دانلود و خرید کتاب پرسه گرد ناصر قادری
تصویر جلد کتاب پرسه گرد

کتاب پرسه گرد

نویسنده:ناصر قادری
انتشارات:انتشارات آگه
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پرسه گرد

کتاب پرسه گرد مجموعه داستان‌های کوتاه نوشته ناصر قادری است. او در این کتاب، داستان‌هایی را نوشته است که همگی با درون‌مایه پرسه، مرگ و انسان‌های تنها نوشته شده‌اند. 

درباره کتاب پرسه گرد

کتاب پرسه گرد مجموعه داستان‌های کوتاه از ناصر قادری است. داستان‌هایی که همگی از پرسه گردی می‌گویند. پرسه گردی‌هایی که از خیابان‌ها و کوچه‌ها آغاز می‌شوند و به پرسه گردی‌های ذهنی ختم می‌شود. انسان‌هایی که در این پرسه گردی‌ها به کابوس‌هایشان سری می‌زنند و از دردهایشان می‌گویند؛ تنهایی، غم عشق، درد بی پشتوانه بودن و ... 

هر داستانی نیز به نوبه خودش به نوعی از مرگ می‌گوید و ارتباطی با آن دارد. شخصیت‌های داستان‌ها هم مردمی هستند که هر روز در جامعه می‌بینیم. آدم‌هایی از طبقات مختلف. زبان داستان‌ها از زبان محاوره حاشیه ی شهر به زبان معیار قشر متوسط می‌رود و حتی به زبان شاعرانه اهل کتاب هم بدل می‌شود. چراکه مرگ و پرسه زنی میان تمام آدم‌ها مشترک است. 

کتاب پرسه گرد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

پرسه گرد را به تمام دوست‌داران ادبیات داستانی و علاقه‌مندان به داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب پرسه گرد

در کافه به قول بچه‌ها مشغول لهو و لعب بودیم که سهراب سراسیمه با پیراهنی خونی وارد شد. در هیاهوی دوستان، با گریه گفت که در یک نزاع خانوادگی پدرش را کشته. آن شب نتوانستیم آرامَش کنیم. با این که هیچ‌وقت تمایلی به نوشیدن نداشت، با اصرار چند استکان به خوردش دادیم. ولی نه‌تنها آرامَش نکرد بلکه منقلبترش کرد. بماند که با بالاآوردنش مجبور شدیم لختش کنیم، در حمام سر تا پا بشوییمش و لباس‌های خونی‌اش را عوض کنیم. بقیه شب را در خانه یکی‌مان گذراندیم و بالاخره به زور قرص خواب، خواباندیمش.

صبح زود در رختخواب تنهایش گذاشتیم و دو نفرمان خود را به خانه پدرش رساندیم. اطراف خانه هیچ خبری از درگیری شب پیش نبود. با احتیاط اطراف خانه می‌پلکیدیم که یکی از دوستان دوان‌دوان خود را به ما رساند. همان‌طور که با عجله ما را از محل دور می کرد، گفت: «سهراب اصلاً نخوابیده بوده... همه قرصای خواب رو خورده بود...»

سعی کردیم آرامش خود را حفظ کنیم. از هم خواهش کردیم تا زیر و بم ماجرا معلوم نشده، خبرِ خودکشی فعلاً مسکوت بماند.

یکی‌مان نزدیکی‌های ظهر به خانه پدر سهراب تلفن کرد. زکریا نوکرشان گوشی را برداشت. سراغ سهراب را گرفت. گفت: «سهراب‌خان مسافرت تشریف دارن.»

جویای احوال خانواده شد، گفت: «خانم بیرون هستن ولی آقا کسالت دارن و امروز حجره نرفته‌ن.»

بابت کسالت آقا پرسید، گفت: «حتماً بازم کمردرد.»

تا چند لحظه همه مات به همدیگر نگاه کردیم، طوری که انگار جلوی چشم‌هایمان مرده پدر سهراب زنده شده است.

همگی به این نتیجه رسیدیم که جنازه را به خانه پدرش ببریم، قوطی خالی قرص‌ها را کنار تختش بگذاریم، و امیدوار باشیم کسی بو نبرد.

تصمیم گرفتیم تا شب صبر کنیم. زمان کند می‌گذشت، بی‌طاقتی می‌کردیم، ترس در جانِ همه بود.

شب همگی به کار افتادیم. با این که سرتاسر کوچه را قدم به قدم می‌پاییدیم، باز با احتیاط عمل می‌کردیم.

سهراب را در ماشین جا دادیم و به طرف محله‌شان راندیم. در مسیر راه اتفاقی نیفتاد. اما هنگام بیرون آوردنش از ماشین، نزدیک بود لو برویم. پیرزنی قدم‌زنان به ما نزدیک می‌شد. نگران بودیم سهراب را ببیند. یکی از دوستان را واداشتیم که خود را به مریضی بزند و با احتیاط به او کمک کردیم تا از ماشین خارج شود. پیرزن تا رسید گفت: «چی شده؟»

گفتیم: «زیاده‌روی کرده.»

پیرزن چند بار سر تکان داد و زیر لب چیزی نامفهوم گفت و آهسته گذشت.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۹ صفحه

حجم

۷۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۹ صفحه

قیمت:
۲۱,۰۰۰
تومان