کتاب آقای سیب زمینی و خانم هویج
معرفی کتاب آقای سیب زمینی و خانم هویج
کتاب آقای سیب زمینی و خانم هویج نوشته فرانک کلابی است. این کتاب یکی از مجموعه کتب انگیزشی است که شامل چندین داستان کوتاه و جذاب و طنز است که زندگی شما را شیرینتر میکند.
درباره کتاب آقای سیب زمینی و خانم هویج
همهی سیبزمینیها کجوکوله هستند. هر کدام یک شکلی دارند. بعضیها تورفتگی دارند. بعضیها یک غُدهای، بغلِ گوششان درآمده است. بعضیها ریش دارند. بعضیها چشم هم درآوردهاند. میگویند سیبزمینیهای چشمدار را نخورید. آنها را میکارند؛ تا سیبزمینیها را تکثیر کنند.
از آن طرف، هویجها هم اوضاعِ مناسبتری از سیبزمینیها ندارد؛ بعضیها چروکیده هستند، بعضیها یُغور و بعضی بسیار کوچک هستند. هویجها هم مانند سیبزمینیها، شبیه به هم نیستند. درست مانند ما آدمها.
ما آدمها هم کجوکولگی زیادی داریم. بعضیها فرورفته هستیم و بعضی که فکر میکنیم برجستهتر هستیم، در واقع نیستیم، برجستگیهای ما، اغلب مانند غدههای سیبزمینی و زایدههای هویج، آزاردهنده هستند.
این کتاب میخواهد همین برجستگیها، فرورفتگیها، غدههای آزاردهندهای که در رفتار، گفتار و پندار ما آدمها وجود دارد اما از آن بیخبر هستیم را نشان دهد.
کتاب آقای سیب زمینی و خانم هویج، اشاره به همه آدمها و هیچکدام از آنها دارد. شاید سیبزمینی و هویج، خصوصیتهای در نهان خنثایی هستند که هیچیک از ما نمیخواهیم قبولشان کنیم. نمیخواهیم بپذیریم خسیس هستیم، اما هستیم. آنهم یک سیبزمینیِ خسیس. نمیخواهیم قبول کنیم که لجباز هستیم، اما در واقع یک هویجِ لجباز هستیم.
در کتاب آقای سیب زمینی و خانم هویج، کجوکولگی اخلاق، رفتار و افکارِ ما به شیوهی طنزگونه، به چالش کشیده میشود. جوری که کمی از تلخیِ آن کم شود و خوشمزه به نظر برسد. اغلبِ ماجراهای این کتاب واقعی هستند.
این کتاب شامل ۲۷ داستان کوتاه است و در انتها با یک داستان کمی بلندتر کتاب به پایان میرسد.
در داستان آخر، شخصیت جدیدی وارد داستان میشود و خواننده در کنار آقای سیبزمینی، با شخصیت جدیدی مواجه میشود. سورپرایزی که شبیهِ هیچکدام از شخصیتهای داستان نیست. این شخصیت قرار است در کتابهای بعدی حضور داشته باشد.
خواندن کتاب آقای سیب زمینی و خانم هویج را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که به دنبال شادی در زندگی هستند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آقای سیب زمینی و خانم هویج
پشت میزش که مینشست، انگار وزیری، وکیلی، چیزی بود. باد توی غبغبش میانداخت. تا دیپلم بیشتر درس نخوانده بود. باباجانش لطف فرموده و سربازی را هم برایش خریده بودند. بعد از اتمام دبیرستان، یک راست آمده بود و در حجرهی پدرش شروع به کار کرده بود. وضع مالی خوبی داشت و به قول معروف، "توپ تکانش نمیداد". لباسهای مارک میپوشید و دور گردنش یک گردنبندِ سنگینِ طلایِ سفید آویزان بود.
راه که میرفت، زمین تکان میخورد. خیلی درشت هیکل بود. درشتی هیکلش، بیشتر کار بستنی و شیرینیِ خامهای بود تا باشگاه و بدنسازی. از آن آدمها هم نبود که سرش برای دردسر بخارد. به قول معروف، "آسته میرفت و آسته میآمد و با گربههای شاخدار هم کاری نداشت." آقای سیب زمینی مرد خوبی بود؛ فقط یک ویژگی اساسی داشت. او خیلی پول دوست داشت. پول دوست داشتنش فقط به اسکناس ختم نمیشد. او عاشق ماشین بود و یک دو جین اتومبیل کلاسیک و مدرن را در پارکینگِ مجتمع چند میلیاردیاش، کنار هم جمع کرده بود. گاهی هوس میکرد و پرادوی دو درِ آخرین سیستمش را از پارکینگ خارج میکرد و به گشتوگذار میرفت. گاهی پورشِهی آخرین مدلش را روشن میکرد و وقتی هنوز توی کوچه بود، دو تا گازِ جانانه میداد و دلش غنج میرفت. اما وقتی به دیدن دوستانش میرفت؛ نمیدانم از سیاست کذاییاش بود، یا اینکه فکر میکرد همه به او چشم خواهند زد بنابراین، پراید قراضهاش را با هزار سلام و صلوات راه میانداخت و راهی میشد. به راستی که او یک سیبزمینیِ توخالی بود. یک سیبزمینی پولدوست.
هر روز که میگذشت، آقای سیبزمینی پول بیشتری جمع میکرد. اسکناسها حالا از همهی پاروهایش بالا رفته بودند و این اواخر، اغلب با کمبودِ پارو مواجه میشد. آقای سیبزمینی با اینهمه پول و ثروت، موقع خریدکردن خیلی عجیب به نظر میرسید.
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۰ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۰ صفحه