کتاب فرضیه خوشبختی
معرفی کتاب فرضیه خوشبختی
کتاب فرضیه خوشبختی نوشته جاناتان هایت است که با ترجمه ساناز فرشیدفر منتشر شده است. این کتاب توضیح میدهد چطور نوع بشر میتواند در زندگیش شادی و معنا را پیدا کند و حقیقت مدرن را در خرد باستانی جستوجو کند.
درباره کتاب فرضیه خوشبختی
کمک به آدمها برای پیداکردن شادی و معنا دقیقا هدف یک شاخه نوظهور از روانشناسی مثبتگراست. اتفاقا جاناتان هایت هم در این شاخه فعالیت میکند؛ بنابراین این کتاب درباره خاستگاه روانشناسی مثبتگرا در خرد کهن و کاربردهای امروزی این نوع روانشناسی است. نویسنده درباره تحقیقات آن دسته از دانشمندان صحبت میکند که خودشان را به عنوان روانشناس مثبتگرا قبول ندارند. جاناتان هایت ۱۰ نظریهی کهن و تنوع عظیمی از یافتههای تحقیق مدرن را بیرون کشیده است و بررسی میکند. هدف نویسنده این بوده است در حد توان بهترین داستان درباره عوامل شکوفایی انسان و موانع خوب زیستن را که خودمان میسازیم، بررسی کند.
خواندن کتاب فرضیه خوشبختی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که به دنبال خوشبختی هستند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فرضیه خوشبختی
اولین بار سال ۱۹۹۱ توی پارک ملی گریت اسموکیِ کارولینای شمالی اسبسواری کردم. وقتی بچه بودم تجربهٔ سوارشدن روی اسب رو داشتم، اما اینطور بود که یه بزرگتر اسب رو با یه طناب کوتاه هدایت میکرد، ولی این اولین باری بود که فقط من و اسب بودیم، بدون طناب. البته تنها نبودم، هشت تا اسبسوار دیگه هم کنارم بودن که یکیشون هم جنگلبان بود و برای همین، سواری خیلی هم برام چالشبرانگیز نبود. البته یه لحظهٔ سخت پیش اومد. توی امتداد یه مسیر سرازیری در دامنهٔ تپه دوبهدو سواری میکردیم و اسب من حدود نود سانتیمتری لبهٔ پرتگاه راه میرفت. یهو سر پیچ تندی بهسمت چپ توی مسیر اسب من داشت مستقیم بهطرف پرتگاه میرفت. خشکم زده بود. میدونستم باید به چپ هدایتش کنم، ولی یه اسب دیگه سمت چپ من بود و نمیخواستم بهش برخورد کنم. شاید باید کمک میخواستم یا داد میزدم که «بپا!»، اما بخشی از وجودم خطر رفتن بهسمت پرتگاه رو ترجیح داد تا اینکه قطعاً دستوپاچلفتی به نظر برسم. بنابراین فقط خشکم زد و مدت پنج ثانیهٔ نفسگیر هیچ کاری نکردم تا اینکه اسب من و سمت چپیم بهآرومی به چپ پیچیدن.
وقتی وحشتم فروکش کرد، از ترس مضحکم خندهم گرفت. اسبه دقیقاً میدونست باید چیکار کنه. مسیر رو صد بار رفته بود و اصلاً بهاندازهٔ من به سقوطکردن و مردن علاقهای نداشت. هیچ نیازی هم نداشت من بهش بگم چیکار کنه؛ راستش چند باری هم که سعی کردم هدایتش کنم بهنظرم زیاد توجهی نکرد. من کلاً قضیه رو اشتباه گرفته بودم چون کل ۱۰ سال گذشته رو فقط ماشین رونده بودم، نه اسب؛ ماشینها میرن بهسمت پرتگاهها، مگه اینکه جلوشون رو بگیرین.
تفکر انسان به تشبیه وابستهست. ما مفهومهای جدید یا پیچیده رو در قیاس با چیزهایی میفهمیم که قبلاً یاد گرفتیم. مثلاً سخته که بهطور کلی راجع به زندگی فکر کنیم، اما وقتی اینطوری تشبیهش میکنیم که «زندگی یه سفره» به نتیجههایی میرسیم: باید منطقه رو بشناسی، یه مسیر انتخاب کنی، چند تا همسفر خوب واسهٔ خودت پیدا کنی و از سفر لذت ببری؛ چون ممکنه آخر راه هیچی به دست نیاری. فکرکردن درمورد ذهن هم سخته، اما یه بار که براش یه تشبیه پیدا کنی، فکرت جهت میگیره. توی تاریخ انسانها با حیوانات زندگی کردهن و سعی کردهن اونها رو مهار کنن. برای همین هم ردپای این حیوانات رو توی تشبیههای کهن میبینیم؛ مثلاً بودا ذهن رو به یه فیل وحشی تشبیه کرده:
در گذشته همیشه این ذهنم رو گمراه میکرد و دائم بین خودخواهی و شهوت و لذت سرگردان بودم، ولی امروز دیگه گمراهم نمیکنه و در اختیارمه؛ درست مثل یه فیل وحشیه که رامکننده مهارش میکنه.
افلاطون هم از استعارهٔ مشابهی استفاده میکنه و میگه نفس یا روان مثل ارابهست؛ متانت هم بخش عقلانی ذهنه و اون رو هدایت میکنه. ارابهرانهای افلاطون باید دو تا اسب رو کنترل میکردن:
اسب نجیب سمت راست شقورقه، استخوانداره، با یه گردن بلند و بینی باشکوه. اون عاشق شرافت، تواضع و خویشتنداریه؛ همزاد شکوه واقعیه. نیازی نیست شلاقش بزنی؛ با دستورهای کلامی هدایت میشه. اون یکی کجوکولهست و کلافی از گوشت و استخوانه... همزاد لافزدنهای بیمعنی و گستاخیه، کلاً کَره و انگارنهانگار که یه اسبه. علاوه بر شلاق، سیخونک هم لازم داره.
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۳۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
نظرات کاربران
فایل کتاب بالاخره اصلاح شد و مطابق با چاپ پنجم و ویراست جدید است و لحن محاورهای ترجمه در این نسخه اصلاح شده است.
کتاب موضوع جالبی داره و بارها در جاهای مختلف معرفی شده. با اینکه مترجم زحمت کشیده و کتاب رو به فارسی برگردونده، و من به عنوان خواننده فارسی زبان از ایشون متشکر هستم، اما تقریبا امکان مطالعه کتاب رو ندارم.
کتاب ارزشمندی هست فقط ای کاش بصورت محاوره ای ترجمه نشده بود. حتی ترجمه ی محاوره ای هم در جاهایی اشکال داره. مثلا بجای اینکه بگه «فلان چیز شاملِ فلان چیز میشه» میگه «فلان چیز فلان چیز رو شامله». حیف
کتاب خوب و قابل قبولیاست ولی به نظر من مترجم و انتشاراتی کتاب در ایران هیچ ایدهای از یک خواننده کتاب ندارند که کتاب را با زبان محاورهای ترجمه و چاپ کردند. خواننده بعضی از جاهای کتاب مجبور به خواندن
بنظر من چون ترجمه با جملات بلند و ساختار شکسته و محاوره ای هست اصلا ترجمه خوب و روانی درنیامده
این کتاب همه چیزش خوبه جز ترجمه اش آخه کی کتابی رو که با لحن علمی نوشته شده با لحن محاوره ای ترجمه می کنه؟؟ من متن اصلی رو خوندم کاملا ساده و با بیان رسمی نوشته شده. این کتاب در
کتاب خیلی مفید و عالی هست. اما ترجمه به شدت بی کیفیته تا جایی ک خوندن رو سخت میکنه و باید چن بار بعضی قسمتها رو خوند
°باید روانشناسی را بومی سازی بکنیم° و من عمیقاً احتیاج امروزمان را همین میبینم
بخشهایی از کتاب را به صورت سرسری خواندم. فقط به این خاطر که مطمئن بشم لحن آن چقدر تغییر کرده. حالا هم نسخه قدیمی رو توی کامپیوترم دارم و هم نسخه به روز شده رو توی گوشیم. چیزی که برام جالبه این تغییره.
کتاب خودش کتاب بدی نیست اما ترجمه بسیار ضعیفه. من نسخه جدید غیر محاوره ای رو خوندم و به صورت اتفاقای چند جای ترجمه رو با متن اصلی تطبیق کردم... اشتباهات فاحش توی ترجمه هست...مترجم نه تنها از سواد کافی