دانلود و خرید کتاب آرام ساحل شعبانی
تصویر جلد کتاب آرام

کتاب آرام

نویسنده:ساحل شعبانی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آرام

کتاب آرام نوشته ساحل شعبانی داستانی عاشقانه است که خواننده را با خود به دنیای احساسات و عواطق پاک می‌برد. دنیایی که در آن آدم‌ها تمام احساساتشان را نشان می‌دهند.

آرام داستان دختری است که قربانی نفرت امیر علی از پدرش می‌شود. با امیرعلی وارد رابطه‌ای احساسی می‌شود که سرانجامش جدایی و تنهایی است. عاشقانه‌هایی که رقم می‌خورد قلب هر خواننده‌ای را میلرزاند و تنهایی و غم آرام اشک را از چشمانشان جاری می‌سازد. داستان آرام عاشقانه‌ای است با پایانی شیرین و پرکشش بین دختر و پسری که عشق را در چشمان هم یافته‌اند 

خواندن کتاب آرام را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آرام

- مهمون دعوت می‌کنی بعد خودت با سهیل می‌ری؟

- خب حالا واسهٔ تو هم که بد نشد، با امیرعلی اومدی.

- نیست که خیلی ازش خوشم میاد.

- حالا هر چی

به سمت بچه‌ها رفتیم که داشتن تو آب بازی می‌کردن. داشتم بهشون نگاه می‌کردم که دیدم مهلا پاچه شلوارش رو کمی بالا داد و دست من رو کشید؛ تا خواستم مخالفت کنم، من رو پرت کرد تو آب...

خیس آب شده بودم، بچه‌ها داشتن به من و مهلا می‌خندیدن، منم هر چی بلد بودم نثارش کردم، بهم چشم غره رفت و گفت:

- خب حالا... انگار چی شده...؟ خیس شدی دیگه!

- تو که می‌دونی من از این کارا بدم میاد.

- برو بابا توام

از آب بیرون اومدم و روی تخته سنگی نشستم که دیدم امیرعلی داره میاد سمتم، یه کیسه دستش بود. خودم رو جابه‌جا کردم و اونم نشست روی تخته سنگ پتو رو به سمتم دراز کرد، تشکر کرده و به بچه‌ها نگاه کردم. لرز به سراغم اومده بود، از سرما دندونام بهم می‌خورد.

- می‌خواین برید تو ماشین؟

- نه ممنون

- تعارف نکنید... دارید می‌لرزید از سرما

پالتوی بلندی رو از صندوق عقب ماشین بیرون آورد و به دستم داد.

- اینو بپوشید تا مانتوتون کمی خشک بشه، اینجوری سرما می خورین.

پشت درختی سریع مانتوی خیسم رو با پالتو عوض کردم. حسابی به تنم گشاد بود اما هر چی بود از اون مانتوی خیس خیلی بهتر بود. از طرفی نمی‌دونم این امروز چش شده بود، همش بهم توجه می‌کرد. سرمو تکون دادم. به سمت ماشینش رفتیم، در رو برام باز کرد و بخاری رو روشن کرد. مانتوی خیسم رو به شاخه درخت آویزون کرد تا خشک بشه. ازش تشکر کردم، به تکون دادن سرش اکتفا کرد و به سمت بچه‌ها رفت.

هیچ وقت فکرش رو نمی‌کردم از اون روز به بعد زندگی من تغییر کنه و امیرعلی قلب بی‌جنبهٔ من رو به سمت خودش می‌کشه. هیچ وقت فکرش رو نمی‌کردم که تمام کار هایی که امیرعلی می‌کرد، فقط یه نقشه بود، و هیچ حسی بهم نداشت. همهٔ این رفتارها رو با برنامه و از روی انتقام رو باهام می‌کرد. نمی‌دونم چند دقیقه منتظرشون بودم که بالاخره اومدن، البته بماند که چقدر مهلا بهم فحش داد که پیششون نموندم. تمام راه به موسیقی که در ماشین پخش می شد گوش کردیم، و گه گاه نگاهی بینمون رد و بدل می‌شد. تا اینکه سکوت رو شکست و گفت:

- بریم پیش ماشین یا میری خونه؟ 

Donya S
۱۳۹۹/۱۰/۲۰

خیلی رمان خوبی هستش، قلم نویسنده روان و داستان خیلی قشنگی داره😍👌🏼

Mah
۱۳۹۹/۰۹/۱۷

یعنی در حدی افتضاحه که پسطش کتاب رو حذف کردم، تمام رمان های آبکی رو به هم چسبونده با یه سوژه تکراری، دائما زمان داستان رو گم میکنه و پر از ایراد

حجم

۲۰۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۱۶ صفحه

حجم

۲۰۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۱۶ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان