دانلود و خرید کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد اول مو اُهارا ترجمه الناز خضری
تصویر جلد کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد اول

کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد اول

معرفی کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد اول

جلد اول کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد، داستانی از مو اوهارا، نجات زامبی ‌ماهی نام دارد. این سری رمان‌های پرفروش که به سرعت در فهرست نیویورک تایمز جا گرفتند، درباره یک ماهی است که بعد از یک سری آزمایش‌های عجیب و غریب به زامبی تبدیل شده است.

انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد اول

کتاب ماهی چاق گنده‌ من که زامبی شد، از سری رمان‌های پرفروش مو اوهارا است که اولین بار در سال۲۰۱۳ منتشر شد. اما داستان از چه قرار است؟

مارک، برادر بزرگ‌تر تام تصمیم می‌گیرد به دانشمندی خبیث تبدیل شود. البته او معمولا همینطوری هم کمی خبیث هست، اما وقتی برای جشن تولدش یک بسته کامل وسایل آزمایشگاهی هدیه می‌گیرد، تصمیمش خیلی جدی می‌شود. بهرحال او آزمایش‌های خبیثانه‌اش را آغاز می‌کند و همه را روی ماهی قرمزی به اسم فرانکی انجام می‌دهد. عجیب‌تر اینکه مامان هم فکر می‌کند این آزمایش‌ها برای مدرسه است و به او اجازه می‌دهد. او فرانکی را در یک ماده عجیب و چسبناک قرار می‌دهد...

تام و دوستش پرادیپ برای اینکه او را نجات دهند با باتری به فرانکی شوک وارد می‌کنند و او را به زندگی برمی‌گرداند. ولی ماهی کمی عوض شده است. البته بهتر است بگوییم خیلی بیشتر از کمی. او به یک زامبی تبدیل می‌شود! فرانکی می‌خواهد انتقام بلایی را که سرش آمده است بگیرد...

کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد اول را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد اول سرآغازی است برای ورود به دنیایی پر از ماجراهای خنده‌دار و سرگرم‌ کننده و کمی هم عجیب و غریب. اگر از خواندن داستان‌هایی با این سبک لذت می‌برید، حتما این کتاب را بخوانید.

درباره مو اوهارا

مو اوهارا، بازیگر و نویسنده آمریکایی است. او در پنسیلوانیا بزرگ شد و بعد به لندن مهاجرت کرد. در لندن به حرفه بازیگری مشغول شد و برنامه‌های کمدی اجرا ‌کرد. او در فستیوال‌های بسیاری در ادینبورگ و لندن اجرا داشت. کاری که مو اوهارا بعد از آن شروع کرد، قصه گویی و سفر به سراسر انگلستان بود. بعد از این تجربه تصمیم گرفت که نوشتن کتاب کودک را به عنوان شغل خود امتحان و انتخاب کند. 

بخشی از کتاب ماهی چاق گنده من که زامبی شد؛ جلد اول

ما قبلاً هم ماهی‌قرمز داشتیم. آن‌ها را توی جشن کلیسا و با پرتاب‌ کردن توپ‌های پینگ‌ پنگ توی تنگی که ماهی‌ها در آن شنا می‌کردند، برنده شده بودیم، اما خیلی زنده نمانده بودند. مامان می‌گفت به‌خاطر این است که توپ‌های پینگ پُنگ توی سرشان خورده و ضربه ‌مغزی شده‌اند.

من هم وقتی چهار سالم بود، ضربه‌ مغزی شدم. داشتم می‌دویدم که اتفاقی با در ورودی خانه تصادف کردم، چون مارک درست همان موقع در را به‌صورت اتفاقی بسته بود و باز هم به‌صورت کاملاً اتفاقی داد زده بود: «بدو تام، بدو!» این ماجرا به روزهایی برمی‌گردد که مارک فقط بدجنس بود، هنوز خبیث نشده بود!

یادم می‌آید که دکتر نور چراغ‌قوه کوچکی را توی چشم‌هایم انداخت و پرسید که آیا می‌توانم تمام توپولوها را نام ببرم.

من در جواب گفتم توپولوها اصلاً باحال نیستند و بعد روی کفش‌های دکتر بالا آوردم، نه از روی بدجنسی، یک‌جورهایی مجبور بودم. دکتر گفت من ضربه‌مغزی شده‌ام و باید شب را توی بیمارستان بمانم تا وضعیتم تحت کنترل باشد.

فردای روزی که مارک صاحب وسایل آزمایشگاه شد، با یک کیسه پلاستیکی که تویش یک ماهی‌قرمز بود، از مدرسه به خانه برگشت و یک‌راست از پله‌ها بالا رفت. من و مامان هم دنبالش رفتیم.

من پرسیدم: «رفته بودی جشن کلیسا؟»

نگاهی به من انداخت و درحالی‌که هدفون‌هایش را از گوشش بیرون می‌کشید، گفت: «کودن، این رو از فروشگاه حیوانات خونگی خریده‌م، واسه کلاس علوم این‌هفته.»

«آخه ماهی واسه چه کاری...» پیش از آنکه مامان سؤالش را تمام کند، مارک از توی کیفش نامه‌ای درآورد و گذاشت کف دست مامان.

مامان بلند خواند: «کلاس هفتم میم آزمایش‌هایی درباره تأثیرات آلودگی بر موجودات دریایی انجام خواهد داد. دانش‌آموزان، فردا عکس‌هایی از آزمایش‌های خود را در کلاس نشان خواهند داد.» مامان به مارک نگاه کرد و همین‌طوری که از پله‌ها پایین می‌آمد، گفت: «بسیار خب، اگه واسه تکلیف مدرسه‌ست، اشکالی نداره، دست‌کم داری یه کاری به نفع طبیعت انجام می‌دی.»

مارک روپوش سفید دانشمندی‌اش را پوشید و جعبه وسایل آزمایشگاه را بیرون آورد. همین‌طور که داشت درِ جعبه را باز می‌کرد، من دوباره حس کردم هزارپا توی دلم وول می‌خورد. وقتش رسیده بود که مارک یکی از آن خنده‌های «یوهاهاهایی» دانشمند خبیث را سر بدهد، اما انگار هنوز مانده بود تا راه و چاه را یاد بگیرد.

مامان از پایین پله‌ها داد زد: «مارک، تا من می‌رم خرید، مراقب برادرت باش! زود برمی‌گردم.» صدای بسته‌شدن در را که شنیدم، به مارک نگاه کردم.

معمولاً به‌محض اینکه مامان بیرون می‌رفت، مارک شروع می‌کرد به اذیت‌کردن من. مثل وقتی که مچم را موقع خواندن کلکسیون عتیقه‌اش از کتاب‌های مصور «بازگشت حمله اشباح زامبی» گرفت و من را توی حوله حمام پیچید و گذاشت توی دریچه‌ای که برای ورود گربه به خانه تعبیه شده بود. دست‌آخر به‌خاطر شکایت همسایه‌ها از داد و فریاد من بود که مامان از سر کار به خانه برگشت و نجاتم داد.

یادش به خیر! یاد روزهای خوب گذشته که مارک فقط خیلی بدجنس بود، اما حالا او تبدیل به یک دانشمند خبیث واقعی شده بود و آن‌قدر مشغله داشت که فرصت نمی‌کرد به این فکر کند که مرا جایی بچپاند یا گیر بیندازد....

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۳۹۹/۱۲/۰۹

بی نهایت عالی❤️😍 هر چی از قشنگیش بگم کم گفتم🥺🤩

محمد رضا پاسبانفرد
۱۴۰۰/۱۲/۱۳

بهترین کتابی بود که در تمام عمرم خواندم

Soheil.R
۱۳۹۹/۱۲/۱۲

داستان باحال. طنز .جالب. عااااالیییییههه

پری ناز
۱۳۹۹/۱۲/۲۴

بامزه بود

🆂🅰🅱🅰
۱۴۰۲/۱۱/۲۵

خیلی خوب و قشنگ بود پیشنهاد میکنم هم این جلدو هم جلدای دیگه رو بخونین خیلی باحالهههه🥲

Book worm
۱۴۰۰/۰۹/۱۹

این داستان ماهی کوچولو ای که با یک اتفاق تبدیل به زامبی شده بود و برادر بزرگتر هائی که می‌خواستند با کمک ماهی برادر های کوچکتر و کل جهان را نابود کنند و کنترل جهان را به دست بگیرند آیا

- بیشتر
AMIr AAa i
۱۴۰۰/۱۲/۰۶

بسیار زیبا و خنده دار لذت بردم 👌👌

Adler.mg
۱۴۰۱/۱۱/۱۲

زیاد باحال نبود

.
۱۴۰۰/۰۶/۲۵

عالی ترین کتاب👌👌البته بهتره پایین تر از ۱۰ سال نخونن در ضمن خیلی همن بامزه‌س😂😂

فصل ۱: دانشمند خبیث دیروز برادر بزرگم، مارک، تبدیل شد به یک دانشمند خبیث واقعی. البته مارک تقریباً همیشه بدجنس بوده، معمولاً من را هُل می‌دهد یا به سمتم چیزمیز پرت می‌کند، زندانی‌ام می‌کند، مثل توپ شوتم می‌کند این‌وَر و آن‌وَر و از این‌جور کارهای خبیثانه، اما این آخری‌ها به یک شیطان واقعی تبدیل شده. ماجرا از آنجایی شروع شد که حرف‌زدن مارک به‌طور ناگهانی تغییر کرد. داد زد: «هِی! تام! کنترل از راه دور! همین حالا!» مارک داشت بریده‌بریده حرف می‌زد؛ انگار که چیزی توی سرش کوبیده باشند و مغزش یک تکان اساسی خورده باشد. کنترل را از دستم قاپید و لگدی هم نثار پایم کرد. بعد زیرلبی گفت: «کودن!»
هرماینی گرینجر

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان