پیدا میشود؛ یعنی وقتی که بدن پیدا و کامل میشود، روح هم همین جا حادث میشود و هیچ سابقه عالَم قبلی ندارد. و بعد هم معتقد شد که روح با مردن بدن فانی میشود (اگرچه این را نمیشود صد درصد به گردن ارسطو گذاشت. شاید بسیاری از حکمای اسلامی بخواهند هرطور که هست تحلیل کنند که ارسطو قائل به بقای روح است، ولی امروز معتقدند که ارسطو قائل به بقای روح نبوده و در رساله نفسِ او هم که الآن موجود است، سخنی از بقای روح وجود ندارد).
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
البته میگویند هیچیک از این تعریفات به تنهایی کامل نیست، نه تعریف به علت فاعلی، نه تعریف به علت غایی و نه تعریف به علت مادی و صوری؛ تعریف کامل آن است که هم علل داخلیه یک شیء را بیان کند و هم علل خارجیه را.
حال، اگر یک امری بسیط بود و جزء نداشت، ما دیگر نمیتوانیم آن را به اجزائش تعریف کنیم، همچنان که اگر شیئی غایت نداشت (یعنی برای یک غایت دیگر به وجود نیامده بود یا حتی غایتش با فاعلش یکی بود) آن را از راه اثر و غایتش نمیتوانیم تعریف کنیم. اگر [یک شیء] تنها فاعل داشته باشد، یگانه راهی که ما میتوانیم آن را تعریف کنیم. این است که آن را به فاعلش تعریف کنیم.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
اگر یک شیء فاعل نداشته باشد، جزء هم نداشته باشد، غایت هم نداشته باشد، طبعا غیرقابل تعریف است و به همین دلیل ما خدا را نمیتوانیم تعریف کنیم (یعنی یک تعریف واقعی که به اصطلاح ذاتی باشد). ما خدا را از راه اثر (اثر غیر از غایت است) میتوانیم بشناسیم، ولی خدا را نمیتوانیم تعریف کنیم به آن معنا که اشیاء دیگر را تعریف میکنند؛ چون خدا نه جزء دارد که بگوییم خدا آن چیزی است که از فلان شیء و فلان شیء به وجود آمده، نه فاعل دارد که بگوییم خدا آن چیزی است که آن را فلان شیء ایجاد کرده، و نه غایت دارد که بگوییم خدا آن چیزی است که آن را برای فلان هدف به وجود آوردهاند؛
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
حجم
۲۲۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۲۳۸ صفحه
حجم
۲۲۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۲۳۸ صفحه
قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۵,۲۰۰۶۰%
تومان