کتاب باغ اسرارآمیز
معرفی کتاب باغ اسرارآمیز
کتاب باغ اسرارآمیز نوشته فرانسس هاجسن برنت است که با ترجمه مروارید ذاکره جزه منتشر شده است. این کتاب داستان دختربچه خودخواهی بهنام ماری است که گرفتار یک سرنوشت وحشتناک میشود و باید برای زنده ماندن تلاش کند.
درباره کتاب باغ اسرارآمیز
ماری دخترک ۹ ساله و خودخواهی است که در یک خانه بزرگ زندگی میکند، مادر وپدرش چندان به او اهمیت نمیدهند. تمام کارهای او را خدمتکارش کامالا انجام میدهد. یک روز اتفاقی عجیب میافتد. کامالا ناپدید میشود. او در باغ میشنود که یک اتفاق وحشتناک همهگیر آمده است و همه درحال مردن هستند. ماری به اتاقش میرود و میخوابد اما صبح هیچکس نیست تا اینکه چندنفر به اتاقش میآیند و او میفهمد مادر و پدر و خدمتکارهایش مردهاند هیچکس را ندارد. ماری سرگردان میشود و حالا باید سرنوشتش را بسازد.
کتاب باغ اسرارآمیز اولین بار توسط علی پناهیآذر ترجمه و توسط انتشارات همگامان چاپ، به چاپ رسید. این کتاب در طول این مدت با نامهای «باغ مخفی»، «باغ اسرارآمیز»، «باغ راز»، «باغ ناپیدا» و «باغ سری» ترجمه و روانهی بازار نشر شده است. از دیگر نسخههای فارسی این رمان میتوان به باغ مخفی ترجمه مهرداد مهدویان، باغ ناپیدا ترجمه شهلا ارژنگ و... اشاره کرد.
خواندن کتاب باغ اسرارآمیز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام نوجوانان و کودکان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب باغ اسرارآمیز
شب فرار کرده بودند. هیچ کس دوشیزه ماری کوچک را به خاطر نداشت. حالا او خیلی تنها شده بود چون هیچ وقت خوبیهای پدر و مادرش را نمیدید؛ حتی هیچ وقت آنها را نبوسیده بود. او فقط به خودش فکر میکرد و هر کاری که دلش میخواست انجام میداد. ماری با نگرانی پرسید: « مگر من باید کجا زندگی کنم؟ امیدوارم جایی بمانم که مردم آنجا هر کاری که خواستم برایم انجام دهند!»
اوایل، ماری نزد یک خانواده انگلیسی که پدر و مادرش را میشناختند، زندگی میکرد. او از آن خانهی نامرتب و بچههای پر سر و صدا متنفر بود و ترجیح میداد در باغچهی خود، تنها باشد. یک روز که ماری داشت بازی مورد
علاقهاش در باغچه را انجام میداد، یکی از بچهها به نام «باسیل» به ماری، با تمسخر پیشنهاد کمک داد؛ اما ماری با فریاد گفت: «برو! من به کمک تو احتیاجی ندارم!»
باسیل برای چند لحظه عصبانی شد اما کمی بعد خندید و دور ماری میچرخید و دربارهی او و باغچهی خیالیاش شعر میخواند. این کار باعث شد تا ماری خیلی عصبانی شود. تا آن روز هیچ کس نتوانسته بود لبخندی روی لب ماری ببیند. باسیل گفت: به زودی ، به جایی می روی که به آن تعلق داری؛ همهی ما را با رفتنت خوشحال و راضی خواهی کرد.
ماری هم تکرار کرد: من هم راضی میشوم. اما خانهای که میگویی کجاست؟ باسیل با خنده گفت: خیلی نادانی که این را نمیدانی! البته که به انگلستان میروی! تو باید به همراه داییات، آقای آرشیبالدکراون زندگی کنی. ماری با سردی گفت: من هیچ وقت اسم او را نشنیده بودم. باسیل گفت: اما من دربارهی او می دانم، چون من صحبتهای پدر و مادرم را شنیدهام. او در یک خانه ی بزرگ قدیمی زندگی میکند و هیچ دوستی ندارد چون بسیار بد اخلاق است.
حجم
۶۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۲ صفحه
حجم
۶۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۲ صفحه
نظرات کاربران
عاااالی البته من که نسخه انگلیش رو خوندم ولی خیلی از داستانش خوشم اومد🥰💝