کتاب تغییر
معرفی کتاب تغییر
در کتاب تغییر، داستان زندگی مو یان نویسنده معاصر چینی و برنده نوبل ادبیات را در قالب اتوبیوگرافی میخوانید.
در کتاب تغییر مو یان به عنوان مشهورترین داستان پرداز چینی در تغییرات سیاسی و اجتماعی کشورش طی چند دهه با نگارش داستانهای کوتاه در قالب اتوبیوگرافی، خود را به اثبات رسانده است.
برخلاف بیشتر داستانپردازان تاریخی چین که از رویدادهای سیاسی صحبت میکنند، تغییر معرف تاریخ مردم است که نگرشی از پایین به بالا دارد و به بیان بیثباتیهای کشور میپردازد همچنین با حرکت بهسمت جلو و بازگشت در زمان و درنهایت متمرکز شدن بر رویدادهای کوچک و روزمرۀ افراد موضوع را پیش میبرد. نویسندۀ داستان با توصیف و بزرگنمایی حوادث زندگی مردم عادی، به تاریخ جان میبخشد.
مو یان یکی از پرآوازهترین نویسندگان چین است. آثار او به زبانهای متعددی ازجمله انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و اغلب زبانهای آسیایی ترجمه شده که افتخارات زیادی برایش به ارمغان آورده است؛ البته برخی آثار مو یان در کشورش گاهی اجازۀ چاپ نداشته و حتی در مواردی بخشهایی از آن را سانسور میکردند. جایزۀ نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۲ به او اعطا شد که با رئالیسم وهمگونهای قصههای عامیانۀ گذشته و حال را به هم میآمیزد.
بعضی از آثار او عبارتنداز: هویج شفاف، ذرت سرخ، تصنیفهای سیر، جمهوری شراب، سینههای بزرگ و کفلهای پهن، زندگی و مرگ مرا از پا در میآورد، مرگ چوب صندل، قورباغهها و...
مو یان از طریق آمیزهای از خیال و واقعیت و چشماندازهای تاریخی و اجتماعی، جهانی پدید آورده که از نظر پیچیدگی یادآور نوشتههای ویلیام فاکنر و گابریل گارسیا مارکز است و درعینحال ریشههایی در ادبیات کهن چین و روایتهای شفاهی آن سرزمین دارد. مو یان علاوهبر رمانهایش، تعدادی داستان کوتاه و مقاله در موضوعات مختلف نوشته است و با وجود انتقادهای اجتماعیاش یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر سرزمینش به شمار میآید.
خواندن کتاب تغییر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای کوتاه به ویژه دوستداران اتوبیوگرافی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب تغییر
پس از گذشتن از وسط شهر، بهسمت شمال در امتداد خیابانی پر پیچ و خم، از بین گذرگاه «جویونگ»، برای رسیدن به مجتمع ستاد فرماندهی که مقصدمان بود، مدت یک ساعت رانندگی کردیم. محمولههای سیب و پیاز ما با استقبال خوبی تخلیه شد. پس از آن یک میز پینگپونگ، چهار توپ بسکتبال، ۱۰ تفنگ با سرنیزههای مشقی، چهار سپر سرنیزه، ۲۰ نارنجک مشقی و دو پالتوی نگهبانی بار زده شد. هنگام بازگشت رانندۀ جدیدی به نام «تیان هو»۴۶سربازی از «یشوئی»۴۷ شاندونگ و دانشآموختۀ مدرسۀ آموزش رانندگی به ما ملحق شد. او چشمانی درشت، دندانهایی سفید و مرتب و حتی جوانتر از من به نظر میرسید.
مقدمات بازگشت ما آماده بود؛ اما آیا فرصتی پیدا میشد تا دوباره به پکن بازگردم؟ با خروج زودهنگام خود از این شهر بزرگ و دیدنی احساس ناراحتی کردم؛ بنابراین دنبال مجوزی بودیم تا چند روز بیشتر در آنجا بمانیم تا از میدان «تیانآنمن»۴۸ عکسی بیندازیم. دیدن این عکس در آینده و نشان دادن آن به دیگران تمام سختیهای سفر را از یادمان میبُرد. یکی از مسئولان بااخلاق آنجا برگ عبور سه روزهای به ما داد تا شهر را ببینیم و با مهمانخانهای تماس گرفت تا اتاقی رزرو کند. هیچیک از ما کارت اقامت یا اوراق شناسایی نظامی نداشتیم و تمام هتلها و مسافرخانههای سطح شهر برای پذیرش به آن نیاز داشتند ازاینرو به هرکدام از ما نامهای اداری با مُهر رسمی سرخ داد تا بتوانیم برای اقامت و تردد در شهر از آن استفاده کنیم.
نخستین بازدید ما از میدان بود. آنجا به صف شدیم تا عکسمان را بگیرند. سپس به موزۀ صدر مائو رفتیم تا به بقایای صدر ادای احترام کنیم. درحالیکه به قیافۀ آرامَش داخل مقبرۀ کریستالی زل زده بودم، ناگهان به یاد روزی افتادم که دو سال قبل خبر مرگش را شنیدم. ما مطمئن بودیم صدر مائو هرگز نمیمیرد و مرگ او را با نابودی چین یکسان میدانستیم؛ اما کاملاً در اشتباه بودیم؛ زیرا دنیا به کسی وفا نکرده است. حالا دو سال از این ماجرای تلخ میگذرد درحالیکه چین نهتنها به حیاتش ادامه داده، بلکه به مرحلۀ شکوفایی نیز رسیده است. درهای دانشکدهها و دانشگاهها دوباره باز شده و رونق یافته، خوراک خانوادههای دهقانان بهتر شده و دامپروری رو به پیشرفت بود، حتی شخصی مثل من میتوانست در میدان تیانآنمن عکس بگیرد و بهراحتی جسد صدر مائو را ببیند. دو روز بعدی از پارک «بیهای»۴۹، «معبد آسمان» و موزۀ «تاریخ طبیعی» که کنارش قرار داشت، بازدید کردیم. موزهای زیبا و شگفتانگیز که اسکلت دایناسوری آنجا نگهداری میشد. همچنین در «شهر ممنوعه»، پارک «جینگ شان»، «کاخ تابستانی»، باغوحش و مرکز خرید «وانگفوجین»۵۰ گشتی زدیم. از مغازهای در «زیدان»۵۱ سه کولهپشتی سیاه چرمی خریدم، یکی برای خودم و دو تا برای دوستانم. همچنین یک روسری صورتی برای نامزدم خریدم. هنگامیکه در کارگاه پنبه پاککنی کار میکردم توسط یکی از خویشاوندان دور به من معرفی شد. در ابتدای آشناییمان به فکر ازدواج نبودم؛ اما با تعریفهای خویشاوندمان کمکم فکرم مشغول شد. او غر و لند کرده بود، احمق نباش! زودتر تصمیمت را بگیر!
بعدها همان خویشاوند به من گفت که چون عمویت حسابدار کارگاه بود از من خواست تا با تو ملاقاتی داشته باشد تا از این طریق کارش دائمی شود. پس از آنکه ازدواج کردیم همسرم گفت: «پیش از ملاقات با تو، لئو عضو کمیتۀ کمون سعی داشته تا با برادرزادۀ قائممقام دبیر کمون ازدواج کنم؛ اما قبول نکردم؛ زیرا اون مرد چشمای ریزی داشت. پس از نامزدی با تو، لئو با نیش و کنایه اظهار داشت از چشمای ریز برادرزادۀ دبیر گائو ایراد گرفتی حالا نگاه کن چی نصیبت شده! به او گفتم چشمای برادرزاده گائو ریز و بیروحه؛ اما چشمای مو یان ریزه ولی پر از زندگیه. این فرقشونه.»
سالها بعد درحالیکه بهواسطۀ نویسندگی در اوج شهرت بودم، لئو اظهار داشت همسرم بسیار با انصاف است.
حجم
۸۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
حجم
۸۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
نظرات کاربران
کلا یک داستان کاملا معمولی بود گیرایی خاصی نداشت