دانلود و خرید کتاب داستان یک قول سرژ شالاندون ترجمه مهرانگیز شکاردنیار
تصویر جلد کتاب داستان یک قول

کتاب داستان یک قول

انتشارات:انتشارات خوب
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب داستان یک قول

داستان یک قول دومین رمان سرژ شالاندون نویسنده و روزنامه‌نگار فرانسوی است. داستان یک قول توانسته است جایزه مدیسی را در سال ۲۰۰۶ به دست آورد.

 درباره کتاب داستان یک قول

 زوجی سال‌خورده، دوستانی صمیمی و کافه‌ای در شهر و قولی که داده می‌شود...

اتین و فووت پیرزن و پیرمردی دوست‌داشتنی هستند. آنها عاشق یکدیگرند. این زوج در زمان جوانی بچه‌های دهکده را به خانه خود دعوت می‌کردند تا برایشان کتاب بخوانند و بچه‌ها سال‌ها بعد به نزد این زوج بازمی‌گردند تا از آنها قدردانی کنند. بعد از مرگ این زوج، یک گروه هفت نفره از دوستان صمیمی که یکی از آنها برادر اتین است، با هم قرار می‌گذارند که در هفت روز هفته به نوبت به خانه اتین فووت سر بزنند...

 داستانی لطیف که عشق را دوباره معنا خواهد کرد.

خواندن کتاب داستان یک قول را به چه کسانی پیشنهاد می‌‌کنیم

 اگر به داستان‌های لطیف با مفاهیم بلند انسانی علاقه دارید، این کتاب را بخوانید.

درباره سرژ شلاندون

سرژ شالاندون روزنامه‌نگار و نویسنده‌ فرانسوی است که از سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۷ به عنوان یک روزنامه‌نگار در نشریه لیبراسیون مشغول به فعالیت بود و اتفاقات مربوط به ایران، عراق، سومالی،لبنان و افغانستان را دنبال می‌کرد.

 او در سال ۱۹۸۸ برای مقاله‌ای که راجع به ایرلند شمالی و کلاوس باربی (از رهبران حزب نازی و سران گشتاپو در جنگ جهانی دوم) نوشته شته بود، به دریافت جایزه‌ی آلبرت لاندرس نائل شد. شالاندون تاکنون ۷رمان نوشته که رمان دوم او با نام داستان یک قول جایزه‌ مدیسی را در سال ۲۰۰۶ نصیبش کرد. یکی دیگر از رمان‌های درخشان شالاندون «بازگشت به کیلیبگز» نام دارد که جایزه‌ی بزرگ رمان فرهنگستان فرانسه را برای او به ارمغان آورد.

 بخشی از کتاب داستان یک قول

آن روز، اتین جدی‌تر از روزهای دیگر بود. وسط کتابخانه نایستاده بود، راه نمی‌‌رفت و حرکت زیادی از خود نشان نمی‌‌داد. روی زمین نشسته بود و بچه‌ها دورش حلقه زده بودند. آن روز، اتین قبل از حرف زدن، یکی‌یکی به آن‌ها نگاه کرد؛ اول به لئو. لئو که با دوچرخۀ قرمز‌رنگش به کتابخانه آمده بود. آن را بیرون نگذاشته بود. آن را دم در ورودی مثل حیوانی خانگی خوابانده بود. لئوی ریزه‌میزه، غمگین و لاغر بود، چشمانی هلالی داشت، خنده‌ای پرصدا و موهای مجعد. برتوون کم‌حرف بود. صورتش پر از آثار ضربه بود، مثل جادۀ جنگی. مادلن برتوون را دوست داشت. از پشت شیشۀ عینکش به او نگاه می‌‌کرد و با خنده غلط‌های املایی‌اش را می‌‌گرفت. مادلن مهربان و لاغر بود. در بازی‌های پسرانه شرکت می‌‌کرد و اجازه می‌‌داد به او دست بزنند. کلارا کاملاً برعکس بود. این یکی، که به‌زودی زن آندوی شد، بسیار چاق، ساکت و تودار بود. قبل از اینکه جواب کسی را که از او سؤالی پرسیده بدهد، مدتی طولانی به او نگاه می‌‌کرد. در گروهشان، او محتاط، منزوی و همچنین افسرده بود، اما در کتابخانه، همیشه اولین نفری بود که دستش را بلند می‌‌کرد. در این گروه، لوسین جلوی بقیه می‌‌نشست چون برادر اتین بود. از بقیه قوی‌تر بود. هیچ‌وقت نیاز نداشت برای دفاع از خودش فریاد بزند. بوسکو حتی در مقابل بزرگ‌تر‌های روستا هم هیچ‌وقت سرش را پایین نمی‌‌انداخت، هیچ‌وقت از کنار دیوار رد نمی‌‌شد. مقابل خطر، او فقط نگاهش را بالا می‌‌آورد و با فکر کردن به میلون بدنش را جمع می‌‌کرد.

کلارا پرسیده بود: «می‌‌خوای چی برامون بخونی؟»

اتین جواب داده بود: «من اصلاً چیزی براتون نمی‌خونم.»

«خب، پس چی‌کار کنیم؟»

«می‌‌خوام براتون داستان چراغ و ارواح رو تعریف کنم.»

اتین کیفش را باز کرده بود. فانوس اوژن پرادون را بیرون آورده و با احتیاط آن را روی زمین گذاشته بود.

بوسکو کوچولو گفته بود: «چراغ بابا رو آوردی؟»

همیشه این چراغ عجیب را، که در گوشه‌ای از شومینه گذاشته بودند، دیده بود. چند ماه قبل از مرگ مادرش، در‌حالی‌که مس آن را با کهنه‌ای تمیز می‌‌کرد، از او پرسیده بود که این چراغ از کجا آمده است. اتین در لاوال زندگی می‌‌کرد و او اوقات خودش را با برتوون می‌‌گذراند. مادرش به او گفته بود که پایۀ چراغ قطعه‌ای از یک کشتی بوده است؛ یک ناو قدیمی ‌‌فرانسوی، تکه‌ای از طناب دکل که اوژن از دریاهای آزاد آورده بود. خودش آن را تمیز کرده و برق انداخته بود. هم او بود که یک چراغ نفتی را با سه پیچی که از سوراخ‌هایش رد می‌‌شد، روی صفحۀ چوبی نصب کرده بود. بوسکو کوچولو پرسیده بود چرا همیشه چراغ خاموش است. مادرش به او گفته بود که در دریا خاموش شده و ملاحش هم جانش را در دریا گذاشته است. گفته بود که فانوس ‌باید آن ملاح را به‌سمت خانه برمی‌‌گرداند اما این کار را نکرده بود. مادر هم تصمیم گرفته بود که آن چراغ را همان‌طور بدون نور رها کند. چراغ همان‌جا مانده بود، در گوشه‌ای روی سنگ خاکستری‌ شومینه تا زمانی که اتین آن را به خانه‌اش آورد.

اتین از بچه‌ها که نشسته بودند پرسیده بود: «این چیه؟»

لئو گفته بود: «یه چراغ.»


نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۴۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۴۱,۵۰۰
تومان